راوی نغمه های کهن در قالب مدرنترین نواها
وصال روحانی
خبرنگار
انیو موریکونه که اواسط هفته پیش در 91 سالگی در موطنش - ایتالیا - بر اثر عوارض زمین خوردن و شکستن استخوانهای دست و پایش و تبعات آن درگذشت، یکی از بزرگترین سازندگان موسیقی متن فیلمهای سینمایی در تمامی تاریخ به حساب میآید و تخصص او البته در برخی سریالهای تلویزیونی هم به کار گرفته شد.
موریکونه که بیش از شش دهه در عالم موسیقی و در حرفه سرودن موزیک متن فیلمها حاضر و فعال بود، برای بیش از 500 فیلم موسیقی ساخت و جهان هرگز هنرهای ویژه و ملودیهای جاودان او را فراموش نخواهد کرد. این یک مهارت منحصر به فرد بود که موریکونه میتوانست به همان میزان در ساخت موسیقی متن فیلمهای درام و جدی و تاریخی موفق باشد که در عرصه کمدیها و موزیکالها بود و نواهای انتخابی او برای هر یک از این ژانرها رنگ و بوی تخصصی همانگونه از فیلمسازی را داشت. یکی از زیباترین کارهای عمر طولانی و پرثمر موریکونه موسیقیای بود که به سال 1989 برای «سینما پارادیزو» ساخت و توانست برای این فیلم که استعارهای از کل هنر سینما و به تصویر کشیدن ماهیت این هنر متعالی در قالب یک زندگی شهرستانی در گوشهای از ایتالیا است، موزیکی را عرضه کند که هر صوت و نوای آن با روح حوادث هر صحنه سازگاری محض داشت و از هر فراز و فرود آن موسیقی احساسی میبارید که از دل کاراکترهای اصلی که عاشق تک سینمای یک شهر کوچک بودند، به بیرون میتراوید و به زندگی آن افراد و همشهریهایشان معنای عمیقتری را ارزانی میداشت. برای آن مردم سینما عین زندگی بود و اگر موریکونه احساس و برداشت آنها را اینقدر خوب به زبان موسیقایی ویژه خودش به تصویر کشید، به این سبب بود که او نیز به سینما عشق میورزید و به همان میزان با تصاویر متحرک و معنا و مفهوم سینما زیست میکرد.
کارهایی با دوام بیشتر
با وجود این و البته به دلایل مختلف مشهورترین و پرسروصداترین موسیقیهای متنی که موریکونه سرود و دوام بیشتری هم داشت، برای وسترنهایی بود که دوست و همکار سالهای طولانی وی سرجیو لئونه در دهه 1960 و اوایل دهه 1970 ساخت و «یک مشت دلار»، «برای چند دلار بیشتر»، «خوب، بد، زشت» و «روزی روزگاری در غرب» از آن دست فیلمها بودند. هالیوودیها که طرز و روش وسترنسازی لئونه را مسخره و یک الگوبرداری ناشیانه و سراسر احمقانه از وسترنهای کلاسیک خویش میانگاشتند، با کوبیدن بیرحمانه لئونه و دستیارانش و با اعطای لقب وسترنهای اسپاگتی به این کارهای سینمایی، سالها از ارج و قرب این فیلمها کاستند اما با گذشت تدریجی زمان این فیلمها از سوی کارشناسان واجد برخی ارزشها تلقی شدند و به آرامی از القاب منفی خویش رهایی یافتند و به رغم افراطها و برخی غلوها در تصویربرداری از چهرهها حتی کارهایی نیمهکلاسیک برشمرده شدند. تحت هر شرایطی هنر موسیقیسازی موریکونه برای این وسترنها با آن سازهای خاص شامل هارپ و گیتار و البته عجین با صدای سوت و شلیک گلوله و وزش باد در لابهلای خانههای چوبین تبدیل به نواهایی ماندگار شد که فقط افرادی با میزان استادی موریکونه قادر به ساخت و ارائه آن بودهاند و تو گویی او در حال افشا و جاری ساختن کهنترین رازهای جهان هستی در قالب مدرنترین و عمیقترین نواهای روزگار است.
از 3 میلیون تا 350 میلیون
از دستاوردهای جالب سهگانه «دلاری» سرجیو لئونه یکی هم این بود که مجموعاً فقط با بودجهای 3 میلیون دلاری ساخته شدند اما رویهمرفته 350 میلیون دلار در گیشهها کسب کردند که اگر قیمت بلیت سینماها در آن زمان همانقدر بود که امروز هست، این رقم به شش برابر این بالغ میشد، صحنههای مبالغهآمیز و بخصوص حرکت کند کاراکترها و دوبله شدن آن فیلمها و گذاشتن زبان و صدای ایتالیایی روی فیلمها، از این تریلوژی مجموعهای ظاهراً تمسخرآمیز دستکم برای زمان ارائهاش با احتساب وسترنهای فوقالعاده و تخصصی جان فورد و هاوارد هاکز ساخت اما تو گویی اندیشههای لئونه فقط در درازای زمان جواب میدهد و کارهای کوچک هنری او به آرامی بزرگ میشوند، در این میان انیو موریکونه نیز مهر جاودانه خود را روی سه فیلم فوق که لفظ دلار روی دو تای آنها میآمد و سومی نیز برخاسته از دو کار قبلی بود، کوبید و نواهای ملودرام او با برخی اصوات بلند در جایجای فیلم حک شدند و در درازمدت از سوی کارشناسان دیدگاه لئونه از غرب وحشی توصیف شدند. جان پارلز منتقد مجرب سینما بیش از چهار دهه پس از ساخت و عرضه موسیقی متن آن فیلمها طی مقالهای در نیویورک تایمز نوشت: «در کارهای سرجیو لئونه، موسیقیهای انیو موریکونه هر چیزی است الا یک «پسنوا» و یک عامل تکمیلی کماثر و برعکس این سازهای اغلب زهی او هستند که ماجراها را ترسیم و تکلیفها را تعیین میکنند.»
اینها بدترین کارهای من هستند!
موریکونه موسیقیهای متن خاطرهانگیزی برای «روزی روزگاری در غرب» قسمت چهارم غیررسمی تریلوژی دلاری لئونه و «روزی روزگاری در امریکا» شاهکار گانگستری سال 1984 همین هنرمند نیز ساخت و آنها هم بتدریج تبدیل به کارهایی کلاسیک شدند و بخصوص «روزی روزگاری در امریکا» که از بازی رابرت دونیرو و جیمز وودز درنقش های اصلی بهره میگرفت از چنان موزیک غنی و کنکاشگری در خاطرههای دوردست بهره میبرد که امکان نداشت بینندگان را مسحور و اسیر خویش نکند. با وجود این موریکونه مثل لئونه که بسیار زودتر از وی درگذشت، از جواب دادن به سؤالات مکرر منتقدان و خبرنگاران درباره کیفیت نازل وسترنهای لئونه خسته شده و مکدر شد و به نشانه آن در سال 2006 به گزارشگر روزنامه گاردین که از او پرسید چرا فیلم ضعیف «یک مشت دلار» این همه مطرح شده و اثرگذار - ولو بهطور منفی - بوده، با لحنی آشکارا خسته و منفی گفت: «نمیدانم. این شاید بدترین فیلمی باشد که لئونه ساخت و بدترین موسیقی متنی باشد که من سرودهام و اگر عدهای چیزی خلاف این را میگویند، بروید از خودشان بپرسید.» با این حال موسیقی متن موریکونه برای «خوب، بد، زشت» که «وسوسه طلا» هم نامگذاری شد، از موفقترین کارهای او در بازار بود و دو گروه معروف موسیقی راک در سالهای بعدی از این ملودی در کنسرتهای خود پیوسته سود میجستند. یکی گروه رامونز که از این نوا در زمان خروجش از صحنه و توأم با پایین آمدن پرده پایانی کنسرتهایش استفاده میکرد و دیگری متالیکا که از این ترانه به عنوان معرفی نامه و شروعکننده برنامههایش بهره میگرفت.
حبسهای طولانیمدت
در همه حال موریکونه وضعیت آراسته و لباسهای «فرم» خود را حفظ و با کراوات بر سینه و عینکی که همواره بر چشمهایش داشت و موهای سپیدی که تجربیات کلان وی را گواهی میداد، حالت آریستوکراتی را داشت که در دنیای موسیقی فخر و مباهات ویژه خود را دارد. نزدیکانش میگویند او گاه در دفتر کارش یا در تالار معروف موسیقی پالاتزو در شهر رم، مدتها خودش را حبس میکرد و شبها هم به خانه نمیرفت تا ملودیهایی را که انگار به وی الهام میشد، به روی کاغذ بیاورد و فقط پس از پیاده کردن آنها آرام میگرفت و چند روزی استراحت و سپس به سوی پروژه بعدیاش حرکت میکرد. عجیبتر اینکه او ملودیهای خطورکننده به ذهنش را روی یک پیانو یا چیزی شبیه به آن اجرا و امتحان و بالا و پایین نمیکرد بلکه آنها را بلافاصله به صورت نت روی کاغذ مینوشت و حتی در همان زمان اجزای مختلف آن را برای اعضای متعدد ارکستر تحت اختیارش ترسیم و تقسیم میکرد تا هرکس بداند با کدام ساز کدامین گوشه موسیقی جدید وی را به اجرا درآورد. باز عجیبتر اینکه موریکونه گاه در یک سال برای حدود 20 فیلم آهنگ میسرود و چون وقتش تا این اندازه پر بود، حتی مهلت نداشت که قسمتهای فیلمبرداری شده و «راش»های موجود را ببیند تا حس و حال و دیدش نسبت به فیلم کاملتر و به تبع آن موسیقیای که برای فیلمها میسرود، دقیقتر و کاملتر شود و فقط براساس سناریو و داستانی که تحویل گرفته بود کار میکرد و بر همان مبنا ملودیاش را خلق و پیاده میکرد.
چیزی مختص نوابغ
موریکونه هرگز زبان انگلیسی را بهطور کامل نیاموخت و تا سال 2007 هیچگاه به امریکا نرفت و رم، شهر محبوب و خانه همیشگی و محل خلق اکثر آثار وی بود ولی وقتی سرانجام به امریکا رفت، با کنسرتهای پرتماشاگرش در نیویورک، لسآنجلس و شیکاگو ثابت کرد شهرتی چنان عالمگیر دارد که فقط زبان مشترک موسیقایی میتواند آن را نصیب یک هنرمند کند و البته نه هر هنرمندی، بلکه به نوابغی مثل انیو موریکونه.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه