دردا از آن همه دردی که کشید
منیژه محامدی
کارگردان تئاتر
حرف زدن از مرگ عزیزی مثل پرویز واقعاً آنقدر برایم سخت است که نمیدانم چه باید بگویم و چطور؛ یک بازیگر درخشان با یک زندگی سخت و دردناک که شاید کمتر کسی از آن خبر داشته باشد مگر نزدیکانش. آشنایی من با پورحسینی آشنایی یک یا دو روزهای نبود، بلکه به یک تاریخ طولانی برمیگشت و روزگاری که در اداره تئاتر با هم همکار بودیم و دوست. دهه هفتاد وقتی از امریکا برگشتم دوران رونق ضبط و پخش تلهتئاتر در ایران بود و همان زمان هم تلویزیون از من خواست تلهتئاتری را ضبط کنم و من هم برای بازی در این نمایش که «خانه عروسکی» «ایبسن »بود از پرویز برای بازی دعوت کردم. واقعاً سخت است این کلمه را درباره آدمی مثل او و زندگیاش بگویم اما پرویز واقعاً و اصولاً آدم بدشانسی بود و مصیبتهای زیادی سرش آمد؛ همان دوره همسرش فوت کرد و بسیاربسیار به لحاظ روحی در هم شکسته بود و به فاصله کمی هم مادر عروساش که باعث آشنایی او و همسر مرحومش شده بود به سرطان مبتلا شد و از دنیا رفت و همه اینها او را واقعاً به لحاظ روحی تنها و رنجور کرده بود. با این حال، به بهترین وجه ممکن از نبوغ و استعداد بازیگریاش برای ایفای نقش کمک گرفت و خوش درخشید اما همه ما میدانستیم که او چه روزهایی را سپری میکند؛ روزبه روز هم تنهاتر شد و زمانه هرگز با او نساخت وگرنه باید بسیار بزرگتر و درخشانتر از این میشد که از او میدانیم و میشناسیم. همه کسانی که او را حتی یک بار دیده باشند میدانند که پرویز پورحسینی یک جنتلمن تمام عیار بود که هیچوقت غرور و تکبر و خودبرتر بینی نداشت و شخصیت عارف مسلکی داشت که تماماً انرژی مثبت میشد از چشمهای محجوبش گرفت. آدم نمیداند چه بگوید،واقعاً نمیدانم و... به او که فکر میکنم در کنار و دوشادوش هنرش، بداقبالیهایش را به یاد میآورم و تنهاییهایش را. نه مدام، اما احوالپرس هم بودیم و چند وقت پیش هم قرار شد که با جمشید ملکپور شروع به یک کار تازه کنند؛ پرویز از جمشید خواسته بود که با هم دوباره کار کنند و تیم را هم چیده بودند و قرار شده بود به همراه اکبر زنجانپور و جهانگیر الماسی و همسر من دوباره دور هم جمع شوند و نقشخوانی و تمرین کنند. اتفاقاً همان روزی که قرار بود نمایشنامه را در تماشاخانه مشایخی دورخوانی کنند خودش زنگ زده بود به دوستانش و گفته بود شرایط کرونا به نحوی است که برای رعایت حال و سلامتی، بهتر است فعلاً دور هم جمع نشویم. اینقدر وسواس داشت و مراقب حال خودش و دوستان و عزیزانش بود و واقعاً نمیفهمم و نمیدانم چطور و از کجا خودش به این بیماری لعنتی مبتلا شد و... فقط میتوانم بگویم حیف از پرویز پورحسینی و دردا از آن همه دردی که کشید و اکیداً دلم میخواهد به همه سفارش کنم که مراقب خودشان باشند تا بیش از این قربانی ندهیم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه