مامان، گمنامم پیدا شد
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
همین دو سه روزه نشستهام توی خانه و هی فیلم مستند میبینم. اصلاً انگار این خانهنشینی باعث شده کارهای نکرده را انجام بدهیم. اصلاً حرفم این نیست که خانهنشینی خوب است. اصلاً هم خوب نیست. حداقلش با این اضطراب و ترسی که این ویروس به جانمان انداخته خوب نیست اما «چاره چیست؟» یک وقتی توی شهر ما یک پیرمردی داشت از کوه بالا میرفت و یکی به او گفت: «پیرمرد چرا به خودت زحمت میدهی؟» و پیرمرد هم در جوابش گفته بود: «چاره چیست؟» حالا هم آن مسیر اسمش شده «چارهچه». خب اینها شاید قصههایی است که حول یک جایی شکل میگیرد اما قصههای قشنگی هستند. اصلاً قصه مقوله قشنگی است. روایت مقوله جذابی است که همیشه آدمی را به خودش جلب میکند. حالا از همین قصه و روایت میخواهم برم توی مستندهایی که دیدهام. فکر کنید یک نفر از ابتدای جنگ عراق با ایران در جبهه بوده است. بعد درست چند روز قبل از اینکه جنگ تمام شود، ناگهان مفقودالاثر باشد و بعد همین مفقودالاثر بودن بشود یک پای روایتهایی که برای او میسازند. این قصه فیلم مستند «زیر صفر مرزی» است که مهدی افشارنیک ساخته است. مستندی که به سراغ بازماندههای جنگ رفته و روایت آنها را با همرزمی شهید علی هاشمی روایت کرده است. از همان ابتدای مستند شما در یک تعلیق به سر میبرید. تعلیقی که میدانید روایت به کجا خواهد رسید اما این تعلیق با شما میماند. تعلیق همیشه رکن اساسی قصهها هستند. حتی اگر قصهها از واقعیت گرفته شده باشند هم باید تعلیق در آنها جا بگیرد تا ما مردمان قصه دوست گوش بدهیم. همان خب بعدش چه شد که در همین ستون دربارهاش حرف زدهام. خب حالا بعد ماجرای علی هاشمی چه شد؟ پیکر علی هاشمی بعد از 22 سال پیدا شد و افسانههای شکل گرفته حول او هم تمام شد. حالا این فیلمساز است که به سراغ این سوژه رفته و خواسته او را دراماتیک کند. البته فیلمساز دلش نیامده و گریزی هم به وضعیت جنوب بعد از جنگ هم زده است و از نفت آن سرزمین گفته و از فقر آن سرزمین روایت کرده است. روایتهایی آشنا از زبان مردمان جنوب. با اینهمه انگار افشارنیک دغدغه داشته این دردها را بگوید. البته از این ترفند هم استفاده کرده که اگر علی هاشمیها بودند وضعیت چطور بود؟ این وضعیت مناسب بعد از علی هاشمیها نیست. فیلمساز باز هم پا را در روایت اصلی نگه داشته اما من فکر میکنم مهدی افشارنیک اگر در همان قصه اصلی میماند مستند قبراقتر بود. یا اصلاً این دو روایت را موازی با هم پیش میبرد و آنها را از یکدیگر جدا نمیکرد. اما ما جای فیلمساز نیستیم. فیلم آنجا به اوج میرسد که مادر شهید با پیکر فرزندش روبهرو میشود و اینجا زاریهای یک مادر است بر پیکر فرزند. همانجا که میگوید: «مامان خوش آمدی، مامان، گمنامم پیدا شد.»
روایتهای فراموش شده در جنگ بسیار است که وقتی میشنوید تازه میفهمید که چه اتفاقها که نیفتاده است و باید روایت شود. حالا همه اینها را نوشتم که بگویم اگر دلتان خواست فیلمهای مستند در هر ژانری ببینید میتوانید به سایت «هاشور» بروید و این فیلمها را تماشا کنید. اصلاً این نوع سایتها امکانهای بینظیری هستند که باید از آنها استفاده کرد. آنقدر که این خانهنشینی اجباری به رونق اینطور سایتها کمک کرده و شکل اکران و دیدن فیلم را عوض کرده بعید است تا سالها و سالها بدون این خانهنشینیها میشد به این امکانات رسید. درست عین کلاسهای آنلاین که قدیمی که ما درس میخواندیم فکرش را هم نمیتوانستیم بکنیم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه