تأملی بر مدیریت نظام دانش در ایران
آیا دانشگاه ما «اجتماعی» است؟
دکتر رضا ماحوزی
استاد فلسفه و هیأت علمی پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی
1در خصوص «اجتماعی بودن دانشگاه» در دو سطح میتوان صحبت کرد؛ نخست، مدیریت دانشگاه به مثابه مکان تولید دانش و فناوری، توسط جامعه است. طبیعتاً، جامعه، نیازها و خواسته هایی دارد و آن خواستهها را به شکل آکادمیک توسط افرادی که از بطن همان جامعه برآمدهاند، مطرح میکند. البته طرح خواستههای جامعه به شکل آکادمیک، مستلزم حاکمیت یک منطق مشارکتی و دموکراتیک بر جامعه، دانشگاه و نظام آموزش عالی است تا طی آن جامعه بتواند به «خواستههای اجتماعی» از رهگذر به کارگیری دانشگاه جامه عمل بپوشاند.
دوم، «مسئولیت اجتماعی» دانشگاه و نهادهای آموزش عالی در قبال جامعه است. فرض بر این است که ما دو آیتم متفاوت؛ بهنام «دانشگاه» و «جامعه» داریم و دانشگاه به مثابه مکان تولید دانش و فناوری باید نسبت به نیازها و خواستهها و مشکلات و مسائل جامعه بیتفاوت نباشد؛ نیازها را شناسایی و سعی کند با استفاده از دانش و فناوری که در دانشگاه در حال تولید و آموزش است، نیازهای جامعه را پوشش دهد.
اگر این دو معنا را در نظر داشته باشیم؛ معنای اول، مبنی بر اینکه دانشگاه توسط دستهای برآمده از جامعه مدیریت شود و نگاه دوم به معنای دستهایی برآمده از دانشگاه که جامعه را مدیریت میکند، این پرسش مطرح میشود که کدام یک از این نظرگاه، در تاریخ صد ساله دانشگاه در ایران به معنای عام یعنی از دارالمعلمین تا به امروز یا به معنای خاصتر حدوداً 90 سال پیش حاکمیت داشته است؟
2 واقعیت این است که ما نهاد آموزش عالی که اساساً توسط مردم، NGOها و جامعه تعریف و مدیریت شود، هیچگاه طی 90 سال اخیر نداشتهایم؛ اما این بدان معنا نیست که پیش از این دوره 90 ساله، هیچگاه ما «دانشگاه اجتماعی» نداشتهایم. اتفاقاً تا قبل از اینکه نظام دیوانسالاری دولتی به این معنایی که ما امروزه تجربه میکنیم، تعریف شود یعنی از ابتدای دوره احمدشاهی و بعد اوج آن در دوره رضاشاهی قسمت زیادی از مدیریت نظام دانش که شامل تولید دادههای علمی بود، عمدتاً توسط مردم مدیریت میشد؛ بسیاری از خیرین پول نسخهنویسی، هزینه آوردن یک عالم به شهر برای تربیت کودکان، ساختن مدرسه، ، وقف کردن دکانها یا مزرعههایی برای مدرسه و... توسط مردم صورت میگرفت.
بنابراین، اتفاقاً در صد سال اخیر است که مدیریت نظام دانش در ایران از مردم به دولت و حاکمیت منتقل شده و به این معنا ما در صد سال اخیر اصلاً نظام آموزش عالی که توسط خود مردم مدیریت شود؛ یا به عبارتی، دانشگاهی که اجتماعی باشد، نداشتیم.
دوم، مسئولیت اجتماعی نظام دانش و بهطور خاص دانشگاه در قبال مسائل و مشکلات جامعه است؛ یعنی دستی که از دانشگاه بیرون بیاید مشکلات را بردارد و دانش و فناوری مورد نیاز مردم را به مردم تحویل دهد.
3اگر چند دهه اخیر را از مجموعه تاریخی نظام دانش بالاخص نظام دانش نوین که یک سابقه 150 ساله دارد منها کنیم، میبینیم که عمدتاً نظام دانش در ایران همواره با این الگو جلو رفته است. بنابراین پاسخ من به این پرسش که «آیا ما دانشگاهی داشتیم که اجتماعی بوده به این معنا که مشکلات جامعه را بشناسد و برای آنها پاسخی ارائه بدهد؟» مثبت است.
در دوره مظفری، احمدشاهی و حتی ناصری، مدرسههای نوین بهصورت دقیق میکوشیدند تا جایگاه خاصی از نیازهای نظام حکومتی، دیوانی و اجتماعی را پوشش دهند؛ مدرسه طب و فلاحت صرفاً دیوانسالار نبودند بلکه نیازهای جامعه را پوشش میدادند. بعدها که دانشگاه هم ساختیم همینطور بود؛ دانشکده پزشکی، معقول و منقول، ادبیات و علومانسانی، فنی و مهندسی، حقوق و علوم سیاسی و... همه اینها بهصورت دقیق نیازهای جامعه را پوشش میدادند. به این اعتبار، قائل به این هستم که دانشگاههای ما اتفاقاً بر اساس نسخه خیلی بومی شدهای از مفهوم «مسئولیت اجتماعی» در زمان خودشان کار میکردند.
زمانی که ایران در وضعیت نابسامان اقتصادی، امنیتی داخلی و امنیتی مرزی، پزشکی، تغذیه، اداری و... بود، نظام دانش نوین آمد تا همه مشکلات را حل کند. بعدها که دانشگاه فردوسی، تبریز، جندیشاپور، شیراز اولیه (قبل از پهلوی) و اصفهان تأسیس شد، همان ایده «دانشگاه اجتماعی» را دنبال میکردند. اساساً ما دانشگاه تأسیس می کردیم چون به دانش، فناوری و آموزش نوین نیاز داشتیم.
4 بزرگترین انقلاب آموزشی در ایران به دهه چهل برمیگردد. از این زمان، ایران به فرایند برنامههای توسعه ورود میکند؛ بسیاری از زیرساختهای اقتصادی و صنعتی وارد کشور شد، از کارخانههای بزرگ گرفته تا سدها و راهها و لزوم تربیت نیروهای انسانی که بتوانند با این مقولات کار کنند؛ یعنی اساساً توسعه جدید را بفهمند و وارد این چرخه شوند. در این دوران، در کنار دانشگاهها، کالجهای بسیاری تأسیس میشود و افرادی را برای ورود به عرصه عمومی و اجتماعی برای حل مشکلات مردم و جامعه تربیت میکند.
اما در آخرین برهه آموزش عالی، نظام دانشگاهی همچون یک کیک خوشمزه پخته شده در اختیار نظام سیاسی قرار گرفت و دانشگاه به برج عاج با دیوارهای بلندی بدل شد که دیگر عملاً با بدنه جامعه تعاملی نداشت. حتی در این برهه اخیر، جامعه تصورش بر این بود که دانشگاه را با خود سازگار کند، به همین خاطر، در چند دهه اخیر بخصوص در دو دهه اخیر دچار «کمیتگرایی مضاعف» شدیم، یک بدن ورم کرده که شاید عدم داشتن یک برنامه جدی توسط سیاستگذاران و تغییرهای زود به زود تصمیم گیران درباره اینکه اساساً دانشگاهها بر اساس چه مدلی اداره شوند؛ مدل آموزش محور، پژوهش محور، کارآفرین، مسئولیت اجتماعی و... بار اضافهای بر گردن دانشگاهها بار کرد و جثه دانشگاه نتوانست چنین باری را تحمل کند. وقتی که چنین اتفاقی میافتد خیلی طبیعی است که بدن زیر این بار ناتوان جلوه کرده و ظاهر شود.
بنابراین نسبت به همان کارکردهایی که برای آن یک زمانی در نظر گرفته بودند هم، ناتوان شد و این باعث شد که ما دیگر نتوانیم از دانشگاه انتظار داشته باشیم کاری که در دهههای قبل برای جامعه انجام میداد را انجام دهد.
چون ما امروز با یک جسم بیمار روبهرو هستیم که چون زیادی و تند به تند دستکاری شده و به یک باره با 5 میلیون دانشجو، افزایش مراکز آموزش عالی که بعضاً در دام کپی کردن، جدی نبودن، عمیق نبودن و... گرفتار هستند، مواجه شده است و این امر باعث شده که ما امروز به این گزاره برسیم که «دانشگاههای ما اجتماعی نیستند.» این در مورد دهههای اخیر صدق میکند اما همانطور که اشاره شد در مورد سابقه تاریخی نهاد آموزش عالی در ایران
صدق نمیکند.
استاد فلسفه و هیأت علمی پژوهشکده مطالعات اجتماعی و فرهنگی
1در خصوص «اجتماعی بودن دانشگاه» در دو سطح میتوان صحبت کرد؛ نخست، مدیریت دانشگاه به مثابه مکان تولید دانش و فناوری، توسط جامعه است. طبیعتاً، جامعه، نیازها و خواسته هایی دارد و آن خواستهها را به شکل آکادمیک توسط افرادی که از بطن همان جامعه برآمدهاند، مطرح میکند. البته طرح خواستههای جامعه به شکل آکادمیک، مستلزم حاکمیت یک منطق مشارکتی و دموکراتیک بر جامعه، دانشگاه و نظام آموزش عالی است تا طی آن جامعه بتواند به «خواستههای اجتماعی» از رهگذر به کارگیری دانشگاه جامه عمل بپوشاند.
دوم، «مسئولیت اجتماعی» دانشگاه و نهادهای آموزش عالی در قبال جامعه است. فرض بر این است که ما دو آیتم متفاوت؛ بهنام «دانشگاه» و «جامعه» داریم و دانشگاه به مثابه مکان تولید دانش و فناوری باید نسبت به نیازها و خواستهها و مشکلات و مسائل جامعه بیتفاوت نباشد؛ نیازها را شناسایی و سعی کند با استفاده از دانش و فناوری که در دانشگاه در حال تولید و آموزش است، نیازهای جامعه را پوشش دهد.
اگر این دو معنا را در نظر داشته باشیم؛ معنای اول، مبنی بر اینکه دانشگاه توسط دستهای برآمده از جامعه مدیریت شود و نگاه دوم به معنای دستهایی برآمده از دانشگاه که جامعه را مدیریت میکند، این پرسش مطرح میشود که کدام یک از این نظرگاه، در تاریخ صد ساله دانشگاه در ایران به معنای عام یعنی از دارالمعلمین تا به امروز یا به معنای خاصتر حدوداً 90 سال پیش حاکمیت داشته است؟
2 واقعیت این است که ما نهاد آموزش عالی که اساساً توسط مردم، NGOها و جامعه تعریف و مدیریت شود، هیچگاه طی 90 سال اخیر نداشتهایم؛ اما این بدان معنا نیست که پیش از این دوره 90 ساله، هیچگاه ما «دانشگاه اجتماعی» نداشتهایم. اتفاقاً تا قبل از اینکه نظام دیوانسالاری دولتی به این معنایی که ما امروزه تجربه میکنیم، تعریف شود یعنی از ابتدای دوره احمدشاهی و بعد اوج آن در دوره رضاشاهی قسمت زیادی از مدیریت نظام دانش که شامل تولید دادههای علمی بود، عمدتاً توسط مردم مدیریت میشد؛ بسیاری از خیرین پول نسخهنویسی، هزینه آوردن یک عالم به شهر برای تربیت کودکان، ساختن مدرسه، ، وقف کردن دکانها یا مزرعههایی برای مدرسه و... توسط مردم صورت میگرفت.
بنابراین، اتفاقاً در صد سال اخیر است که مدیریت نظام دانش در ایران از مردم به دولت و حاکمیت منتقل شده و به این معنا ما در صد سال اخیر اصلاً نظام آموزش عالی که توسط خود مردم مدیریت شود؛ یا به عبارتی، دانشگاهی که اجتماعی باشد، نداشتیم.
دوم، مسئولیت اجتماعی نظام دانش و بهطور خاص دانشگاه در قبال مسائل و مشکلات جامعه است؛ یعنی دستی که از دانشگاه بیرون بیاید مشکلات را بردارد و دانش و فناوری مورد نیاز مردم را به مردم تحویل دهد.
3اگر چند دهه اخیر را از مجموعه تاریخی نظام دانش بالاخص نظام دانش نوین که یک سابقه 150 ساله دارد منها کنیم، میبینیم که عمدتاً نظام دانش در ایران همواره با این الگو جلو رفته است. بنابراین پاسخ من به این پرسش که «آیا ما دانشگاهی داشتیم که اجتماعی بوده به این معنا که مشکلات جامعه را بشناسد و برای آنها پاسخی ارائه بدهد؟» مثبت است.
در دوره مظفری، احمدشاهی و حتی ناصری، مدرسههای نوین بهصورت دقیق میکوشیدند تا جایگاه خاصی از نیازهای نظام حکومتی، دیوانی و اجتماعی را پوشش دهند؛ مدرسه طب و فلاحت صرفاً دیوانسالار نبودند بلکه نیازهای جامعه را پوشش میدادند. بعدها که دانشگاه هم ساختیم همینطور بود؛ دانشکده پزشکی، معقول و منقول، ادبیات و علومانسانی، فنی و مهندسی، حقوق و علوم سیاسی و... همه اینها بهصورت دقیق نیازهای جامعه را پوشش میدادند. به این اعتبار، قائل به این هستم که دانشگاههای ما اتفاقاً بر اساس نسخه خیلی بومی شدهای از مفهوم «مسئولیت اجتماعی» در زمان خودشان کار میکردند.
زمانی که ایران در وضعیت نابسامان اقتصادی، امنیتی داخلی و امنیتی مرزی، پزشکی، تغذیه، اداری و... بود، نظام دانش نوین آمد تا همه مشکلات را حل کند. بعدها که دانشگاه فردوسی، تبریز، جندیشاپور، شیراز اولیه (قبل از پهلوی) و اصفهان تأسیس شد، همان ایده «دانشگاه اجتماعی» را دنبال میکردند. اساساً ما دانشگاه تأسیس می کردیم چون به دانش، فناوری و آموزش نوین نیاز داشتیم.
4 بزرگترین انقلاب آموزشی در ایران به دهه چهل برمیگردد. از این زمان، ایران به فرایند برنامههای توسعه ورود میکند؛ بسیاری از زیرساختهای اقتصادی و صنعتی وارد کشور شد، از کارخانههای بزرگ گرفته تا سدها و راهها و لزوم تربیت نیروهای انسانی که بتوانند با این مقولات کار کنند؛ یعنی اساساً توسعه جدید را بفهمند و وارد این چرخه شوند. در این دوران، در کنار دانشگاهها، کالجهای بسیاری تأسیس میشود و افرادی را برای ورود به عرصه عمومی و اجتماعی برای حل مشکلات مردم و جامعه تربیت میکند.
اما در آخرین برهه آموزش عالی، نظام دانشگاهی همچون یک کیک خوشمزه پخته شده در اختیار نظام سیاسی قرار گرفت و دانشگاه به برج عاج با دیوارهای بلندی بدل شد که دیگر عملاً با بدنه جامعه تعاملی نداشت. حتی در این برهه اخیر، جامعه تصورش بر این بود که دانشگاه را با خود سازگار کند، به همین خاطر، در چند دهه اخیر بخصوص در دو دهه اخیر دچار «کمیتگرایی مضاعف» شدیم، یک بدن ورم کرده که شاید عدم داشتن یک برنامه جدی توسط سیاستگذاران و تغییرهای زود به زود تصمیم گیران درباره اینکه اساساً دانشگاهها بر اساس چه مدلی اداره شوند؛ مدل آموزش محور، پژوهش محور، کارآفرین، مسئولیت اجتماعی و... بار اضافهای بر گردن دانشگاهها بار کرد و جثه دانشگاه نتوانست چنین باری را تحمل کند. وقتی که چنین اتفاقی میافتد خیلی طبیعی است که بدن زیر این بار ناتوان جلوه کرده و ظاهر شود.
بنابراین نسبت به همان کارکردهایی که برای آن یک زمانی در نظر گرفته بودند هم، ناتوان شد و این باعث شد که ما دیگر نتوانیم از دانشگاه انتظار داشته باشیم کاری که در دهههای قبل برای جامعه انجام میداد را انجام دهد.
چون ما امروز با یک جسم بیمار روبهرو هستیم که چون زیادی و تند به تند دستکاری شده و به یک باره با 5 میلیون دانشجو، افزایش مراکز آموزش عالی که بعضاً در دام کپی کردن، جدی نبودن، عمیق نبودن و... گرفتار هستند، مواجه شده است و این امر باعث شده که ما امروز به این گزاره برسیم که «دانشگاههای ما اجتماعی نیستند.» این در مورد دهههای اخیر صدق میکند اما همانطور که اشاره شد در مورد سابقه تاریخی نهاد آموزش عالی در ایران
صدق نمیکند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه