مرا هم «راه» بده
سید حبیب حبیب پور
نه روی آمدن دارم و نه توان برگشتن.
چگونه بیایم که آلودهام و چرا برگردم که امیدوارم؟
اگر بیایم جرأت سخن ندارم و اگر برگردم از تشنگی خواهم مرد. اگر پاسخم دهی شرمندهات میشوم و اگر بیپاسخم بگذاری میگدازم.
اگر رهایمسازی فنا میشوم و اگر رهایت کنم به هلاکت میرسم.
اگر نبخشیام حقداری ولی ای کاش از حق خویش میگذشتی و بخشیدی.
نافرمانیام را دیدی اما گویی که ندیدهای.
از نیت بدم خبر داشتی اما گویی نمیدانی.
میشنیدی اما نشنیده گرفتی.
تو که همیشه مهربان بودی اگر چه حقم نبود.
ای آنکه میتوانستی رسوایم کنی.
پیمان شکستم و تو نشکستی. از تو غافل شدم اما تو مرا فراموش نکردی. تو را ناسپاسی کردم و تو به رویم نیاوردی.
با اغماضت شرمندهام کردی و با بزرگواریات از زشتیهایم درگذشتی.
دیری است با آسمان بیگانهام و هرلحظه از تو دور و دورتر میشوم و اینک ای مهربان به واژه واژه کتاب قرآنت مرا به سمت روشنایی رهنمون باش و جانم را به آسمان متصل کن.
اینک در این میهمانی باشکوه و بزرگ، مرا به گرسنگی و عطش، فراخواندهای. آب کم میجویم و تشنگی به دست میآورم تا سرشار از جوشش شوم.
ای میزبان مهربان!
مرا در ضیافت خود به آمرزش و عفوت خوشنود ساز.
عمری است که از تو دور بودم ای دوست
محروم ز هر چه نور بودم ای دوست
از لطف، مرا دوباره میهمان کردی
کی لایق این حضور بودم ای دوست؟
نه روی آمدن دارم و نه توان برگشتن.
چگونه بیایم که آلودهام و چرا برگردم که امیدوارم؟
اگر بیایم جرأت سخن ندارم و اگر برگردم از تشنگی خواهم مرد. اگر پاسخم دهی شرمندهات میشوم و اگر بیپاسخم بگذاری میگدازم.
اگر رهایمسازی فنا میشوم و اگر رهایت کنم به هلاکت میرسم.
اگر نبخشیام حقداری ولی ای کاش از حق خویش میگذشتی و بخشیدی.
نافرمانیام را دیدی اما گویی که ندیدهای.
از نیت بدم خبر داشتی اما گویی نمیدانی.
میشنیدی اما نشنیده گرفتی.
تو که همیشه مهربان بودی اگر چه حقم نبود.
ای آنکه میتوانستی رسوایم کنی.
پیمان شکستم و تو نشکستی. از تو غافل شدم اما تو مرا فراموش نکردی. تو را ناسپاسی کردم و تو به رویم نیاوردی.
با اغماضت شرمندهام کردی و با بزرگواریات از زشتیهایم درگذشتی.
دیری است با آسمان بیگانهام و هرلحظه از تو دور و دورتر میشوم و اینک ای مهربان به واژه واژه کتاب قرآنت مرا به سمت روشنایی رهنمون باش و جانم را به آسمان متصل کن.
اینک در این میهمانی باشکوه و بزرگ، مرا به گرسنگی و عطش، فراخواندهای. آب کم میجویم و تشنگی به دست میآورم تا سرشار از جوشش شوم.
ای میزبان مهربان!
مرا در ضیافت خود به آمرزش و عفوت خوشنود ساز.
عمری است که از تو دور بودم ای دوست
محروم ز هر چه نور بودم ای دوست
از لطف، مرا دوباره میهمان کردی
کی لایق این حضور بودم ای دوست؟
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه