جادوی نگاهها
خسرو نقیبی
معاون سردبیر
«سینما شهر قصه» از جایی دیگر میآمد، بیرون از خاستگاه همه فیلمهای دیگر فجر ۳۸... یک فیلم همدلانه برای ایران امروز با محوریت سینما
«سینما شهرقصه» آن کشف دم آخر جشنواره سیوهشتم فجر بود. همدلانهترین فیلمی که حداقل در این چندسال اخیر در سینمای ایران دیدهام. من «سینما پارادیزو»باز نیستم؛ که بگویم سینما پار ادیزوی ایرانی است. برای من، فیلم کیوان علیمحمدی و علیاکبر حیدری، «خودش» است؛ یک فیلم اصیل، از دل سینمای ایران. فیلمی که به ظاهر شوخی است، سرخوش است و خودش خودش را جدی نمیگیرد اما هرچه جلوتر میرود، درست یک جایی که حواست نیست، میبینی اصلاً هم آنقدر که به نظر میرسد «سهل» نیست، کاملاً آگاهانه حرکت میکند و بعد، جایی میرسد که خفتت را میچسبد و چشمت راتر میکند؛ خاصه آنکه عاشق سینما باشی... عاشق سینما شده باشی در سالیانی. این فیلمی است که یادت میاندازد چرا. چه شد که کار به اینجا رسید. عاشق چه نگاههایی و چه لحظههایی و چه جادویی شدی که سرت به جای تماشای پرده، چرخید سمت آن اتاقک کوچکی که نقطه نور از آن میتابید و کنجکاو شدی که ببینی آن تو چیست. یاد اولین باری که دستگاه آپارات را دیدی، قوطیهای فیلم را، یاد خیلی چیزهای دیگر را. جایی در فیلم هست که من دیگر سپرم افتاد و تسلیم شدم. دقیقهای که نگاه دادنهای بازیگران همه این سالیان را به دوربین، خالقان اثر، پشت هم چیدهاند. شخصیتهای آشنایی که به یک دیگری بیرون قاب نگاه میکنند. جادوی نگاه، انگار خود «سینما»است. خود آن لحظه برای همیشه تسلیم سینما شدن.
«سینما شهرقصه» فیلم شوخ و شنگی است. از دورهای آغاز میکند که قرار بوده سینما دیگر نباشد و از عاشقی میگوید که نمیتواند دل از پرده بکند و کمکم نگاهش را هم و سلیقهاش را هم تربیت میکند تا «فیلم خوب» ببیند. قصه والد عاشق سینمای ماست، وقتی تهش روی صندلی سینما مینشیند و گلایه میکند که حداقل فیلم را یکبار در خانه نشانمان میداد. قصه همه مایی که درون سینما کار میکنیم. جدا از این، فیلمِ یکجا ایستادن ایرانی کنار ایرانی است. اینکه با هر روحیهای و هر طبقهای، میشود کنار هم ایستاد. کنار هم نشست. کنار هم بود. میگوید سینما میتواند چنین کند. از لالهزار تا جبهه، این سینما بوده که روحیه جمعی میساخته و میخواسته ما یک «ملت» باشیم، کنار هم و دوشادوش هم.
این یک نقد فیلم نیست. خودم میدانم انشای احساساتی پسرکی است که سالها بعد آخرین دقایق «سینما شهرقصه» را با چشمان خیس دید و رفت کارگردان را بغل کرد و چشم او را هم تر کرد؛ شاید به یاد روزهایی که هرکدام جداگانه عاشق سینما شده بودند ولی هر دو از یک نقطه این عشق را تجربه کردند. اینها را آن پسرک ده دوازده ساله مینویسد که اولینبار مرعوب سکانس حرکت دوربین در افتتاحیه «سرب»، فهمید سینما جایی را نشانش میدهد بیرون روزمرِگی. سینما «رؤیا» میسازد. آن وقتها هنوز «پدرخوانده» را ندیده بود. پسرکی که از همان سن رفت و نشست در سالنهای راسته خیابان جمهوری و سعی کرد اسمهای قدیمیشان را یاد بگیرد. چون دیده بود عشقفیلمها هنوز به نیاگارا و ماژستیک میروند، نه جمهوری و سعدی. آسیا و شهرقشنگ را دوستتر داشت، چون هنوز همان اسم را بر سر در داشتند و اصیلتر به نظر میرسیدند. رفت توی آپاراتخانهها، تا منبع آن نور را کشف کند و نگاتیوهای سر و ته پردهها را، پوسترها را و عکسهای پشت ویترین را، به هر طریق، به دست آورد. «سینما شهرقصه» یادآور همه آن روزها و فیلم آن نسل عاشقپیشه است، پس طبیعی است که همه آنها را سر یک نقطه گرد هم آورد.
معاون سردبیر
«سینما شهر قصه» از جایی دیگر میآمد، بیرون از خاستگاه همه فیلمهای دیگر فجر ۳۸... یک فیلم همدلانه برای ایران امروز با محوریت سینما
«سینما شهرقصه» آن کشف دم آخر جشنواره سیوهشتم فجر بود. همدلانهترین فیلمی که حداقل در این چندسال اخیر در سینمای ایران دیدهام. من «سینما پارادیزو»باز نیستم؛ که بگویم سینما پار ادیزوی ایرانی است. برای من، فیلم کیوان علیمحمدی و علیاکبر حیدری، «خودش» است؛ یک فیلم اصیل، از دل سینمای ایران. فیلمی که به ظاهر شوخی است، سرخوش است و خودش خودش را جدی نمیگیرد اما هرچه جلوتر میرود، درست یک جایی که حواست نیست، میبینی اصلاً هم آنقدر که به نظر میرسد «سهل» نیست، کاملاً آگاهانه حرکت میکند و بعد، جایی میرسد که خفتت را میچسبد و چشمت راتر میکند؛ خاصه آنکه عاشق سینما باشی... عاشق سینما شده باشی در سالیانی. این فیلمی است که یادت میاندازد چرا. چه شد که کار به اینجا رسید. عاشق چه نگاههایی و چه لحظههایی و چه جادویی شدی که سرت به جای تماشای پرده، چرخید سمت آن اتاقک کوچکی که نقطه نور از آن میتابید و کنجکاو شدی که ببینی آن تو چیست. یاد اولین باری که دستگاه آپارات را دیدی، قوطیهای فیلم را، یاد خیلی چیزهای دیگر را. جایی در فیلم هست که من دیگر سپرم افتاد و تسلیم شدم. دقیقهای که نگاه دادنهای بازیگران همه این سالیان را به دوربین، خالقان اثر، پشت هم چیدهاند. شخصیتهای آشنایی که به یک دیگری بیرون قاب نگاه میکنند. جادوی نگاه، انگار خود «سینما»است. خود آن لحظه برای همیشه تسلیم سینما شدن.
«سینما شهرقصه» فیلم شوخ و شنگی است. از دورهای آغاز میکند که قرار بوده سینما دیگر نباشد و از عاشقی میگوید که نمیتواند دل از پرده بکند و کمکم نگاهش را هم و سلیقهاش را هم تربیت میکند تا «فیلم خوب» ببیند. قصه والد عاشق سینمای ماست، وقتی تهش روی صندلی سینما مینشیند و گلایه میکند که حداقل فیلم را یکبار در خانه نشانمان میداد. قصه همه مایی که درون سینما کار میکنیم. جدا از این، فیلمِ یکجا ایستادن ایرانی کنار ایرانی است. اینکه با هر روحیهای و هر طبقهای، میشود کنار هم ایستاد. کنار هم نشست. کنار هم بود. میگوید سینما میتواند چنین کند. از لالهزار تا جبهه، این سینما بوده که روحیه جمعی میساخته و میخواسته ما یک «ملت» باشیم، کنار هم و دوشادوش هم.
این یک نقد فیلم نیست. خودم میدانم انشای احساساتی پسرکی است که سالها بعد آخرین دقایق «سینما شهرقصه» را با چشمان خیس دید و رفت کارگردان را بغل کرد و چشم او را هم تر کرد؛ شاید به یاد روزهایی که هرکدام جداگانه عاشق سینما شده بودند ولی هر دو از یک نقطه این عشق را تجربه کردند. اینها را آن پسرک ده دوازده ساله مینویسد که اولینبار مرعوب سکانس حرکت دوربین در افتتاحیه «سرب»، فهمید سینما جایی را نشانش میدهد بیرون روزمرِگی. سینما «رؤیا» میسازد. آن وقتها هنوز «پدرخوانده» را ندیده بود. پسرکی که از همان سن رفت و نشست در سالنهای راسته خیابان جمهوری و سعی کرد اسمهای قدیمیشان را یاد بگیرد. چون دیده بود عشقفیلمها هنوز به نیاگارا و ماژستیک میروند، نه جمهوری و سعدی. آسیا و شهرقشنگ را دوستتر داشت، چون هنوز همان اسم را بر سر در داشتند و اصیلتر به نظر میرسیدند. رفت توی آپاراتخانهها، تا منبع آن نور را کشف کند و نگاتیوهای سر و ته پردهها را، پوسترها را و عکسهای پشت ویترین را، به هر طریق، به دست آورد. «سینما شهرقصه» یادآور همه آن روزها و فیلم آن نسل عاشقپیشه است، پس طبیعی است که همه آنها را سر یک نقطه گرد هم آورد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه