اکنون دیگر مارادونا مُرده و یک «ژانر» به پایان خود رسیده است
درنگی بر مسأله ژانر و تفاوت آن در ادبیات و فوتبال
بهمن ساکی
روزنامه نگار
فوتبال نیز همچون ادبیات و سینما زایشگاهِ ژانر است. عجالتاً همین ابتدا سینما را هم با تسامح ادبیات بدانیم!
مسأله ژانر در ادبیات، موضوعی است «پدربنیاد». پس به ناچار هر ژانر باید فرزندانی داشته باشد و شباهتهایی از خود به هرکدام به ارث بدهد. یک ژانر میتواند به دنیا بیاید و از میان برود، اما آن وجهی که موجد و حامل صورتِ تعریفپذیر آن ژانر است، همواره مستدام باقی میماند؛ و حق داریم در کنار انواع نگرشها و تلقیها، برای ژانر سرشتی اسطورهای نیز قائل باشیم؛ همانگونه که نگرش دیگری میتواند وجود داشته باشد.
در ادبیات و سینما هر ژانر با ژانرهای پیشین و پسین خود نسبتی برقرار میکند و هر ژانر از دل ژانری دیگر بیرون میزند؛ بهعبارتی ژانری که متقدم است و سِمتِ پدری دارد، خُرده اجزای خودش را به پیکره ژانر نوپدید تحمیل میکند. همچنین در ادبیات، گونه منتزع از ژانر، گاه از چند پدر ارث میبرد؛ و در عین حال شجرهنامهای هم برای خود دارد؛ اما هر ژانر در فوتبال خودبنیاد است؛ نه پدری ، نه فرزندی و نه شجرهنامهای دارد و نه اجازه میدهد بقایایش مصادره شود و به کسی به ارث برسد.
اگر ژانرها و گونههای ادبی برآمده از آنها را قابل طبقهبندی بدانیم، ژانر در فوتبال تن به طبقهبندی نمیدهد.
در فوتبال هر ژانرِ جدید حتی باید «شباهت خانوادگی» ویتگنشتاینی خود را انکار کند. ژانر در فوتبال نمیتواند در دقت پاس دادن همچون «دیوید بکام» باشد و در زدن ضربه سر مانند «تلمو سارا»، او فقط باید خودش باشد. مارادونا همیشه مارادونا است و «پله» همیشه «پله» است. اینان برای اینکه در عصر فوتبال خود به مقام «ژانر» برسند، هیچ نسبتی با پیشینیان خود برقرار نکردهاند و حتی لازم است نسبتهای پیشین را به تمامی محو کنند؛ چراکه شباهت، یعنی تکرارِ نشانه یا بخشی از دیگری.
شباهت در فوتبال حداکثر سوژه را تا ستاره شدن اوج میدهد؛ اما سوژهای که شبیه سوژهای دیگر باقی بماند، همیشه سایهای سنگین از نام یا نامهای پیشین بر سر دارد و با همواره با آنها توصیف میشود. در این میان تنها بازیکنِ ژانر است که از طبقهبندی و قاعده بیرون است.
ژانر در ادبیات یک میانجی تاریخی است؛ به عبارتی از دل تاریخ بیرون میآید و حامل پیامهایی گاه ناهمگون و متناقض است و چه بسا گفتمانهای متضادی را همزمان نمایندگی کند؛ اما ژانر در فوتبال محدود به حیاتِ بازیکن ژانر است و فرصت انباشت و رسوبگذاری تاریخی نمییابد؛ به همین سبب متناقض نیست و اجزای خود را نفی نمیکند. ژانر در فوتبال از دل تاریخ بیرون نمیآید بلکه خود به دلِ تاریخ یورش میبرد.
ژانر در فوتبال همچون ژانر در ادبیات، مسألهای طبقاتی نیست؛ تا همانند تراژدی و کمدی مخاطب را به فرادست و فرودست تقسیم کند. بازیکنِ ژانر فروغ خود را یکسان به همگان میبخشد.
در فوتبال، ژانرها به جای اینکه همچون ادبیات و سینما، از بطن یکدیگر درآیند یا در یکدیگر ادغام شوند یا حتی یکدیگر را کنار بزنند، باهم ارتباطی تعامل دارند. ژانرِ مسی در روزگارِ ژانر رونالدو ظهور میکند؛ هیچ یک نافی دیگری نیست.
در بستر زبانی فوتبال انگار یک ژانر بدون دیگری طنین کمتری دارد؛ امّا با این حال هیچیک قطعه پازل دیگری نمیشود و فراتر از گزاره و مسأله شکست و پیروزی؛ هرکدام کنشگری در خلقِ امرِ زیبا را بهغایتِ ممکن میرسانند.
فوتبال تنها برای مربیان «بازی قاعده» است؛ امّا برای بازیکنِ ژانر، «بازی برهم زدن قاعدهها» است. سبک در فوتبال در تفکر مربی خلاصه میشود و هر بازیکن باید یک عنصر تکرارشونده در سیستمی بسته باشد؛ یا در بهترین حالت خردهروایتی باشد که درعینحال که قصه مختصر خود را میگوید؛ همچون پازلی با ابعاد و زاویههای مشخص در مکان معین خود بنشیند. در فوتبال اما این بازیکنِ ژانر است که از ابعاد بیرون میزند و سبک را زیر نفوذ خود میگیرد. بازیکنی که ژانر است؛ تنها یک بازیکن خلاق یا یک ستاره نیست؛ چراکه در آسمان ستارگان بیشمارند؛ و اگر اراده کنی یکی را ببینی، دهها ستاره دیگر را ناچاری که ببینی. در فوتبال ستارگان یک تیم تنها پیشِ پای بازیکن ژانر را روشن میکنند تا او شکوه و زیباییهای خود را به نمایش بگذارد.
ژانر در فوتبال مصادرهگر است. ستارگان را محو میکند و خردهروایتها را میبلعد و سبک را به انقیاد خود درمیآورد. «دیگو مارادونا» یک ژانر با تمام ویژگی منحصربه فرد ژانرِ فوتبالی است؛ نه شباهتی از ژانری پذیرفته بود و نه اجازه داده بود شبیهی به اوزاده شود.
وقتی از مارادونا حرف میزنیم، تنها از استارتهای انفجاری، ضربههای غافلگیرکننده، دریبلهای پیدرپی ویرانکننده و گریختناش از حلقه مدافعان و حتی از شیطنتهای شیرین او آنگاه که «دستِ خدا» یک تیم را قهرمان میکند، حرف نمیزنیم؛ از همه اینها باهم و همزمان و در یک لحظه حرف میزنیم؛ در مجموعه یک «آن» وصفناشدنی.
شاید چیزی شبیه توصیف ویژگیهایی که امرؤالقیس؛ شاعر عرب در وصفِ اسب خود برمیشمرده است:
مِکرٍّ مِفَرٍّ مُقبِلٍ مُدبِرٍ مَعًا/ کجُلمودِ صَخرٍ حَطَّهُ السَیلُ مِن عَلِ.
به آنی پیش میتاخت و در همان حال مینشست و همانهنگام روی میآورد و همزمان میچرخید و برمیگشت؛ همچون صخرهای بزرگ که سیلی عظیم آن را از بلندای کوه به دره بغلتاند.
اکنون نام کارلوس بیلاردو؛ مربی قهرمان 1986 و دانیل پاسارلا ستاره جامهای 1978 و 1986 را از یاد بردهایم؛ چرا که یکی «قاعده بازی» را میدانست و دیگری صرفاً ستاره بود؛ اما آنکه «بازی برهم زدن قاعدهها» را بلد بود و معجزه میدانست؛ و «دستِ خدا» را از آستین خود بیرون آورد، تنها یک «ژانر» بود؛ ژانرِ دیگو مارادونا.
روزنامه نگار
فوتبال نیز همچون ادبیات و سینما زایشگاهِ ژانر است. عجالتاً همین ابتدا سینما را هم با تسامح ادبیات بدانیم!
مسأله ژانر در ادبیات، موضوعی است «پدربنیاد». پس به ناچار هر ژانر باید فرزندانی داشته باشد و شباهتهایی از خود به هرکدام به ارث بدهد. یک ژانر میتواند به دنیا بیاید و از میان برود، اما آن وجهی که موجد و حامل صورتِ تعریفپذیر آن ژانر است، همواره مستدام باقی میماند؛ و حق داریم در کنار انواع نگرشها و تلقیها، برای ژانر سرشتی اسطورهای نیز قائل باشیم؛ همانگونه که نگرش دیگری میتواند وجود داشته باشد.
در ادبیات و سینما هر ژانر با ژانرهای پیشین و پسین خود نسبتی برقرار میکند و هر ژانر از دل ژانری دیگر بیرون میزند؛ بهعبارتی ژانری که متقدم است و سِمتِ پدری دارد، خُرده اجزای خودش را به پیکره ژانر نوپدید تحمیل میکند. همچنین در ادبیات، گونه منتزع از ژانر، گاه از چند پدر ارث میبرد؛ و در عین حال شجرهنامهای هم برای خود دارد؛ اما هر ژانر در فوتبال خودبنیاد است؛ نه پدری ، نه فرزندی و نه شجرهنامهای دارد و نه اجازه میدهد بقایایش مصادره شود و به کسی به ارث برسد.
اگر ژانرها و گونههای ادبی برآمده از آنها را قابل طبقهبندی بدانیم، ژانر در فوتبال تن به طبقهبندی نمیدهد.
در فوتبال هر ژانرِ جدید حتی باید «شباهت خانوادگی» ویتگنشتاینی خود را انکار کند. ژانر در فوتبال نمیتواند در دقت پاس دادن همچون «دیوید بکام» باشد و در زدن ضربه سر مانند «تلمو سارا»، او فقط باید خودش باشد. مارادونا همیشه مارادونا است و «پله» همیشه «پله» است. اینان برای اینکه در عصر فوتبال خود به مقام «ژانر» برسند، هیچ نسبتی با پیشینیان خود برقرار نکردهاند و حتی لازم است نسبتهای پیشین را به تمامی محو کنند؛ چراکه شباهت، یعنی تکرارِ نشانه یا بخشی از دیگری.
شباهت در فوتبال حداکثر سوژه را تا ستاره شدن اوج میدهد؛ اما سوژهای که شبیه سوژهای دیگر باقی بماند، همیشه سایهای سنگین از نام یا نامهای پیشین بر سر دارد و با همواره با آنها توصیف میشود. در این میان تنها بازیکنِ ژانر است که از طبقهبندی و قاعده بیرون است.
ژانر در ادبیات یک میانجی تاریخی است؛ به عبارتی از دل تاریخ بیرون میآید و حامل پیامهایی گاه ناهمگون و متناقض است و چه بسا گفتمانهای متضادی را همزمان نمایندگی کند؛ اما ژانر در فوتبال محدود به حیاتِ بازیکن ژانر است و فرصت انباشت و رسوبگذاری تاریخی نمییابد؛ به همین سبب متناقض نیست و اجزای خود را نفی نمیکند. ژانر در فوتبال از دل تاریخ بیرون نمیآید بلکه خود به دلِ تاریخ یورش میبرد.
ژانر در فوتبال همچون ژانر در ادبیات، مسألهای طبقاتی نیست؛ تا همانند تراژدی و کمدی مخاطب را به فرادست و فرودست تقسیم کند. بازیکنِ ژانر فروغ خود را یکسان به همگان میبخشد.
در فوتبال، ژانرها به جای اینکه همچون ادبیات و سینما، از بطن یکدیگر درآیند یا در یکدیگر ادغام شوند یا حتی یکدیگر را کنار بزنند، باهم ارتباطی تعامل دارند. ژانرِ مسی در روزگارِ ژانر رونالدو ظهور میکند؛ هیچ یک نافی دیگری نیست.
در بستر زبانی فوتبال انگار یک ژانر بدون دیگری طنین کمتری دارد؛ امّا با این حال هیچیک قطعه پازل دیگری نمیشود و فراتر از گزاره و مسأله شکست و پیروزی؛ هرکدام کنشگری در خلقِ امرِ زیبا را بهغایتِ ممکن میرسانند.
فوتبال تنها برای مربیان «بازی قاعده» است؛ امّا برای بازیکنِ ژانر، «بازی برهم زدن قاعدهها» است. سبک در فوتبال در تفکر مربی خلاصه میشود و هر بازیکن باید یک عنصر تکرارشونده در سیستمی بسته باشد؛ یا در بهترین حالت خردهروایتی باشد که درعینحال که قصه مختصر خود را میگوید؛ همچون پازلی با ابعاد و زاویههای مشخص در مکان معین خود بنشیند. در فوتبال اما این بازیکنِ ژانر است که از ابعاد بیرون میزند و سبک را زیر نفوذ خود میگیرد. بازیکنی که ژانر است؛ تنها یک بازیکن خلاق یا یک ستاره نیست؛ چراکه در آسمان ستارگان بیشمارند؛ و اگر اراده کنی یکی را ببینی، دهها ستاره دیگر را ناچاری که ببینی. در فوتبال ستارگان یک تیم تنها پیشِ پای بازیکن ژانر را روشن میکنند تا او شکوه و زیباییهای خود را به نمایش بگذارد.
ژانر در فوتبال مصادرهگر است. ستارگان را محو میکند و خردهروایتها را میبلعد و سبک را به انقیاد خود درمیآورد. «دیگو مارادونا» یک ژانر با تمام ویژگی منحصربه فرد ژانرِ فوتبالی است؛ نه شباهتی از ژانری پذیرفته بود و نه اجازه داده بود شبیهی به اوزاده شود.
وقتی از مارادونا حرف میزنیم، تنها از استارتهای انفجاری، ضربههای غافلگیرکننده، دریبلهای پیدرپی ویرانکننده و گریختناش از حلقه مدافعان و حتی از شیطنتهای شیرین او آنگاه که «دستِ خدا» یک تیم را قهرمان میکند، حرف نمیزنیم؛ از همه اینها باهم و همزمان و در یک لحظه حرف میزنیم؛ در مجموعه یک «آن» وصفناشدنی.
شاید چیزی شبیه توصیف ویژگیهایی که امرؤالقیس؛ شاعر عرب در وصفِ اسب خود برمیشمرده است:
مِکرٍّ مِفَرٍّ مُقبِلٍ مُدبِرٍ مَعًا/ کجُلمودِ صَخرٍ حَطَّهُ السَیلُ مِن عَلِ.
به آنی پیش میتاخت و در همان حال مینشست و همانهنگام روی میآورد و همزمان میچرخید و برمیگشت؛ همچون صخرهای بزرگ که سیلی عظیم آن را از بلندای کوه به دره بغلتاند.
اکنون نام کارلوس بیلاردو؛ مربی قهرمان 1986 و دانیل پاسارلا ستاره جامهای 1978 و 1986 را از یاد بردهایم؛ چرا که یکی «قاعده بازی» را میدانست و دیگری صرفاً ستاره بود؛ اما آنکه «بازی برهم زدن قاعدهها» را بلد بود و معجزه میدانست؛ و «دستِ خدا» را از آستین خود بیرون آورد، تنها یک «ژانر» بود؛ ژانرِ دیگو مارادونا.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه