همه ما معلمانیم




عیسی محمدی
به‌گمانم این جمله را برای فروش و مهارت فروش گفته‌اند؛ اینکه همه ما فروشندگانیم و همه ما شهروندان، هرجایی که هستیم، بالاخره باید یک‌چیزی را بفروشیم. یا باید جنسی بفروشیم، یا خدماتی، یا جنسی را تولید کنیم تا بتوانیم بفروشیم یا زمان‌مان را می‌فروشیم تا سر ماه حقوقی بگیریم یا تخصص و دانش‌مان را در کسوت دکتر و مهندس و برنامه‌نویس و غیره و غیره واگذار می‌کنیم تا هم خودمان نفعی ببریم و هم دیگران. شاید از نگاه شما و در همین ابتدای امر، این چیزی که می‌نویسم جالب نباشد. اما متخصصان مهارت فروش، این را گفته‌اند تا یک‌جورهایی نشان بدهند که فروش، یک سبک زندگی همیشگی است؛ نه یک کار مشخص شده در یک ساعت و وقت معینی از روز. که مثلاً بله، من می‌خواهم از این ساعت به آن ساعت، فروشندگی کنم و بعد بروم به زندگی برسم. نه؛ زندگی‌ات باید فروش باشد تا به مفاهیم خاص‌تری از آن برسی. تا دیگر حتی خودت را فروشنده هم ندانی؛ یک مشاور بدانی، یک متخصص، یک راهنمایی‌کننده و یک آدمی که دوست دارد به مردم کمک کند و این کار را هم از طریق مهارتی که دارد، به‌نام فروش، می‌خواهد به سرانجام برساند. این‌ها که گفتم حرف‌های خودم نیست؛ حرف‌های متخصصان فروش است.
حالا این‌همه که نوشتم، چه خط و ربطی به معلمی پیدا می‌کند؟ بهتر نبود چهار تا نوستالژی از معلم اول دبستان می‌نوشتم یا کمی غرولند می‌کردم که بله، این چه نظامی است داریم یا کمی نصیحت چاشنی نوشته‌ام می‌کردم که بله، معلمان سازندگان نسل‌های آینده هستند پس خیلی مهم‌اند (آن هم درحالی‌که مدام بابت شرایط مالی‌شان گلایه‌مندند و توجهات لازم به آنها نمی‌شود و اعتراض‌هایشان به هیچ گرفته می‌شود و چه و چه و چه). نه، اصلاً به‌نظرم بهتر است که از منظری دیگر به معلمی نگاه کنیم؛ از این منظر که همه ما معلم هستیم. چرا نباشیم؟ وقتی همه ما می‌توانیم یک فروشنده باشیم، در همه ساحت‌ها و ساعت‌های زندگی، پس چرا همه ما نتوانیم یک معلم باشیم، در همه ساحت‌ها و ساعت‌ها، به وقت زحمت‌ها و فراغت‌ها؟
گمانم این را از یکی از سخنرانان مذهبی به یاد سپرده‌ام که آن را هم مبتنی بر حدیثی گفته بود. حالا حدیث و سخنران را یادم نیست دقیقاً؛ ولی خود جمله را یادم هست، چرا که توی دفترچه‌ام نوشته‌ام. گوینده گفته است که جامعه آرمانی اسلامی، مردمانش دو حالت بیشتر ندارند: یا دانش‌آموز و دانشجویند؛ یا معلم و استاد. یا در حال آموختن‌اند؛ یا در حال آموزش. نگاهی هم که این‌جا مطرح است نه نگاهی اداری و کلیشه‌ای، بلکه نگاهی ذاتی و جدی و اصیل است. یعنی در چنین جامعه‌ای، به‌نوعی همه معلم‌اند؛ از ساده‌ترین افراد تا نخبه‌ترین آنها. هرکسی چیزی برای تعلیم و تربیت، چه به‌صورت فعال و چه به‌صورت منفعل و دریابنده خواهد داشت. چرا نداشته باشد؟ مگر پدر و مادرها به فرزندان خود، معلمی نمی‌کنند؟ تازه این سبک از معلمی سخت‌تر هم هست؛ چراکه با کلام شما چیزی عوض نمی‌شود، بلکه باید با عمل خودتان آموخته‌ها را منتقل کنید. وقتی آن‌جا یک گیرنده کاملی به‌نام فرزند شما هست که هر چه از شما می‌بیند و می‌شنود را داخل ضمیر ناخودآگاه و «مموری کارت» روانی و ذهنی خودش می‌فرستد تا در مجموعه و پس از گذشت سال‌ها، بشود تجربه و عقل و دانسته‌ها و شخصیت او، چرا پس شما نباید یک معلم باشید؟ اتفاقاً این‌جا معلمی کردن، سخت‌تر هم هست؛ چرا که عملی است که با شخصیت شما شکل می‌گیرد، نه با نصیحت و گفتار و...
از نصیحت یاد کردم. یادم به این جمله ابراهیم گلستان در کتاب «نامه به سیمین»‌اش افتاد: «شرط اول این‌است که نه تنها برجسته‌های قوم به فکر راندن و چوپانی نباشند، بلکه خود مردم هم بخواهند و بدانند که گله نباشند. باید فرد فرد فکر کنند و وسیله درست فکر کردن، که دانش دور از تعصب است، در دسترس آنها باشد. برای پیشرفت اقتصادی و علمی و صنعتی یک مملکت، حرمت به فرد و پذیرفتن نفع خود فرد و قبول فرد لازم است و این «مباینه» دارد به صرفاً پیروی از «سنت نیاکان» یا انواع دیگر این اندیشه‌هایی که دستوری تلقین می‌شوند. هیچ پیشرفتی صرفاً روی نصیحت به دست نمی‌آید. نصیحت در خودش مایه امر و قبولاندن دارد که این متفاوت است از جست‌و‌جوی فکری. در جست‌و‌جوی فکری است که راه درست‌تر را می‌شود پیدا کرد...» اما شرط اول برای چه؟ برای اینکه جامعه‌ای محکم بایستد و به پیشرفت‌هایی که از آنها یاد کرده، برسد.
این‌جاست که وقتی می‌گویم نگاه به آموختن و آموزندگی کلیشه‌ای نیست، یک امر واقعی و کارساز است. این نیست که یک مشت دانسته را منتقل کنی و تمام؛ یا مدام امر و نهی و نصیحت و.... که به قول گلستان، قرار نیست چوپانی کنیم؛ قرار است همراه شویم تا جست‌و‌جوی درست فکری اتفاق بیفتد. شاید که خود نیز در این جست‌و‌جوی فکری، کشف شده و ساخته شویم و شاید که آموزنده‌ها، بیشتر و عمیق‌تر از آموزگارها بدانند و چند قدمی از آنها جلوتر باشند. چرا که نه؟
... و این‌چنین است که همه ما معلمانیم؛ به نوعی و به تعبیری. همه ما چیزی برای آموزنده بودن داریم و همه ما برای آموختن نیز، باید پای درس معلمانی بنشینیم. و چنین جامعه‌ای، چه رؤیایی بشود! جامعه‌ای که در آن معلمی، همراهی برای یک جست‌و‌جوی فکری درست است؛ نه صرفاً نصیحت کردن که در دل خودش نوعی بزرگ‌منشی و برتر و بالاتر بودن را دارد و متعلق به پارادایمی دیگر است و نه صرفاً بازگو کردن مشتی دانسته‌ها که یک کتاب صوتی هم انجامش می‌دهد و نه.... و معلمی این‌چنین را، بلاشک باید زیباترین پدیده انسانی بنامیم؛ چرا که در این قطار، پیامبران و بزرگان فکری و فرهنگی و شریف‌ترین انسان‌ها مقیم بوده‌ا‌ند....


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7043/9/508958/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها