روز نویسنده
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
آن روز داشتم فکر میکردم آدمی چند روز در سال برای خودش دارد. چطور است که آدمها در این دنیای اجتماعی مجازی مدام روزتراشی میکنند. یادم آمد به آنوقتهایی که اصلاً روز نداشتیم. یک روز تولد بود و تمام. آدم در یک روز متولد میشد و میرفت تا سال بعد که متولد بشود یا هم نشود. نشود برای این است که خیلی سالها اطرافیانت هم روز تولدت را فراموش میکردند. اما حالا چند روز مانده به تولدتان از همه طرف به شما یادآوری میشود که تولد داریم آن هم چه تولدی و بعد هم سیل تبریکهاست که فرا میرسد. از آدمهای دیده و نادیده از صفحات مختلف اجتماعی و از همهجا. اما این بازی روز آدم بودن به همین تولد ختم نمیشود. مثلاً همین چند روز پیش دیدم هی دارند به من روزم را تبریک میگویند. بعد پرسیدم مگر چه روزی است گفتند روز نویسنده است. طبیعتاً باید تشکر میکردم که این روز را به من تبریک میگویند. یادم است آن روزها که روز تئاتر خیلی مد شده بود و فضای مجازی هم گسترده نشده بود برای پیام روز تئاتر کلی خوشحال بودیم که امسال چه کسی پیام میدهد اما فکر میکنم روز تئاتر هم در میان همه روزها گم شده است. اصلاً فکر میکنم در لابهلای این بیماری همهگیر تئاتر دارد گم میشود. هنرهایی که با جمع سر و کار دارد همه دارند یک جوری آسیب میبینند. نمیدانم در این وضعیت چه کار میشود کرد اما فکر میکنم این روزها واقعاً روزهای ما نیست. روزهای تلخی که مجبوریم در خانه بمانیم، مجبوریم برای حفظ جان خودمان و دیگران در خانه بمانیم اما فکر میکنم راه دیگری هم برای نجات برخی هنرها هست. باید فکر کرد که چه کار باید کرد.
اما برویم به سراغ روزها. قدیمها وقتی از خانه بیرون میرفتیم و چشممان به گربه سیاهی میافتاد با خودمان میگفتیم خدا به خیر کند نحسی امروز را. اما باید به عرض برسانم که این روزها گربه سیاهها هم روز دارند. یا مو فرفریها هم روز دارند. این است که روز مو فرفریها که میشود یک تبریک هم به من میرسد. اما در برخی روزها من آدم روزدار سابق شدهام. مثلاً زمانی معلم بودهام و حالا نیستم. اما همچنان بچه اول خانواده هستم و روز بچه اول هم به من تبریک میگویند.
همه این روزها و روزهای دیگر را نوشتم که بگویم ما در این روزگار مدام به مدام بهدنبال بازتولید دلخوشیهای کوچک هستیم. درست عین همان آهنگ فرهاد مهراد که میگفت دلخوشیها کم نیست. روزها هم کم نیست. سیصدوشصت و پنج روز در سال را پشت سر میگذاریم. اگر بخواهیم مدام به مدام اخبار را پی بگیریم به قول احمدرضا احمدی حرمانمان آدم را میبرد. برای همین است که دلمان را خوش میکنیم به روزهایمان. روز پزشک یا روز پرستار. مثلاً به این روزها که میرسیم یادمان میآید که در این روزگار حرمان چقدر ما مدیون تلاش پزشکها و پرستارها هستیم. رفیق پرستاری دارم که مدام در این روزهای بیماری و اندوه به یادش هستم و فکر میکنم چطور میشود این روزها تمام شود و روزگار ما هم خوش شود. به قول قدیمیها عروسی هم به کوچه ما بیاید بعد این بیماری همهگیر. اما همین حالا تقویم را هم نگاه کردم و دیدم امروز که چهارده آبان است روز فرهنگ عمومی است. نمیدانم این چه روزی است اما این روز را هم به همه تبریک میگویم.
داستاننویس
آن روز داشتم فکر میکردم آدمی چند روز در سال برای خودش دارد. چطور است که آدمها در این دنیای اجتماعی مجازی مدام روزتراشی میکنند. یادم آمد به آنوقتهایی که اصلاً روز نداشتیم. یک روز تولد بود و تمام. آدم در یک روز متولد میشد و میرفت تا سال بعد که متولد بشود یا هم نشود. نشود برای این است که خیلی سالها اطرافیانت هم روز تولدت را فراموش میکردند. اما حالا چند روز مانده به تولدتان از همه طرف به شما یادآوری میشود که تولد داریم آن هم چه تولدی و بعد هم سیل تبریکهاست که فرا میرسد. از آدمهای دیده و نادیده از صفحات مختلف اجتماعی و از همهجا. اما این بازی روز آدم بودن به همین تولد ختم نمیشود. مثلاً همین چند روز پیش دیدم هی دارند به من روزم را تبریک میگویند. بعد پرسیدم مگر چه روزی است گفتند روز نویسنده است. طبیعتاً باید تشکر میکردم که این روز را به من تبریک میگویند. یادم است آن روزها که روز تئاتر خیلی مد شده بود و فضای مجازی هم گسترده نشده بود برای پیام روز تئاتر کلی خوشحال بودیم که امسال چه کسی پیام میدهد اما فکر میکنم روز تئاتر هم در میان همه روزها گم شده است. اصلاً فکر میکنم در لابهلای این بیماری همهگیر تئاتر دارد گم میشود. هنرهایی که با جمع سر و کار دارد همه دارند یک جوری آسیب میبینند. نمیدانم در این وضعیت چه کار میشود کرد اما فکر میکنم این روزها واقعاً روزهای ما نیست. روزهای تلخی که مجبوریم در خانه بمانیم، مجبوریم برای حفظ جان خودمان و دیگران در خانه بمانیم اما فکر میکنم راه دیگری هم برای نجات برخی هنرها هست. باید فکر کرد که چه کار باید کرد.
اما برویم به سراغ روزها. قدیمها وقتی از خانه بیرون میرفتیم و چشممان به گربه سیاهی میافتاد با خودمان میگفتیم خدا به خیر کند نحسی امروز را. اما باید به عرض برسانم که این روزها گربه سیاهها هم روز دارند. یا مو فرفریها هم روز دارند. این است که روز مو فرفریها که میشود یک تبریک هم به من میرسد. اما در برخی روزها من آدم روزدار سابق شدهام. مثلاً زمانی معلم بودهام و حالا نیستم. اما همچنان بچه اول خانواده هستم و روز بچه اول هم به من تبریک میگویند.
همه این روزها و روزهای دیگر را نوشتم که بگویم ما در این روزگار مدام به مدام بهدنبال بازتولید دلخوشیهای کوچک هستیم. درست عین همان آهنگ فرهاد مهراد که میگفت دلخوشیها کم نیست. روزها هم کم نیست. سیصدوشصت و پنج روز در سال را پشت سر میگذاریم. اگر بخواهیم مدام به مدام اخبار را پی بگیریم به قول احمدرضا احمدی حرمانمان آدم را میبرد. برای همین است که دلمان را خوش میکنیم به روزهایمان. روز پزشک یا روز پرستار. مثلاً به این روزها که میرسیم یادمان میآید که در این روزگار حرمان چقدر ما مدیون تلاش پزشکها و پرستارها هستیم. رفیق پرستاری دارم که مدام در این روزهای بیماری و اندوه به یادش هستم و فکر میکنم چطور میشود این روزها تمام شود و روزگار ما هم خوش شود. به قول قدیمیها عروسی هم به کوچه ما بیاید بعد این بیماری همهگیر. اما همین حالا تقویم را هم نگاه کردم و دیدم امروز که چهارده آبان است روز فرهنگ عمومی است. نمیدانم این چه روزی است اما این روز را هم به همه تبریک میگویم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه