شهروندان از خلأ شادی در روز‌های بحرانی کرونا می‌گویند

شادی گمشده در روزگار کرونایی


همه او را یک آدم شاد می‌شناختند، تا اینکه کرونا آمد، ورق زندگی‌اش برگشت. پسرش را در همان ماه‌های اول از دست داد. هنوز که هنوز است نتوانسته با واقعیت تلخ از دست دادنش روبه‌رو شود. فکر می‌کند شاید جایی اشتباهی رفته باشد، این آسایشگاه یا آن خانه دور و آشنا! پایش را در یک کفش کرده، مدام می‌گوید: «باید نبش قبر کنید، از کجا بدانم آن که آن زیر خوابیده، پاره تن باشد!» با آنکه 8 ماه از آن روزها گذشته، بازهم مثل همان روز اول شیون می‌کند... صبح‌ها از خواب بیدار نشده مثل دیوانه‌ها دور تا دور اتاق می‌چرخد، راه می‌رود، فکر می‌کند، فحش می‌دهد و درآخر خسته و درمانده روی تخت، خوابش می‌رود. کسی نه می‌تواند نزدیکش شود و نه اصلاً جرأت می‌کند در این وضع کرونا، خانه‌اش برود. نه روان‌شناسی درکار است و نه اصلاً کسی می‌داند چگونه باید فضای غم آلود خانه‌اش را از نو تازه کند. قصه مینا برای خیلی‌ها آشناست. آنهایی که عزیز از دست داده‌اند، آن عده‌ای که این روزها، عزیزانشان با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند، یا حتی آن میلیون‌ها نفری که درد کرونا را پشت سر گذاشته‌اند. اما شاید کمتر از صد نفر از آنها بدانند که چگونه باید دوباره احساس شادی و نشاط گذشته‌شان را احیا کنند. خیلی‌ها با ترس زندگی می‌کنند و خیلی‌های دیگر هم اصلاً نمی‌دانند چگونه باید دوباره به زندگی لبخند بزنند، زندگی اما روزها و ماه‌ها و سال‌های دیگر هم جریان دارد....
بهم ریختگی اوضاع روحی مبتلایان
مریم، یک معلم بازنشسته است: «شاید اگر 5 ماه پیش می‌پرسیدید که آیا احساس نشاط و سرزندگی می‌کنم یا نه، جوابم فرق داشت. آن زمان ترس شدیدی داشتم، رابطه‌ام را با همه فامیل قطع کرده بودم و فکر می‌کردم دنیا به آخر رسیده و هیچ اتفاق روشنی در انتظارم نیست. حتی همسرم را هم طرد کرده بودم و به‌قدری افسردگی‌ام شدید شده بود که مدت‌ها در گوشه اتاق می‌نشستم و گریه می‌کردم، تا اینکه کم‌کم به خودم آمدم ورزشم را شروع کردم، خودم را مشغول آشپزی کردم، حالا انگار ضد ضربه شده‌ام، ساعت 2 که می‌شود تلویزیون را روشن می‌کنم و می‌بینم چند نفر فوت کرده‌اند، حتی اگر خبر فوت عزیزی را هم بشنوم برایش فاتحه می‌خوانم و بیشتر از این خودم را در رنج و عذاب قرار نمی‌دهم، چون متوجه شده‌ام، همه چیز این دنیا موقتی است، نمی‌شود به چیزی دائمی دل خوش کرد. از کجا معلوم نفر بعدی این لیست من نباشم؟ پس ترجیح می‌دهم از لحظه لحظه زندگی‌ام لذت ببرم.»
شبیه حرف‌های اورا خانم رضوانی هم تکرار می‌کند:«افسرده؟ نه به هیچ وجه. بله مثل قبل نمی‌توانم شاد باشم، اما به شکل یک بیماری به کرونا نگاه می‌کنم. فکر می‌کنم الان همه ما به این وضعیت عادت کرده‌ایم. خوشحالم که هزینه اضافی صرف میهمانی رفتن و میهمانی دادن نمی‌شود. با این وضعیت گرانی اجناس فکر می‌کنم کرونا به کمک همه ما آمد. خب چرا ناراحت باشم؟ بله مرگ همشهری هایم تلخ است. اما چاره‌ای نداریم جز به خدا پناه ببریم. اتفاقاً دوره شکرگزاری را در همین کرونا شروع کردم و متوجه شدم همین که در لیست فوتی‌های هر روز البته تا الان! نبودم، خوش شانسم و باید خدا را شاکر باشم. بالاخره رفت و آمدها کمتر شده، اما همین که در گیر و دار این چیزها نیستم، فرصت پیدا کرده‌ام بیشتر به درون خودم توجه کنم و قدر داشته هایم را بدانم و اتفاقاً نگاهم به زندگی مثبت شود. حتی الان دلم برای چیزهایی تنگ می‌شود که قبلاً تلاش می‌کردم از آنها فرار کنم.»
برخی‌های دیگر البته جنس حرف‌هایشان فرق داشت، شبیه آقای معتمدی، کارمند یک شرکت خصوصی: «من کلاً به مرگ حساسم، الان حساسیتم ده برابر شده است. طوری که اخبار را برای خودم قدغن کرده‌ام و ترجیح می‌دهم حتی از تعداد فوتی‌های هر روز اطلاعی نداشته باشم. البته که شادی کاملاً شخصی است، اما مسئولان ما هم هیچ کاری برای تسکین این وضعیت انجام نداده‌اند. من هر روز سرکار می‌روم، درحالی که می‌شنوم یکی از همکارانم فوت کرده یا حال بدی دارد. بعد با همان روحیه باید کار هر روزم را انجام بدهم، درحالی‌ که نه می‌توانم کافه بروم، خرید کنم، سفر بروم، خب چطور این حجم ناراحتی را تحمل کنم؟ برخلاف من خیلی‌ها براحتی برنامه‌های قبلشان را دارند حتی میهمانی‌های بزرگ می‌گیرند و معتقدند که اگر قرار به مردن هم باشد بهتر است که حسرت به دل نمانند، اما امثال مایی که از خانه تکان نخورده‌ایم و همه پروتکل‌ها را هم رعایت کرده‌ایم، افسرده شده‌ایم و آیا مرکز روان درمانی گذاشته‌اند تا مثلاً بگویند این مراکز به مردم خدمات روانی ارائه می‌دهد؟ برنامه‌های تلویزیون هم که یا تکراری است یا جدی و ناراحت کننده! درست است که عده زیادی در غم از دست دادن عزیزانشان هستند اما جامعه هم به‌نشاط و روحیه احتیاج دارد نمی‌شود که دست روی دست گذاشت.»
خانم فرامرزی، یک زن خانه دار هم معتقد است: «برای من از همان اول هم کرونا مساوی بود با آنفلوانزا، روحیه‌ام را حفظ کردم و سعی کردم به‌جای عجز و ناله، برای خودم سرگرمی خانگی درست کنم، با بچه‌هایم هم دست به کار شدیم و هر روز یک بازی جدید را شروع کردیم. خیلی‌ها هم مثل ما شروع کردند، اما دو ماه نگذشته درجا زدند و به ترس و نگرانی هایشان پناه بردند. خواهر خودم به‌قدری در این چند ماه افسرده شده که نمی‌شود حتی دو کلمه با او حرف زد. مدام افکار منفی، مدام گلایه و شکایت... خب بخشی از این شادی و نشاط درونی است، وقتی همه کادر درمان مشغول خدمت‌رسانی به ما هستند، مسئولان هم درگیر کارهای درمانی و محدودیت‌ها، خب انتظار زیادی نمی‌توان از آنها داشت باید خودمان، برای خودمان برنامه داشته باشیم. من شخصاً نه ورزشم را قطع کردم و نه گلکاری، اتفاقاً حال روحی‌ام حتی از قبل از کرونا هم بهتر شده!»
بار سنگین کرونا روی دوش بیماران تنها
آقای روح نواز، کارمند بانک هم حرف‌های دیگری دارد. کسی که اتفاقاً روزهای بدی را هم در این چند ماه پشت سر گذاشته: «من از زمانی که کرونا گرفتم، شرایط روحی‌ام تغییر کرد، خودم را باخته بودم، هیچ کس هم نبود که کمکم کند، حتی خانواده نزدیکم هم از من فاصله می‌گرفتند، بعد از دو هفته که به محل کارم رفتم هم خیلی‌ها از ترس به من نزدیک نمی‌شدند، فکر می‌کنم مشکل اصلی ما فرهنگی است، متأسفانه رسانه‌ها هم در این مورد خاص درست اطلاع‌رسانی نکرده و به مردم آموزش نداده‌اند. بالاخره کرونا یک روز تمام می‌شود اما این برخوردها به یادگار می‌ماند. کرونا قابل کنترل است اگر پروتکل‌ها را رعایت کنیم، اما رفتار ما تا ابد دلخوری و گلایه را باقی می‌گذارد. درست است که می‌گویند فاصله‌گذاری را رعایت کنید، اما این نباید باعث بی‌احترامی و بی‌ادبی شود. خودم مادری را می‌شناسم که به خاطر بی‌مهری فرزندانش درهمین دوران کرونا دق کرد. تنهای تنها در خانه بود، همه بچه‌هایش می‌ترسیدند به او نزدیک شوند، افسردگی شدید گرفته بود و کسی نمی‌دانست چه حال بدی دارد. بالاخره باید برای این روزها هم فکری کرد. نمی‌شود هر کانالی را می‌زنید، خبر مرگ و میر و ناراحتی بشنوید که! مردم به شادی و روحیه هم نیاز دارند. اینکه فقط بترسانیم و راهکار جایگزینی هم نداشته باشیم، خیلی‌ها را مثل من تا سال‌ها بعد از کرونا هم دچار بیماری‌های روحی می‌کند.»
آقای میرهاشمی، کتابدار یک کتابخانه معروف است:«به نظر من شرایط نمی‌تواند مولد شادی باشد یا غم، این ما هستیم که به موقعیت‌ها حس می‌دهیم، درست است که در این چند ماه بهانه‌های زیادی داشته‌ایم تا افسرده باشیم، من خودم برادرزاده‌ام را به خاطر کرونا از دست دادم، اما باورها و اعتقادات کمک زیادی می‌کند که بتوانیم سرپا بمانیم. وقتی بدانیم که هیچ برگی بدون اذن خدا نمی‌افتد، پس لزومی ندارد که برای همه چیز غصه بخوریم و بد و وبیراه بگوییم، کافی است که به خدا اطمینان کنیم و امیدمان را از دست ندهیم. من با دعا و نیایش خودم را قوی کرده ام، چون معلوم نیست تا کرونا برود چه اتفاقاتی در انتظار همه ماست. باید بتوانیم از این غم‌های سنگین به سلامت بگذریم. متأسفانه صداوسیما آنقدر که به مسائل بهداشتی و درمانی می‌پردازد، به مسأله روح و روان و اعتقادات مردم نپرداخته، خیلی‌ها از ترس و نگرانی بدنشان ضعیف شده و زودتر بیمار شده‌اند. حتی اطرافیانشان هم روحیه‌شان را از دست داده‌اند و خانوادگی زانوی غم بغل کرده‌اند. خب در چنین شرایطی هیچ کس به کمک این خانواده نرفته تا حال و روزشان را تسکین دهد. نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم خانواده‌هایی که هر روز یک عزیزشان را از دست می‌دهند، بدون برگزاری مراسم و تسکین اقوام و... زود خودشان را بازسازی کنند. باید برایشان برنامه داشته باشیم. شرایط الان مثل جنگ تحمیلی است، همان وقت کسی به خاطر غم همسایه و فامیل به خودش اجازه نمی‌داد شادی کند.»
خانم رحمانی، در یک آرایشگاه زنانه کار می‌کند: «من شخصاً فقط به امید اینکه این روزها تمام شود، زندگی می‌کنم، اگر همین چند جمع کوچک خانوادگی هم نروم واقعاً افسرده می‌شوم، خب در یک آپارتمان 60 متری که نمی‌شود ورزش کرد. چقدر خودمان را الکی دلخوش کنیم. وقتی نه کسی می‌رود نه کسی می‌آید نه عروسی نه عزایی، من نمی‌دانم در دنیا چطور زندگی می‌کنند اما اگر قرار باشد همه پروتکل‌ها را رعایت کنی، شاید زنده بمانی اما در نهایت افسرده و بیمار می‌شوی.»


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7494/15/560699/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها