به بهانه نمایشگاه مجسمه علیخان عبداللهی هنرمند افغانستانی در گالری آرتیبیشن
هنرمندی که کارگاه ندارد
مریم سادات گوشه
خبرنگار
بیست سالی است که مجسمه میسازد. آثارش به اندازهای هنرمندانه است که گالریهای معروف هم از آن استقبال میکنند و آنها را به نمایش میگذارند. اما او با داشتن تقدیرنامه از فرهنگستانها و نمایشگاههای مختلف هنوز یک کارگاه ندارد. زمستانها در موتورخانه ساختمانی که در آن سرایدار است، مجسمه میسازد و تابستانهای گرم زیر آفتاب داغ تهران در پشت بام کار میکند و اثر خلق میکند. تا غلیان روحش با این مجسمهها نمایان شود. علیخان عبداللهی را میگویم هنرمند افغان که سال 68 به سختی به ایران آمد و از آن روزگار تاکنون سرایدار ساختمان است و در اوقات فراغتش اینگونه هنرنمایی میکند. اکنون آثار او را گالری آرتیبیشن به نمایش گذاشته است. جمعه 10 مرداد ماه افتتاحیه نمایشگاهش بوده است.
آغاز راه جدید
علیخان از ابتدا که به ایران آمد حتی نمیدانست به چه هنری علاقه دارد! او این روزهای خود را حتی تصور هم نمیکرد. وقتی در مورد اینکه چطور مجسمه ساز شده است میگوید: «هر انسانی تخیل درونی دارد که روزی با یک چیزی بالاخره جرقه میزند. حال این جرقه یا باعث خوشبختی او میشود یا راه او را به سمتی که دوست ندارد سوق میدهد.»
او در ادامه میگوید:«من از سال 68 سرایدارم. سال 70 ازدواج کردم و بیش از دوران مجردیام به فکر تأمین معیشت خانوادهام افتادم. روزی در سالهای 78 یا 79 در ساختمان را زدند، خواستم در را باز کنم دیدم مردی 80 ساله در پلههای ساختمان نشسته و مقواها را بریده و با دست چپش نقاشی میکند. به او که نگاه کردم او را زیاد جدی نگرفتم. فکر کردم از سر خوشی این کار را میکند. وقتی با او حرف زدم دیدم او انسان متفاوتی است و نقاشیهای خوبی میکشد.»
آن پیرمرد متواضع که کنار ساختمان نقاشی میکشید همان استاد حسن حاضر مشار مجسمه ساز و نقاش پیشکسوت بود که علیخان او را اوستا حسن صدا میزد.اوستا حسن ساعتها با او حرف میزده و به او میگفته اگر میخواهد کاری کند باید حرکت کند. علیخان با همان لهجه شیرین افغانستانی اش میگوید:«او به من گفته بود سستی نکن. وقتی دیدم مردم نقاشیهای اوستا حسن را میخرند، با اینکه نه علاقهای به مجسمهسازی داشتم و نه بلد بودم، چطور آن را بسازم به اوستا حسن پیشنهاد دادم مجسمه بسازیم. رفتم مقداری چوب جمع کردم و با مقداری نخ و میخ سرهم کردیم حتی برای خودمان هم جالب بود. اوستا حسن به من گفت مغز نان فانتزی بگیرم. آن را با خاک باغچه و فضولات حیوانی خمیر کردیم و به آنها چند شکل دادیم. مثل آثار باستانی شده بود. آدمکهای ناقصی که برای خودمان هم جالب بود. یک هفتهای کار کردیم. روزی شخصی پیدا شد و گفت اینها چه هستند، گفتم مجسمه او هم همه مجسمهها را دانهای 1000 تا 2000 تومان از ما خرید. این کارش باعث شد که خیلی تشویق شوم. بنابراین کار من از همینجا آغاز شد.» این هنرمند 57 ساله از فروش کارهایش خوشحال است. کارش را با خاک اره، مقوا، روزنامه و چسب چوب آغاز کرد. هر چیزی که دستش میآمد با آن مجسمه میساخت با امکانات بسیار اندک.
از ترس به اولین نمایشگاهم نرفتم
علیخان ادامه داد: «بعد از دو سه هفته کار کردن او دوباره آمد. کاریکاتوریست بود. کامبیز درمبخش نامش بود. او اولین کارهای مرا خرید. او میگفت شما بسازید و من از شما میخرم تا یک سال کار کردیم و او هم از ما خرید.از 1000 تومان گرفته تا 10 هزار تومان بابتش پول میداد. روزی آمد و به ما گفت که نمایشگاهی دارد و مجسمههای ما را در آن به نمایش گذاشته است و از ما خواست که به نمایشگاهش برویم. من ترسیده بودم که اگر از من پول بگیرند و نداشته باشم چه میشود، برای همین من نرفتم ولی اوستا حسن رفت. وقتی برگشت و گفت که مجسمهها را چند برابر به فروش گذاشته است هم خوشحال شدم وهم کمی ناراحت. اما خوشحال بودم که او به مشتریهایش میگفت این مجسمههای دست ساز در دنیا لنگه دوم ندارند. و آنها هم میخریدند. همین باعث شد کم کم مرا بشناسند و به من سفارش ساخت مجسمه بدهند. روز به روز دریچههای جدید در زندگیام باز شد. هر روز برایم یک داستان پیش آمد. البته کار من سرایداری است و من در وقت اضافه کار میکردم.»
همه جا کارگاه من است
وقتی بحث حمایت به میان آمد، گفت:«هیچ کس از من حمایت نکرد. از فرهنگسرای نیاوران و تمام فرهنگسراهای مطرح تا خانه هنرمندان نمایشگاه داشتم همه به من تقدیرنامه دادند، اما تاکنون از من حمایت نشده است. اصلاً خودم هم راضی نیستم مرا حمایت کنند. میخواهم هنرمندی مستقل باشم. فقط تنها چیزی که دلم میخواهد یک کارگاه کوچک است.»
علیخان میگوید: «من کارگاه ندارم، سیار کار میکنم. زمستانها در موتورخانه و تابستانها در پشت بام تنهایی کار میکنم و همیشه مردم با من خوب بودهاند و تشویقم میکنند. زندگی سخت است. گاهی مردم به من کمک کردهاند. مثلاً روزی در پشت بام کار میکردم. یکدفعه مهندسی که صاحب خانه بود آنجا آمد به من گفت زیر این آفتاب داغ چه میکنی؟ و وقتی کارم را دید با هزینه خودش برایم یک آلونک در پشت بام ساخت.»
حسم مرا راهنمایی میکند
از علیخان در مورد ویژگی آثارش در این نمایشگاه پرسیدم، میگوید:«من در افغانستان هیچ آثار باستانی ندیدم. وارد پاکستان هم که شدم و بعد به ایران آمدم هیچگونه آثار باستانی ندیدم که از آن بخواهم الهام بگیرم. فقط آنها را از طریق تلویزیون دیدم یا تصاویرشان را در کتاب یا مجله دیدم. همه کارهایم از سر حس است وقتی حسم سرکشی میکند، آثارم را خلق میکنم. من سواد زیادی ندارم.»
از او پرسیدم که حتماً کتاب بسیار خوانده که اینگونه مجسمه میسازد، درپاسخ گفت:«من داستانهای زیادی شنیدم. مثلاً از لیلی و مجنون، روزی مجنون سر بر زانوی لیلی میگذارد و میخوابد. وقتی لیلی میبیند که از دور عدهای به سمتش میآیند سر مجنون را بر خاک میگذارد و آنجا را ترک میکند. یک سال بعد که به آنجا باز میگردد میبیند مجنون همانطور روی خاک خوابیده است. اینها همه تخیل بشر است. اما بیانگر عشقی ناب است. عشقی که به انسان جنون میدهد. من هم با عشق والهام از داستانهایی که شنیدم کارهایم را میسازم.»
او از داییاش حرف زد که برای تحصیل به هند سفر کرده است. درآنجا اتفاقی تصاویر مجسمههای او را دیده است و به او گفته است که آیا بت پرست شده است؟ او میگوید:«در افغانستان همه چیز نابود شده است. قدیمها در مورد هنر فهم داشتند اما حالا به من مجسمه ساز میگویند بت پرست.» شاید به همین دلیل است که هرگز در افغانستان سرزمین مادریاش نمایشگاه نگذاشته است.
آثار علیخان را در سایت گالری آرتیبیشن دیدم قیمت آثارش از 900 هزار تومان آغاز میشود و تا 19 میلیون تومان هم میرسد. از او درباره فروش آثارش پرسیدم. حتماً مثل خیلی از هنرمندان حوزه تجسمی پول خوبی عایدش نمیشود که هنوز در آرزوی یک کارگاه کوچک عمر سپری میکند. او میگوید: «آثارم را 600 تا یک میلیون تومان از من میخرند. و اگر در گالری نمایش بدهند، درصدی هم از سود فروش آثار عایدم میشود که البته با این شرایط اقتصادی بسیار اندک است.»
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه