در حاشیه زادروز قیصر امینپور
گریزان از میانمایگی
علی یاری
پژوهشگر
قیصر امینپور بیش از ربع قرن شعر سرود و منتشر کرد. در طول این سالها همچنان حرف دلش را سرود. اگر عاشقانه نوشت، عاشقانههایش با صدق عاطفی اصیلی آمیخت. اگر شعرهایی با درونمایههایی از اجتماع پیرامون و جهان واقع نوشت، آن را با درد و دریغ راستین سرشت. از سرِ همراهی با جماعت و سفارش این و آن چیزی ننوشت. بیگمان او هم غم نان داشت؛ اما برای نان شعر نسرود. به پسند و ناپسند دربارهای شعر نیندیشد. رسم قاب و قاب مرسوم را تاب نمیآورد. با خود و انسان و جهان یگانه شده بود. در سرودههای جامعهگرایانهاش، در عین اینکه به ارزشهای سیاسی و اجتماعیاش وفادار ماند، آرام آرام بعد جمالشناسی را بر سویههای دیگر شعر ترجیح داد. به مرور، رنگ زیباییشناختی آثارش جلا و جلوههای تازهتر یافت. انسان همواره موضوع و محور شعر او باقی ماند؛ اما چندوچون دردها و حرفهای این انسان در کارنامه شعری قیصر یکرنگ نیست. تکامل طیف رنگ انسانگرایی در شعرش، گویای دگرگونیهای اندیشه اوست که هر انسان خردمند و جستوجوگری گریزی از آن ندارد. به قول معروف به «حرف مرد یکی است» باور نداشت. در پژوهشهایش هم بر همین گمان بود و به «کمال مطلق» و «حرف آخر» اعتنایی نداشت. کشف و شهود نرمانرم او در بازخوانی دفترهای شعرش آشکار است. همزمان که از ستیغهای برفگیر و جانفرسای آرمانگرایی به دامنههای سرسبز و دلپذیر واقعگرایی سرازیر شد، سپر آرمانهایش هم گستردهتر شد؛ اما همچنان شاعری وفادار به اوضاع جامعه نشان میداد. کمکم به دیدگاهی انتقادیتر به مسائل روزمره زندگی دست یافت. سخنش عمقی انسانیتر گرفت. دماسنج مصلحتاندیشیاش با سرد و گرم اهل زمانه بالا و پایین نرفت. هرچه نوشت، به آن باور داشت. همواره در جستوجوی عشق و صلح بود. بادها از هر طرف که وزیدند، او با خودش همجهت بود. برای خوشآمد و بدآمد دیگران چیزی نسرود. اسیر زندهباد و –احیاناً- سرزنشهای آشنا و بیگانه نشد. حال و هوای شعرش را به تناسب تحول فکری خودش دگرگون کرد و به این نیندیشید که دوستانش «شعرِ مضاف» را بر «شعر مطلق» ترجیح میدهند؛ شعرش را خالی از جسارتهای ارزشمدارانه پیشین ارزیابی میکنند؛ حرفهایش را «بیخاصیت» میپندارند؛ او را دیگر «روایتگر بیحس و حال خودش» میخوانند. هرچه گفتند او راه خودش را رفت. همیشه راه خودش را رفته بود. گرچه گمان میکنم او همیشه «شعر مضاف» سرود. درد و دریغ و دغدغه انسان همیشه «مضاف» شعر او بود، گیریم از جنس و رنگی که او خود تشخیص میداد. از قید و بندها رها شده بود و «نیمه پر لیوان» را مینگریست. روزگار امانش را بریده بود. بیماری، او را میان خانه و بیمارستان به نوسان درآورده بود. بهیکباره پیر و شکسته شده بود؛ اما دلش شاد بود؛ زیراکه هر طور دلش میخواست، جولان میداد: «اینروزها که میگذرد/ شادم/ زیرا/ یک سطر در میان/ آزادم/ و میتوانم/ هر طور و هر کجا که دلم خواست/ جولان دهم/ در بین این دو خط».
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه