مارادونای توی ذهن ما!



فرهاد عشوندی
روزنامه‌نگار
مارادونا در قاب خاطرات من با یکی از صحنه‌های گنگ جام ۹۰ آغاز می‌شود. از عشق برادر بزرگتر به فوتبالش. از پوستر بزرگش روی دیوار اتاق مهرداد و آن تصویر خالکوبی شده چه‌گوآرا روی بازویش. این شمایل اما با گل به یونان در جام جهانی ۹۴ و شادی استثنایی‌اش رنگی‌تر می‌شود. از لحظه انتقالش همراه با مأمور دوپینگ و اشک‌هایش پس از اعلام محرومیت در پایان بازی نیجریه در همان جام. مایی که هنوز هم بر این باوریم او قربانی دسیسه هاوه‌لانژ پیر، رئیس برزیلی وقت فیفا و دبیر فاسدش، پیتر بلاتر شد. اگرچه سال‌هاست که می‌دانیم او غرق در کشیدن کوکایین، زندگی را بارها دریبل زده تا مرگ خیلی زودتر از ۶۰ سالگی به دنیایش پایان دهد اما به قول مجتبی هاشمی 30 سالی را زندگی قاچاقی با او همراه شده بود تا سرانجام مرگ در برابرش سر تعظیم فرود آورد!
مارادونا برای ما همان قدیسی است که جماعت میلیونی را پشت در بیمارستان مرکزی شهر بوئنوس‌آیرس شب‌ها و روزها، دست به دعا نگه داشت تا از سنکوپ جان سالم به در برد. قدیسی که در ناپل و سیسیل ایتالیا از یک‌سو و تک‌تک کوچه پس‌کوچه‌های فقیرنشین زادگاهش چنان پرستیدنی است که به قول محسن بهاروند، سفیر پیشین ایران در آرژانتین، مردم برای گرفتن شفا به پیشش می‌آمدند تا دست خدایش را بر سرشان بکشد و بیماری‌های لاعلاج‌شان را علاج کند. نسل ما اوایل دهه شصتی‌ها اینقدر شانس یارش نبود که جادوی بازی‌های بی‌نظیرش در ناپل و جام جهانی ۸۶ را به چشم ببیند و روزهای پایانی فوتبالش سهم‌مان بود.  روزهای افتادنش به بیمارستان روانی. روزهای افول. روزهای خشم و فریاد و تلخ‌تر از آن یعنی روزهای زوال. روزهایی که قهرمان مبارزات استکباری برای پول به کار در کشورهای عربی هم تن می‌داد. رفتاری که بیشترین فاصله را از آن مارادونای ضد استکباری چپگرا در ذهن‌ها ترسیم می‌کرد. او اما همچنان مارادونا بود، بزرگ و رؤیایی. اینقدر بزرگ که وقتی آن کوه چربی در کرملین و در فاصله چند قدمی‌مان برای قرعه‌کشی جام جهانی ۲۰۱۸ ظاهر شد، انگار به برق وصل شده باشم. فقط محو تماشایش باشم. کوه پر از چربی که هیچ شباهتی به مارادونای اوایل دهه ۹۰ نداشت و تمام حواسش در آن لحظه کشاندن دوست دختر جوانش به داخل سالن مراسم بود، بی‌آنکه هماهنگی‌های لازم انجام شده باشد! اما تماشای همان یک لحظه و بودن در اتمسفری که مارادونا در آنجا بوده برای من و همه بچه‌هایی که آن عصر، آنجا، کمی نزدیک‌تر یا کمی دورتر ایستاده بودیم، خاطره‌ای است ابدی. چون او مارادونا بود که از نزدیک ملاقاتش کردیم و یکی از آنهایی بودیم که در میان این ۷ میلیارد نفر هم‌عصر با صاحب دست خدا، افتخار دیدنش از نزدیک را داشتیم.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7502/8/561557/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها