دیگر بیزمزمه در تهران قدم نخواهیم زد
حسین عصاران
پژوهشگر حوزه موسیقی و ترانه و نویسنده کتاب باران عشق (ناصرچشم آذر)
برای میلاد ناصر چشمآذر میتوان دوباره به نظاره نوآوریها و خلاقیتهای او نشست، میشود از مهربانی قلبی و رفتار شوریده متفاوتش نوشت، میشود از نامهربانیها و محدودیتهایی که سر راه ایدههایش مینشست گله کرد و همچنان ادامه داد یا به طور مشخص خاطرهای شخصی را دستمایه یادگزاریاش کرد.
اما شاید بهترین هدیه از جانب من همین خبری باشد که برای اولین بار خواهید شنید؛ انتشار آلبومی یکه و ناب در همین روزهای پیش رو، از آنگونه که جهان این روزهای ما گوش به راهش است تا با آن تازه شود. بعد از انتشار کتاب «باران عشق» روزی ایدهای را برای ساخت و پرداخت یک آلبوم تازه با او مطرح کردم؛ اینکه برای تهران و رنگارنگی جهان آن یک آلبوم طراحی و اجرا کند. فکر اولیهام انتخاب هفت میدان از شهر تهران و ساخت هفت قطعه موسیقی برای هر کدام از آنها بود، آنطور که هر قطعه آن تصوری را که نام هر میدان در ذهن اهالی تهران میسازد، تداعی کند. کار فقط کار او بود که استاد ساخت موسیقی در فضا و رنگهای مختلف بود. ذوقزده این ایده شد و به عشق کار تازه، دلگرم. هنرمند در نوآوریها و گذر از چارچوبهای پیشنهاد شده است که تازه میشود و ناصر چشمآذر بواسطه همین ذهن خلاق و علاقه به نوکاری، از تراز یک موسیقیدان کاربلد و دانسته و استاد گذشته بود و به مقام هنرمندی رسیده بود. او که برخلاف بیشتر همکارانش، بیشتر وقت روزانه خود را پشت ساز و دلنوازی میگذارند، همیشه در آستانه خلق بود. طرح کلی که پردازش شد، بیاغراق حس پرواز داشت؛ «بهارستان»، «شهدا»، «ونک»، «تجریش»، «کاج»، «انقلاب» و «آزادی» میدانهایی شدند که بنا شد هفترنگ تهران را نمود دهند و در کنار هم رنگینکمانی بسازند، قوس خورده بالای سر همه ما.
کار با حمایت «سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران» آغاز شد؛ و من و سپهر عباسی (دستیار همیشگی کارهای اخیرش) چه خوشبخت بودیم که همدم لحظات پرواز خلاقیت او بودیم. ایدههای پرورشیافته زیر سرانگشتان پرتوان او نُت میشدند و در آغوش هم میپیچیدند و میدان را میساختند و از راه سیم و رایانه به حافظه سرد سپرده میشدند تا روزی در استودیو با صدای سازها پرواز کنند؛ و من تصور میکردم که از این پرواز چه شوری شهر را خواهد گرفت. جهانی بود و شوری بود و حالی بود و من هم خوشبختترین آن لحظات برای درک بیواسطه زیباییها. چهارشنبه عصری بود که درآمد «تجریش» را نواخت، به سبک مرتضی محجوبی. کار ساخت «هفت میدان» را تمام کرد. گفت: «شنبه دوباره بشنویم و نهاییاش کنیم برای استودیو...» که جمعه ظهر را ندیده پرواز کرد. وقتی همسرش، شیرین خانم احمدلو خبر را گریان به من داد، ناآگاه و بیهوا از ذهنم گذشت که: «آخرین دستی که به ساز زد همان بداههنوازی ابتدای تجریش بود.»
از تلخی نبودش که گذشتیم و به مرور خاطرات و ایمان به زنده بودن هنر و خودش رسیدیم، حسرت نادیده ماندن این رنگینکمان سراغ خانم احمدلو و من آمد. به پیگیریهای ایشان و لطف جمع رفقا که از آنها خواهم نوشت، «هفت میدان» از میان حافظه سرد برخاست و روی کاغذ نت نرمش کرد و به استودیو رفت و از ساز نوازندگان بیرون سُرید و رنگینکمانی شد، رنگ در رنگ!
آلبوم «هفت میدان» هم اینک رو به انتشار است. فقط باید شنید و در این برهوت بینغمگی و هیاهوی بیراه به آن پناه برد. هفت میدانِ شهر تهران به خط هستند تا سازها و نغمهها روایتشان کنند. رنگ در رنگ! بهزودی با «هفت میدان» در میانه این میدانها جمع خواهیم شد و به هم لبخند خواهیم زد. ما دیگر بیزمزمه در تهران قدم نخواهیم زد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه