دوستی پرونهای
مرجان قندی
سپهر پسری 7 ساله است که همراه پدر و مادرش در یکی از روستاهای شمال کشور زندگی میکند. او خیلی مهربان است و درکنار درس و مشقش در کارهایی مثل جمع کردن تخم مرغها و پاشیدن دانه برای غازها به خانوادهاش کمک میکند. سپهر عاشق حیوانهاست و دوست دارد وقتی بزرگ شد دامپزشک شود.
هر وقت مادرش برای چیدن گیاهان دارویی به دشت نزدیک خانهشان میرود او هم همراه مادرش میرود. چون آنجا پر از گل و پروانه است. او وقتی پروانهها را میبیند که از این گل به اون گل پرواز میکنند خیلی خوشحال میشود و دوست دارد دنبال آنها برود. یک روز سپهر فکر کرد که اگر شبیه پروانهها بشود، آنها با او دوست میشوند و میتوانند بین گلها باهم بازی کنند. برای همین دو بادکنک قرمز خالدار را باد کرد و با نخ آنها را دور بازوهایش گره زد و برای خودش دو تا بال خوشرنگ درست کرد. وقتی بیرون آمد مادرش با تعجب نگاهش کرد و گفت:«اینا چیه به خودت گره زدی؟» سپهر برای مادرش توضیح داد که میخواهد شبیه پروانهها بال داشته باشد و با آنها بازی کند. مادرش خندید و گفت:«ولی تو که نمیتونی با اینا پرواز کنی!» سپهر ناراحت شد و گفت:«اگه نتونم پرواز کنم، پروانهها با من دوست نمیشن؟»
مادرش گفت:«تو به جای پرواز کردن، بلدی بدوی، میتونی وقتی پروانهها پرواز میکنن تو هم بدوی و باهم بازی کنین.»
سپهر خوشحال شد و بادکنکهایی را که دور بازوهایش گره زده بود باز کرد و دوید تا به دشت و پروانهها برسد و دنبال آنها بدود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه