حیف که واقعیت دست از سر سینما برنمیدارد
نگار مفید
یک انسان بینام، با ویژگیهای فرازمینی در حال نجات ایران است. البته اسمهایی دارد، یک بار خود را سیاوش معرفی میکند و داستان رد شدن سیاوش از آتش را به زبان میآورد و جایی دیگر رضا خطابش میکنند. در هیچ کدام از دو حالت هم نمیتوان گفت که واقعیتی در پشت این اسامی وجود دارد. او قهرمانی است که هرازگاهی به بیگناهی مردم اشاره میکند و هر از چندی با تیکهای عصبیاش وقت یک تصمیم بزرگ، خود را لو میدهد و دستش را رو میکند. ما پیشینهای از او نمیدانیم اما تمام «روز صفر» را میتوان بهعنوان پیشینه شخصیت اصلی درنظر گرفت، پیشینه قهرمانی که عبدالمالک ریگی را دستگیر کرد. پایان این داستان، شروع داستانی است که از ما دریغ شده و دیدن آن بخش جذابتر بود. وقتی از ایرانی خیالپردازانه با قهرمانی متفاوت از همیشه صحبت میکنیم. با وجود این نه روایت زمان در فیلم، که «روز صفر» از زمانه رو دست میخورد. اتفاقات روز، باورپذیری داستان را برای بینندهاش با اخلال مواجه میکند و علامت سؤالی برای بیننده میسازد که باعث میشود نسبت به همه چیز با دیده تردید نگاه کند و قهرمان بودن شخصیت اصلی را زیر سؤال ببرد. آیا او، مردی که کلاه سویشرتش را به سر میگذارد و حافظ جان و مال ماست، واقعاً قهرمان است؟ آیا مدیر فرودگاه بندرعباس حرفهایی به حق نمیزند؟ جدایی فیلم از زمانهاش، مخصوصاً در فضای احساسی این روزها که شنیدن صدای کابین خلبان میتواند هر ایرانی را به مرحله عجیبی از عصبیت برساند، چالش دیگری بر سر راه قهرمان بینام فیلم است.
اگر «روز صفر» را از زمانهاش جدا کنیم، با فیلمی متفاوت روبهرو میشویم. فیلمی که مخاطب را بهدنبال خود میکشاند و میتواند از الگوهای کم و بیش جوابپسداده بازی موش و گربه پیروی کند. تعدد مکان و شیطنتها در زمان روایت، همهشان میتوانند بهعنوان عناصر قابل تفکر روایت به جذابیت داستان اضافه کنند و مخاطب را با یکهبزن و قهرمان داستان همراه کنند و به آن لحظه غایی برسانند. اما دوگانگی احساسی که «روز صفر» برای مخاطب این دوره خود میسازد، قطعاً به نفع هیچکس نیست و شاید از بدشانسی دستاندرکارانش باشد که چنین مواجههای را تجربه میکنند. هرچند «بدشانسی» واژهای غیرعلمی است. منطق حکم میکند سینما را از منظر رسانهای دور کنیم و به ذات داستانها بازگردیم. اگر بپذیریم که سینما رسانه نیست، اگر بپذیریم که الگوی تأثیرگذاری از راه داستانهای سینمایی نمیگذرد، شاید مواجهه دستاندرکارانش با «روز صفر» تغییر میکرد. در حقیقت «روز صفر» چوب باور به رسانه بودن سینما را میخورد. وقتی که فیلم بهعنوان یک ابزار برای اطلاعرسانی خودش را معرفی میکند و به باور سینماییها یا مسئولان سینمایی خود را در چارچوبی متفاوت از داستانپردازیاش قرار میدهد، چنین اتفاقی میافتد. این روزها ضعف رسانهها یا سرمایهگذاریهای جهتدار باعث شدهاند تا سینما خود را در مقام رسانه جا بزند و به شکل عجیبی وظیفه اطلاعرسانی روی دوش سینما سنگینی کند و در نتیجه همچون هر رسانهای در دام «زمانمندی» و محدودیتهای زمانی گیر افتاده است. بههمین دلیل است که زمان حال و مختصات زندگی واقعی به یک اشاره میتواند روند داستان «روز صفر» را مختل کند و تماشای برج مراقبت فرودگاه و بلندشدن جنگندهها و دیدن تمام صحنههایی که فیلم به فضای رئال نزدیک میشود، این نیاز را در مخاطب زنده میکند که مدام به خود یادآوری کند؛ این داستان است، یک داستان است، یک داستان است. هر اندازه که فیلم تکیه بیشتری به المانهای واقعی میکند، ضربهای سهمگینتر و فرامحتوایی متقبل میشود. در حالی که «روز صفر» میتوانست یک داستان خوب با اقتباسی آزاد از یک ماجرای واقعی باشد، با نقشآفرینی خارقالعاده ساعد سهیلی و بازی تماشایی امیر جدیدی.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه