حقیقت عشق
دکتر حسن بلخاری قهی
استاد دانشگاه تهران و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران
1 بدون تردید واقعه کربلا یکی از بینظیرترین و ممتازترین عرصههای ظهور عشق و حماسه در تاریخ انسان است. گرچه حقیقت حماسی و پرشور آن، در سایه سار درد و اشک و آتش و خونش، هماره در محاق بوده و لاجرم سوگ، بر حماسه تفوق یافته، لیک از اینرو که این حزن در صورت رشادت و دلیری و جنگآوری ظهور یافته، در بطن و ذات خود پرورانده روحیه عشق و حماسه و خون در جان هر آزاده و آزادیخواهی در عالم بوده که جان خویش را صادقانه در معرض شنود حقیقت آن قرار داده است.
کربلا در حقیقتِ جوهری خویش، همنشینی توأمان حزن و حسن و عشق و حماسه است. از یک سو در صورت و سیمای آن، فریاد بلند «هیهات من الذله» سردار بلند قامت آن و از سوی دیگر ظهور بیمانند اشک و آتش و خون. به تعبیر عطار:
سه ره دارد جهان عشق اکنون
یکی آتش، یکی اشک و یکی خون
کربلا محمل و میدان ظهور عشق و حزن و حماسه و زیبایی است.
2 شیخ اشراق در رساله «فی الحقیقة العشق» خود از همسازی و همراهی عشق و حُسن و حزن میگوید و روشن میکند چرا باید میان این سه معنای جلیل، همراهی و همسازی باشد. در فصل هفتم رساله خود، زلیخا از عشق میپرسد چه شد به مصر افتادی؟ عشق میگوید: ما سه برادر بودیم برادر مِهین را «حُسن» خوانند و ما را، او پرورانید. برادر کهین را «حزُن» خوانند و او بیشتر در خدمت من بود. ما چون آوازه آدم را شنیدیم جان او را محمل و منزل ظهور خود یافتیم فلذا در جان او مسکن گزیدیم.
اما شیخ اشراق همچون تمامی عارفان و حکیمان اعتقاد دارد از این سه برادر، «حُسن» هماره در صورت عشق ظاهر میشود و عشق البته حقیقتی بس رازناک و متحیر دارد. باز به تعبیر شیخ: «عشق گرچه جان را به عالم وفا میرساند. تن را به عالم فنا بازآرد زیرا که در عالم کون و فساد هیچ چیز نیست که طاقت بار عشق تواند داشت» و خوشتر آنکه این به فنا آوردن تن در صورت و سیمای حماسه باشد و در میدانی به وسعت تمامی تاریخ و تمامیت ارض: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»
کربلا محصول امتزاج حُزن و حُسن و عشق است به همین دلیل هویتی فرازمانی و فرامکانی دارد. هر یومی از ایام، ذکر و یاد کربلا است در وحدت حُزن و حُسن و حُب در جان انسان و هر زمینی مستعد ظهور حماسی آن. پس میبایست توازنی باشد میان حزن و حُسن و حماسه عاشورا. حزن نباید چنان میدانداری کند که حماسه سایهنشین آن شود و مظلومیت جایگزین رشادت شود و عزت جای خود را به خفت دهد و اشک جای خون بنشیند. همچنانکه نباید صورت حماسی آنچنان بارکشد که سوگ عاشورا ظهور نیابد.
در «فی الحقیقة العشق» عاشورا نمیتوان جامه حزن را از قامت رسای حماسه عاشورا برکشید و حماسه را بر اشک و آتش و خون ترجیح داد همچنان که نمیتوان حزن را چنان میدان داد که غیرت و دلیری را از جان عاشقان برباید. در داستان کربلا، حماسه، جمع «حُزن» و «حُسن» و «حُب» است. امکان تفریق و تفکیک این عناصر جوهری وجود ندارد. اما باید بر حذر بود از این تحریف که رکنی از ارکان خیام و قیام عاشورا بر ارکان دیگر تفوق یابد. اگر رکنی از ارکان آن فرو ریزد یا چون دیگر ارکان، قائم و ایستا نباشد از همان نقطه امکان تحریف و تدلیس عاشورا فراهم میشود. اگر حماسه پاسبان حزن نباشد، عاشورا در خود فرو رفتن میشود، نیز اگر حزن در جان پیرو عاشورا، رقت قلب برنینگیزد و روحش را جلا ندهد حماسه مبدل به بیباکی میشود.
یادمان باشد که هیهات حسین(ع) از ذلت (در «هیهات من الذله») صرفاً نفی ذلت تحمیل شده از سوی خصم نبود، گاه یاران و جاهلان متنسک نیز، ذلت بر سیمای عزت مینشانند.
3 اینک به تمامی میتوان حقیقتِ زیباترین، گویاترین و رساترین بیان در تأویل و تفسیر ذات عاشورا را از زبان زینب کبری سلامالله علیها دریافت که چون ابن زیاد به تفاخر و حُمقی جاهلانه، خود و یزیدیان را عزیز خواند و عزیزترین بندگان خدا را ذلیل، از زبان نواده گرامی پیامبر، این پیامرسان بلند آفتاب کربلا، این چنین ظاهر شد که: «ما رایت الا جمیلا» یعنی ماجرای کربلا در صورت، حزن و درد و آتش و خون بود در سیرت اما آیت جمیل کبرایی بود از عشقی جاودانه میان عابدان و سلحشورانی عاشق با معبودی جمیل و «محب الجمال». این بدان معناست که خدا خود عاشق عاشورا است و اگر نبود این معنا، چرا خونبهای حسین(ع) شد: السلام علیک یا ثارالله.
کربلا در زمزم پاک عشق جوشید از اینرو به تعبیر پیامرسانش بهصورت جلال و جمال ظاهر شد و من متحیر که زینب در آن لحظهای که تنها به جملهای، باید تمامی حقیقت عاشورا را نه به یزیدیان و کوفیان که به تمامی تاریخ باز گوید، جز ما «رایت الا جمیلا» چه میتوانست بگوید؟ جز کلمه بلند جمیل که (از جمله اسامی حضرت حق است و نامی است جامع) کدامین کلمه میتوانست بار حماسه عاشورا را به دوش کشد؟ مگر زیبایی حاوی تمامی پاکیها و حماسههای انسان نیست و مگر حُسن برادر مهتر حزن و حُب نیست؟ جز این معنا چه چیزی میتوانست عمق جانبازی و عاشقی پاکترین بندگان خدا را باز گوید.
در زمزم عشق جز حُسن و جمال و زیبایی نجوشد و محال است عشق در پاکترین و بینظیرترین صورت خود که حُزن و خون و حماسه است ظاهر شود و غایتش جمال و کمال و حُسن نباشد.
استاد دانشگاه تهران و رئیس انجمن آثار و مفاخر فرهنگی ایران
1 بدون تردید واقعه کربلا یکی از بینظیرترین و ممتازترین عرصههای ظهور عشق و حماسه در تاریخ انسان است. گرچه حقیقت حماسی و پرشور آن، در سایه سار درد و اشک و آتش و خونش، هماره در محاق بوده و لاجرم سوگ، بر حماسه تفوق یافته، لیک از اینرو که این حزن در صورت رشادت و دلیری و جنگآوری ظهور یافته، در بطن و ذات خود پرورانده روحیه عشق و حماسه و خون در جان هر آزاده و آزادیخواهی در عالم بوده که جان خویش را صادقانه در معرض شنود حقیقت آن قرار داده است.
کربلا در حقیقتِ جوهری خویش، همنشینی توأمان حزن و حسن و عشق و حماسه است. از یک سو در صورت و سیمای آن، فریاد بلند «هیهات من الذله» سردار بلند قامت آن و از سوی دیگر ظهور بیمانند اشک و آتش و خون. به تعبیر عطار:
سه ره دارد جهان عشق اکنون
یکی آتش، یکی اشک و یکی خون
کربلا محمل و میدان ظهور عشق و حزن و حماسه و زیبایی است.
2 شیخ اشراق در رساله «فی الحقیقة العشق» خود از همسازی و همراهی عشق و حُسن و حزن میگوید و روشن میکند چرا باید میان این سه معنای جلیل، همراهی و همسازی باشد. در فصل هفتم رساله خود، زلیخا از عشق میپرسد چه شد به مصر افتادی؟ عشق میگوید: ما سه برادر بودیم برادر مِهین را «حُسن» خوانند و ما را، او پرورانید. برادر کهین را «حزُن» خوانند و او بیشتر در خدمت من بود. ما چون آوازه آدم را شنیدیم جان او را محمل و منزل ظهور خود یافتیم فلذا در جان او مسکن گزیدیم.
اما شیخ اشراق همچون تمامی عارفان و حکیمان اعتقاد دارد از این سه برادر، «حُسن» هماره در صورت عشق ظاهر میشود و عشق البته حقیقتی بس رازناک و متحیر دارد. باز به تعبیر شیخ: «عشق گرچه جان را به عالم وفا میرساند. تن را به عالم فنا بازآرد زیرا که در عالم کون و فساد هیچ چیز نیست که طاقت بار عشق تواند داشت» و خوشتر آنکه این به فنا آوردن تن در صورت و سیمای حماسه باشد و در میدانی به وسعت تمامی تاریخ و تمامیت ارض: «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»
کربلا محصول امتزاج حُزن و حُسن و عشق است به همین دلیل هویتی فرازمانی و فرامکانی دارد. هر یومی از ایام، ذکر و یاد کربلا است در وحدت حُزن و حُسن و حُب در جان انسان و هر زمینی مستعد ظهور حماسی آن. پس میبایست توازنی باشد میان حزن و حُسن و حماسه عاشورا. حزن نباید چنان میدانداری کند که حماسه سایهنشین آن شود و مظلومیت جایگزین رشادت شود و عزت جای خود را به خفت دهد و اشک جای خون بنشیند. همچنانکه نباید صورت حماسی آنچنان بارکشد که سوگ عاشورا ظهور نیابد.
در «فی الحقیقة العشق» عاشورا نمیتوان جامه حزن را از قامت رسای حماسه عاشورا برکشید و حماسه را بر اشک و آتش و خون ترجیح داد همچنان که نمیتوان حزن را چنان میدان داد که غیرت و دلیری را از جان عاشقان برباید. در داستان کربلا، حماسه، جمع «حُزن» و «حُسن» و «حُب» است. امکان تفریق و تفکیک این عناصر جوهری وجود ندارد. اما باید بر حذر بود از این تحریف که رکنی از ارکان خیام و قیام عاشورا بر ارکان دیگر تفوق یابد. اگر رکنی از ارکان آن فرو ریزد یا چون دیگر ارکان، قائم و ایستا نباشد از همان نقطه امکان تحریف و تدلیس عاشورا فراهم میشود. اگر حماسه پاسبان حزن نباشد، عاشورا در خود فرو رفتن میشود، نیز اگر حزن در جان پیرو عاشورا، رقت قلب برنینگیزد و روحش را جلا ندهد حماسه مبدل به بیباکی میشود.
یادمان باشد که هیهات حسین(ع) از ذلت (در «هیهات من الذله») صرفاً نفی ذلت تحمیل شده از سوی خصم نبود، گاه یاران و جاهلان متنسک نیز، ذلت بر سیمای عزت مینشانند.
3 اینک به تمامی میتوان حقیقتِ زیباترین، گویاترین و رساترین بیان در تأویل و تفسیر ذات عاشورا را از زبان زینب کبری سلامالله علیها دریافت که چون ابن زیاد به تفاخر و حُمقی جاهلانه، خود و یزیدیان را عزیز خواند و عزیزترین بندگان خدا را ذلیل، از زبان نواده گرامی پیامبر، این پیامرسان بلند آفتاب کربلا، این چنین ظاهر شد که: «ما رایت الا جمیلا» یعنی ماجرای کربلا در صورت، حزن و درد و آتش و خون بود در سیرت اما آیت جمیل کبرایی بود از عشقی جاودانه میان عابدان و سلحشورانی عاشق با معبودی جمیل و «محب الجمال». این بدان معناست که خدا خود عاشق عاشورا است و اگر نبود این معنا، چرا خونبهای حسین(ع) شد: السلام علیک یا ثارالله.
کربلا در زمزم پاک عشق جوشید از اینرو به تعبیر پیامرسانش بهصورت جلال و جمال ظاهر شد و من متحیر که زینب در آن لحظهای که تنها به جملهای، باید تمامی حقیقت عاشورا را نه به یزیدیان و کوفیان که به تمامی تاریخ باز گوید، جز ما «رایت الا جمیلا» چه میتوانست بگوید؟ جز کلمه بلند جمیل که (از جمله اسامی حضرت حق است و نامی است جامع) کدامین کلمه میتوانست بار حماسه عاشورا را به دوش کشد؟ مگر زیبایی حاوی تمامی پاکیها و حماسههای انسان نیست و مگر حُسن برادر مهتر حزن و حُب نیست؟ جز این معنا چه چیزی میتوانست عمق جانبازی و عاشقی پاکترین بندگان خدا را باز گوید.
در زمزم عشق جز حُسن و جمال و زیبایی نجوشد و محال است عشق در پاکترین و بینظیرترین صورت خود که حُزن و خون و حماسه است ظاهر شود و غایتش جمال و کمال و حُسن نباشد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه