مرضیه برومند در گفت‌وگو با «ایران» از «یادا» و تلنگرهای کرونا می‌گوید

درگیر مسابقه «من خوشبخت‌ترم» شده‌ایم




نرگس عاشوری
 خبرنگار
در روزهای اول که شاید خیلی‌هایمان در شوک شیوع ویروس کرونا در ایران بودیم و احتمالاً مبهوت از اتفاقی که به آرامی در اطرافمان در حال شکل گرفتن است، برخی چهره‌ها شاخک‌های حسی‌شان زودتر واکنش نشان داد. دست به کار شدند و در جمعی دوستانه به دور از فضای رسانه‌ای آستین بالا زدند تا باری از دوش کادر درمانی بردارند و از آن زمان نام پویش یادا شنیده شد. حضور رخشان بنی‌اعتماد و مرضیه برومند در این پویش و پیوستن خانه عروسک به آن موجب تقویت حساسیت اجتماعی نسبت به این پویش شد. حالا حدود دوماهی از آغاز فعالیت این پویش گذشته و ما در گفت‌وگویی با مرضیه برومند از دستاورد فعالیت یادا، حضور چهره‌هایی چون رخشان بنی‌اعتماد و مجتبی میرتهماسب و محسن عبدالوهاب در این پویش، اهمیت حضور خیرخواهانه هنرمندان در فعالیت‌های اجتماعی و البته تلنگرهای کرونا و اهمیت یافتن مفهوم واقعی زندگی صحبت کرده‌ایم.
 ٭ ٭ ٭
پویش یاران درمانگران ایران (یادا) از اولین روزهای شیوع ویروس کرونا در ایران آغاز به فعالیت کرد. پیشرو بودن چنین فعالیت اجتماعی‌ای برای حل معضل کمبود تجهیزات ایمنی کادر درمانی قابل توجه بود. درباره چگونگی شکل گرفتن این ایده برایمان بگویید.
پس‌ از شنیدن اخبار کمبود تجهیزات ایمنی کادر درمانی گیلان و مازندران، حسی مشترک همزمان من و رخشان بنی‌اعتماد و دوستان را همدل و به هم وصل کرد. ابتدا در جمعی دوستانه تصمیم گرفتیم بخشی از تجهیزات ایمنی را برای کادر درمانی مناطق نیازمند تأمین کنیم اما به مرور و با آگاهی از حجم واقعی نیازها این دایره گسترده‌تر شد و فعالان اجتماعی، پزشکان و هنرمندان بیشتری به این جمع اضافه شدند. قرار بود از نهم اسفندماه اولین جشنواره عروسکی یزد با همکاری خانه عروسک برگزار شود اما با آمدن کرونا همه چیز به هم ریخت. خانه عروسک خالی و سوت و کور شد و حتی محمدآقا سرایدار افغانستانی ما حس دلتنگی داشت. با گسترده شدن فعالیت گروه یادا، خانه عروسک به دفتر کار این جنبش و محل گردآوری تجهیزات تبدیل شد. همزمان بچه‌های عروسکی تصمیم گرفتند شیلد بسازند و بنفشه بدیعی که قرار بود دبیر جشنواره یزد باشد مسئولیت آن را برعهده گرفت و با مدیریت بی‌نظیرش تا هفته گذشته افزون بر 50 هزار شیلد تولید شد. به مرور دیگر رشته‌های هنری هم به این جمع اضافه شدند اما هر کدام در خانه خودشان تا قوانین فاصله‌گذاری اجتماعی را رعایت ‌کنیم. «خانه فرهنگ مانا» (خانه موزه خیمه شب بازی) ستاره اسکندری هم به این کار پیوست و شروع به تولید شیلد کرد. البته ما تنها گروه فعال کمک‌رسان نبودیم اغلب هنرمندان در جاهای مختلف به شکلی دست به کار شده‌اند و وظیفه اجتماعی‌شان را به خوبی انجام می‌دهند. زیر پست‌های اطلاع‌رسانی مرتبط با فعالیت این پویش برخی پیام می‌گذارند که این کارها وظیفه دولت است و غر می‌زنند که چرا دولت این کار را نمی‌کند. ما هم می‌دانیم که در شرایط مطلوب این وظیفه دولت است اما وقتی هزاران مشکل داریم، باید قبول کنیم که در وضعیت‌ بحرانی اینچنینی وقت غر زدن و وسط کشیدن این حرف‌ها نیست. مردم ایران ثابت کرده‌اند در کارهای خیر مشارکت دارند. ممکن است رفتار اجتماعی‌شان گاهی خودخواهانه به‌نظر برسد ولی اکثریت مردم در کمک‌رسانی به هموطنان‌شان همیشه پیشقدم هستند. هنرمندان و ورزشکاران هم بخشی از این مردم هستند. کسی پیشقدم می‌شود که دلسوز است و فقط به منافع خودش فکر نمی‌کند، وظیفه‌اش می‌داند که بیکار ننشیند و دست به‌کار شود.
شکل گرفتن این پویش یادآور همان تفکری است که در مجموعه «کارستان» شاهد بودیم یعنی در تلخ‌ترین و سخت‌ترین شرایط، به‌جای غرزدن، گلایه کردن یا عافیت‌اندیشی، همت کردن، آستین بالا زدن و تلاش کردن برای برداشتن باری حتی کوچک، از دوش همنوعان.
بله. رخشان بنی‌اعتماد همیشه سوژه‌های ناب و بدیعی داشته، بخصوص در «کارستان»اش. او هم به این نتیجه رسیده که خودمان دست روی زانوهایمان بگذاریم و بلند شویم. راهی غیر از این نداریم. بخصوص در شرایط امروز که تحریم‌های جهانی دشواری کار را دو چندان کرده است. همه‌مان می‌دانیم تحریم‌ها و ارسال مواد غذایی و بهداشتی برخلاف ادعای رسانه‌های خارج از کشور آزاد نیست. آگاهیم که تحریم چه مشکلاتی را به همراه داشته اما ناهماهنگی و تناقضاتی هم در دستگاه‌های تصمیم‌گیرنده دیده می‌شود که درکش نمی‌کنیم و کسی هم برایمان توضیح نمی‌دهد که اول خودمان اقناع شویم و بعد بتوانیم افکار عمومی را قانع کنیم. البته که بخشی از مدیران میانی فداکارانه و طبق برنامه‌ریزی درست و اصولی کار می‌کنند اما ابهام در علت برخی تصمیم‌گیری‌ها، حکم همان مثالی را دارد که چندی پیش برای دکتر زالی تعریف کردم. سال‌ها پیش در کار خانم پری صابری بازی می‌کردم. خانم پروین دولتشاهی لابه‌لای تمرین‌ها بافتنی می‌بافت و هر وقت نوبت‌ حضورش روی صحنه می‌شد من بخشی از بافتنی‌اش را می‌شکافتم. چندین ساعت بعد خانم دولتشاهی نگاهی به بافتش کرد و گفت نمی‌دانم چرا امروز بافتنی من بالا نمی‌رود. امروز هم ما داریم بافتنی‌های هم را می‌شکافیم. کرونا که مسأله سیاسی نیست، برخوردهای چندگانه و برخی تناقضات از چه نشأت می‌گیرد. به خاطر همین برخوردها برخی از مردم بحران کرونا را جدی نمی‌گیرند. کاش مدیریت مهربان‌تر و عاطفی‌تری وجود داشت. کاش یک زن در ستاد مبارزه با کرونا بود. طبق اخبار چند کشور تاکنون در بحران کرونا بهترین عملکرد را داشته‌اند که اشتراک آنها اداره آن به دست زنان است. الان در ستاد ملی مبارزه با کرونا یک مدیر زن وجود ندارد تا مشکلات زنان را بداند. شاید اگر یک زن در این ستاد حضور داشت خیلی زودتر می‌فهمید که همه کودکان این سرزمین امکان حضور در مدرسه شاد را ندارند، ابزارش را ندارند.
حدود یک هفته قبل گزارشی با همین موضوع، عکس یک روزنامه ایران شد. با شرایط متفاوتی روبه‌رو هستیم که پیش از این تجربه‌ نشده است.
بله. ضمن اینکه هنرمندان توان کار کردن در تمام حوزه‌ها را ندارند. این روزها ما تماس‌های زیادی راجع به کودکان کار، زنان سرپرست خانوار، بی‌خانمان‌ها، معلولین و آسایشگاه کهریزک و... داشته‌ایم. همه جای دنیا در بحران‌ها مردم همراه می‌شوند ولی در آن کشورها زیرساخت‌ها برای مشارکت مردمی وجود دارد. تمام مسائل و فعالیت‌های اجتماعی در کشور ما سیاست‌زده است و برداشت‌های سیاسی روی‌ همه فعالیت‌ها سایه انداخته؛ هر اظهارنظر و اقدامی تعبیر سیاسی می‌شود.
حساسیت و واکنش سریع به اتفاقات اجتماعی شبیه آنچه در یادا شکل گرفت را برگرفته از تعهد اجتماعی هنرمندان می‌دانید یا اینکه این وظایف را محدود به دایره هنرمندان نمی‌دانید و آن را مبتنی بر مسئولیت شهروندی قلمداد می‌کنید.
اساساً حس مسئولیت اجتماعی و شهروندی بود که ما را به حوزه فرهنگ کشاند. کار هنری برای من وسیله‌ای بود برای ادای دین‌‌ام به جامعه. اگرچه حالا شرایط عوض شده و عده‌ای به‌دلیل جذابیت‌های بیرونی به کار بازیگری گرایش دارند و گاهی هم فکر می‌کنند با دو حرکت اجتماعی، ژست‌شان کامل می‌شود. امثال من و خانم بنی‌اعتماد اول از همه نیاز روحی‌مان به مشارکت در مسائل اجتماعی و فرهنگی بود که باعث شد این رشته را انتخاب کنیم. جوشش درونی مبتنی بر مسئولیت اجتماعی ما را به سمت کار هنری کشانده است. تئاتر و تلویزیون و سینما و اساساً تصویر وسیله‌ای بود برای اینکه تلاش کنیم تا جامعه بهتر و سلامت‌تری داشته باشیم. جامعه انسانی‌تر و با عدالتی داشته باشیم.
البته بازتاب همین دغدغه‌ها را بخصوص نسبت به محیط زیست و جامعه در آثارتان دیده‌ایم. نمونه‌اش همین مجموعه نوروزی «آب پریا» بود. به‌خاطر دارم در داستان یکی از قسمت‌های زی‌زی گولو به زبان ساده به موضوع بازگشت تمام چیزهایی که به طبیعت می‌دهیم به خانه‌های خودمان پرداختید. زباله‌هایی که خانواده آقای جمالی به بیرون پرت می‌کرد دوباره به خانه خودشان برمی‌گشت. خیلی‌ها نسبت به مسائلی که این روزها با آن مواجه هستیم همین نگاه و تعبیر را دارند.
امروز خوشبختانه توجه اکثریت مردم یا حداقل آدم‌های فرهنگی به محیط زیست جلب شده است. من به‌دلیل علاقه شدید مادرم به طبیعت و برادرم که 10 سال از من بزرگ‌تر است از کودکی به محیط زیست علاقه‌مند شدم. برادرم کوهنورد است و عاشق طبیعت. نوع زندگی‌اش در این حدود 80 سال نشان داده که این عشق فقط در حرف نبوده و در عمل هست. نهایت استفاده را هم از این روزها می‌کند و هر روز با دوچرخه بالای کوه است و فضاهایی را می‌بیند که هیچ وقت گرد و غبار اجازه آن را نمی‌داد. خوب به یاد دارم که در کودکی اگر دودکش کسی 6 خانه آن ورتر دود می‌داد مادرم به سراغش می‌رفت و تذکر می‌داد. قهوه‌خانه‌ای نزدیک خانه ما بود که مادرم چندین بار تذکر داده بود که وقتی دیزی بار می‌گذاری دودکش‌ات دود می‌دهد اما آقای قهوه‌چی بی‌اعتنا بود. مادرم یک روز رفت سراغش و با لگد به زیر دیزی‌ها زد و بساطش را بر هم ریخت. آن روزها تابستان ما پشت‌بام می‌خوابیدیم، اغلب صبح‌ها باران می‌گرفت و لحاف به سر پایین می‌آمدیم اما الان در تابستان‌ بارانی نداریم. می‌گویند کرونا مردم را به تفکر واداشته، اما این بشری که من می‌شناسم کرونا که تمام شود دوباره برمی‌گردد سر خانه اولش. مثل آدم‌هایی که وقتی مرگ آشنایی را می‌بینند به تغییر سبک زندگی‌شان فکر می‌کنند و از مجلس ختم که بیرون می‌آیند یادشان می‌رود که مرگی هم هست. یادشان می‌رود که قرار نیست چیزی از این دنیا با خودمان ببریم. سالیان سال این حرف‌ها را از تمام ادیان و تفکرات شنیده‌ایم اما باز اسیر همان حرص و ولع و مصرف‌گرایی و بی‌توجهی به داشته‌هایمان هستیم. همه چیز را تخریب می‌کنیم. حالا تخریب طبیعت را لمس می‌کنیم و می‌بینیم، با تخریب اخلاق چه می‌کنیم؟
از مادرتان یاد کردید و اینکه احترام به طبیعت را از او یاد گرفته‌اید. لابد برای نجات آینده باید به تربیت درست بچه‌ها پناه برد.
بله. مادر من اهل خوانسار بود و با کوه و سبزه و آب و گل کار داشت. این قضایا به قدری ذاتی برایش اهمیت داشت که طبیعت را ستایش می‌کرد. باید بچه‌ها را با طبیعت آشنا کنیم و با گل و گیاه انس بگیرند. یاد بدهیم خودشان گیاه بکارند تا ببینند دانه‌ای که کاشته‌اند چقدر به توجه نیاز دارد تا رشد کند. حس کنند که در مسیر رشد کردن خودشان چقدر به گیاه‌شان دلبسته می‌شوند چون پای آن زحمت کشیده‌اند. تا در نهایت بفهمند درخت برای کسی که آن را کاشته چه مفهومی دارد. من به شخصه از نمای یک روستا در دل کویر که پر از درخت است بیشتر از جنگل‌های شمال لذت می‌برم. چون حاصل دست بشر است، آدم‌ها مراقبت کرده‌اند، قنات کشیده‌اند و به آب احترام گذاشته‌اند. احترام به آب در فرهنگ پیشینیان ماست. بی‌دلیل نیست که نگهبان آب (آناهیتا) و فرشته باشکوه باران‌آور (تیشتر) داشتیم. اسطوره‌ها به خاطر احترام به آب درست شدند.
اما کرونا با همه پیامدهایش تلنگرهایی هم به ما آدم‌ها داشت.
من قبل از کرونا به این درس‌ها هم فکر می‌کردم. به این شتابزدگی مسابقه پول درآوردن. به این نمایش و خودنمایی ماشین ما قشنگتر است و نمای خانه‌مان رومی است. پولدارهای قدیم نمای خانه‌شان خیلی هم معمولی بود اصلاً نمی‌خواستند داشته‌هایشان را به رخ بکشند. الان جلوه بیرون خانه‌هایمان قشنگتر از درون آن است. همه می‌خواهیم نمای بیرونی خانه‌مان را درست کنیم. در بطن و درون خانه‌ها چه می‌گذرد؟ درگیر مسابقه من بهترم، من پولدارترم، من خوشبخت‌ترم شده‌ایم. ذات زندگی و لذت بردن از زندگی رنگ باخته است. به یکی از آشنایانمان که درگیر ساخت و فروش برج است بارها می‌گویم کی می‌خواهی از زندگی لذت ببری؟ همه چیز را از بین برده‌ایم. اطراف خانه‌ها پر از بوته تمشک بود، قنات و چشمه داشتیم. بچه‌های ما حق دارند بدانند بوته تمشک چیست. تمشک چیدن چه لذتی دارد. از قشنگترین خاطرات دوران کودکی من چیدن تمشک است. آن روزها کوه‌های شمرون و نیاوران و گلابدره و درکه پر از تمشک بود. شاید شعاری به نظر برسد اما کاش بچه‌ها طبیعت را از نزدیک بشناسند. حیوانات را از نزدیک لمس کنند؛ نه در قالب سگ‌ و بچه‌گربه‌هایی که به خانه‌ها می‌برند که من آنها را حیوان نمی‌دانم و معتقدم اسباب‌بازی‌های ساخته شده دست بشر است. کاش به جای اینکه به شمال و ویلاهای لوکس پی جوجه کباب بروند لااقل به روستاها و جاهایی بروند که زندگی طبیعی را لمس کنند. این‌ها کارهایی است که ما در بچگی تجربه کردیم. من در دوران دبستان پیشاهنگ بودم و شبی را در اردوگاه منظریه گذراندم که لحظه به لحظه آن در ذهنم حک شده است. چه لذتی بردم از اینکه شب در چادر خوابیدم. صبح با صدای پرنده‌ها بیدار شدم. در میان درخت‌ها راه رفتم و هیزم جمع کردم.
به امید اینکه پس از کرونا فرصتی پیش بیاید تا بچه‌ها در کنار خانواده زندگی واقعی را لمس کنند.
و امکانات مادی کشورمان این فرصت را بدهد که مردم قدری زندگی کنند. مردم معمولی کمی زندگی کنند، مجبور نباشند سه جا کار کنند و وقتی به خانه می‌آیند با هم بجنگند، چون «خسته‌اند».

بــــرش

ایام قرنطینه به خیلی‌هایمان یادآوری کرد که در زندگی روزمره چه نعمت‌هایی داشتیم که از آن غافل بودیم.
بویژه که این اتفاق در بهار افتاد. این بهار خیلی زیبا بود. برف دیدیم، باران دیدیم، تگرگ دیدیم، رنگین‌کمان دیدیم. فرصت کردیم طبیعت را از پشت پنجره خانه‌‌مان با درنگ بیشتری نگاه کنیم. کسی می‌گفت من روی درخت جلوی خانه‌ام سار و قمری دیدم. در تیتراژ «آب پریا» هم همین را می‌خواندیم که: بازا بیا ای چلچله بر بام شهرم کن گذر/ از آسمان خانه‌ام دود و سیاهی را ببر/ چهچه بزن ای چلچله شهر مرا پر نغمه کن/ سرکن سرود زندگی روز مرا پر خنده کن... بواقع پرنده‌ها با شهر ما قهر کرده‌اند. اگر می‌خواهید بدانید آسمان و هوای یک شهر چقدر پاک است به تعد‌اد و تنوع پرنده‌های شهر نگاه کنید. ما باید همزیستی را یاد بگیریم؛ هم با طبیعت و هم با خودمان؛ در رابطه با خودمان، با خانواده، همشهریان و هموطنانمان و در نهایت با کل جهان. همزیستی کنیم. تعامل کنیم.
 کنار بیاییم.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7328/15/541208/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها