درس‌هایی از شیخ اجل برای امروز

سعدی ما کیش ما




بهاءالدین مرشدی
داستان‌نویس
پیش‌ترها یک‌جایی گفتم ما دو نوع فکر داریم و چکیده این دو نوع هم یکی حافظ است و دیگری آقای سعدی علیه‌الرحمه. یک آدم‌هایی رمز و رازهای حافظانه را دوست دارند و خودشان هم همین‌طوری رمزدار هستند و بعضی‌ها هم مثل همین آقای سعدی خودمان آدم‌های سرراستی هستند و رازآمیز حرف نمی‌زنند هر حرفی توی دل‌شان است صریح و روشن بیان می‌کنند. اگر عاشق کسی بشوند رک و راست توی چشم‌ طرف نگاه می‌کنند و می‌گویند که دوستش دارند و حاشیه نمی‌روند. به نظر من در این زمینه‌ها سعدی آدم بسیار موفقی است. البته که اردیبهشت که بهترین‌ ماه‌هاست با اسم سعدی گره خورده و همان روز اولش آقای سعدی با نامش حال‌مان را خوش می‌کند. من سعدی‌باز هستم. آبم با جناب حافظ توی یک جوی نمی‌رود. او یک ‌آدم بسیار سفرکننده است. من این شکل سعدی را دوست دارم. خیلی خوش می‌گذرد آدم کوله‌اش را روی دوشش بیندازد و با اولین هواپیما به اولین شهر برود و بعد همین‌طوری ادامه‌دار سفر کند، البته که زمان سعدی از این خبرها نبوده اما سعدی نشان داده که برایش هواپیما اهمیتی نداشته و تا دلش خواسته سفر کرده و حالا فکر کنید اگر او در زمان حال بود چقدر سفر می‌کرد؟ این است که او خارق‌العاده است. او شگفت‌انگیز است. او نمونه‌ و همتا ندارد.
اما بعضی‌ها می‌گویند اصلاً معلوم نیست او این سفرها را که رفته باشد. اما باز هم او را آدم بسیار سفرکننده می‌دانم. اتفاقاً ارزش کار او اینجا بیش‌تر است چون او سفرهای خیالی خوبی را رقم زده است.
در میان سعدی‌بازها بعضی‌ها حکایت‌باز هستند و بعضی هم غزل‌باز. من اینجا جزو غزل‌بازها هستم. هر صبح سعدی را از کنار تخت بر می‌دارم و غزلی از سعدی می‌خوانم و هربار هم شگفت‌زده می‌شوم.
«کجا روم که دلم پایبند مهر کسی است،  سفر کنید رفیقان که من گرفتارم»
من حکایت‌باز نیستم اما هروقت نام آقای سعدی را می‌شنوم تنها یک حکایت را به یاد می‌آورم. اصولاً من آدم کم و بی‌حافظه‌ای هستم. اما این حکایت را همیشه دوست دارم. حکایتی که در خودش سفر زیاد دارد. سفر که علاقه من است اما علاقه دیگرم سفر به جزیره کیش است. همان حکایتی که آقای سعدی با بازرگانی در حجره‌ای در کیش نشسته و حرف می‌زند. این حکایت وحشتناک است به لحاظ زیبایی. در اینجا بازرگان می‌گوید می‌خواهم یک سفر بروم و این آخرین سفر من است و آقای سعدی می‌گوید: «آن کدام سفر است؟» و بازرگان می‌گوید اگر فلان جنس را از فلان جا به فلان جا ببرم و از آنجا فلان چیز را به فلان جا ببرم و جنس فلان جا را به فلان جا ببرم و بعد به فلان جا فلان جنس ببرم و فلان و فلان و فلان و... دیگر خودم را بازنشسته می‌کنم. اینجاست که سعدی حرف درخشانی می‌زند: «گفت چشم تنگ دنیا دوست را، یا قناعت پر کند یا خاک گور» اما غیر از اینکه سعدی فقط حکایتش را در جزیره کیش روایت کرده و من کیش را دوست دارم اما کیش و ساختار اقتصادی و تجاری این جزیره را بخوبی نشان می‌دهد. کیش در اینجا محل رفت و آمد و تجارت است درست عین ساختاری که الان برای کیش در نظر گرفته شده است. اما امیدوارم مسئولان فرهنگی کیش به این شعر سعدی رجوع کنند و بحث سفر و گردشگری و تجارتی که در این حکایت است را به امری فرهنگی تبدیل کنند و از سعدی به‌عنوان یک نماد استفاده کنند و او را به نفع خودشان مصادره کنند. این حرف را یک شیرازی می‌گوید که در کیش زندگی می‌کند.

آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7327/16/541072/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها