یادی از شهید محمود شهبازی قائممقام تیپ ۲۷ محمد رسول الله
سردار گمنام
مرجان قندی
خبرنگار
«زیر نور رنگ پریده مهتاب قیف انفجار به جا مانده و زمین سوخته و زیر و رو شده اطرافش را دیدم، کاملاً مشخص بود که موشک کاتیوشا با ضرب مهیبی آنجا فرود آمده بود. چند قدمی کنارتر در یک گودال کوچک خون زیادی جمع شده بود. به زحمت خم شدم کف دست راستم را جلو بردم و زدم به لجه خون سرخ محمود شهبازی و بعد دست خون آلودم را با تمام عشقی که به این برادر سفر کرده داشتم، به سر و صورتم کشیدم.» این وصف حال حسین همدانی است از لحظهای که به محل شهادت دوست، فرمانده، همرزم و رفیقش محمود شهبازی رسید.
محمود شهبازی دستجردی سال ۱۳۳۷ در اصفهان به دنیا آمد. محمود نوجوان، مدرسه ابتدایی را که تمام کرد، وارد دبیرستان احمدیه حکیم سنایی شد. در اصفهان همیشه مجالس قرآن و تفسیر و احکام و معارف برپاست. آن سالها استاد علیاکبر پرورش در اصفهان کلاس درس معارف اسلامی داشت. کلاسهایی که مخاطبش جوانهایی بودند که دغدغه دینی و مذهبی داشتند و نمیخواستند مسلمان شناسنامهای باشند. محمود هم جزو این جوانها بود. پای درس معارف آقای پرورش مینشست و ریشه درخت ایمانش را قوی میکرد.
سال ۵۶ که شد محمود دیپلمش را گرفت و همان سال هم در کنکور شرکت کرد و در رشته مهندسی صنایع دانشگاه علم و صنعت تهران با گرایش مهندسی تأسیسات پذیرفته شد، اما هنوز تازه اول خوابگاه رفتن و زندگی دانشجویی بود که تظاهرات و راهپیماییهای قبل از انقلاب شروع شد. دانشجویان هم از این قاعده مستثنی نبودند و محمود جزو رهبران تظاهراتهای دانشجویی علیه رژیم سابق بود. همین هم شد که موقع آمدن امام به کشور با اینکه بیست سال بیشتر نداشت بهدلیل لیاقتی که از خود نشان داده بود، عضو کمیته مردمی استقبال از امام و مسئول برنامهریزی تأمین امنیت امام در بهشت زهرا شد، جایی که محمد بروجردی درست روی سقف ماشین امام نشسته بود و رفت و آمد مردمی را که کنار ماشین امام حرکت میکردند کنترل میکرد که خدایی نکرده در طول راه فرودگاه تا بهشت زهرا اتفاقی برای امام نیفتد. ۱۲ روز بعد از آن روز پرماجرا انقلاب پیروز شد. محمود در سپاه پاسداران اسم نوشت و یک پاسدار شد. سپاه تازه داشت نیرو میگرفت و هنوز تشکیلات منسجمی نداشت. محمود عضو دفتر هماهنگی ستاد مرکزی سپاه شد. دوره؛ دوره قشون کشی ضد انقلاب بود و جدایی طلبی آنها در گوشه و کنار کشور. پاسدارهای جوان اسلحه میگرفتند و هر طور بود خودشان را به نقاط درگیری میرساندند. وضع این بود تا اینکه جنگ شروع شد.
شهریور ۵۹ که جنگ شروع شد، خیلی از پاسدارهای زبده سپاه از جمله محمد بروجردی در کردستان بودند. شش ماهی که از جنگ گذشت محمد بروجردی که فرمانده سپاه کردستان بود، مسئولیت فرماندهی سپاه استان همدان را به محمود شهبازی سپرد. محمود فرمانده مدیری بود. همین هم شد که بعد از آمدنش به همدان قبل از همه بهصورت میدانی دست به کار جمع کردن اطلاعات شد تا سپاه همدان یک سپاه تشکیلاتی و منسجم باشد. روزها کار محمود رسیدگی به سپاه همدان بود و شب هم که میشد در اتاق کوچکی که پشت دفتر کارش بود میخوابید.
اواخر فروردین سال ۶۰ بود که محمود برای سرکشی از جبهه قلاویز در سرپل ذهاب به این منطقه رفت. درست همان روزها شورای عالی دفاع مقرر کرد هر طور شده باید عملیات جدیدی در جبههها انجام شود. قرار بود عملیات جدید کمی یخ حاکم بر فضای جبههها را بشکند. جلسه توجیهی عملیات در پادگان ابوذر برگزار شد. بروجردی و محمود هر دو بودند. از آن روز یک پای محمود در منطقه بود و یک پای دیگرش در سپاه همدان برنامهریزی برای تقویت خط دفاعی رزمندگان همدان در جبهه سرپل ذهاب.
کار شناسایی عملیات طول کشید. منافقین هم بیکار نبودند، تابستان و پاییز سال ۶۰ دوره اوج ترورها بود. ترور پشت ترور بود که انجام میدادند. بزرگترین جنایتشان روز هفتم تیر اتفاق افتاد روزی که در جلسه حزب جمهوری اسلامی بمب گذاشتند و شهید بهشتی و ۷۲ نفر دیگر از اعضای حزب جمهوری اسلامی و نمایندگان مجلس شورای اسلامی را شهید کردند. در جبههها هم وضع بهتر نبود، آنجا هم منافقین اخبار جبههها و عملیاتها را به دشمن لو میدادند. عملیات جدیدی که شهبازی و دوستانش مشغول شناسایی آن بودند هم از همین دسته بود. منافقینی که در سپاه نفوذ کرده بودند عملیات را لو داده بودند. آن موقع محمود در سپاه همدان سرگرم سر و سامان دادن به تیمهای تعقیب و مراقبت و گذاشتن پستهای ایست و بازرسی در گلوگاههای استان برای خنثی کردن تلاش منافقین در انجام ترورها بود. با کارهایی که محمود کرد تقریباً ریشه ترور در استان همدان کنده شد اما در تهران و شهرهای دیگر ماجرا هنوز ادامه داشت. روز هشتم شهریور ۶۰ که شد منافقین دفتر نخستوزیری را هم منفجر کردند. حادثهای که در آن شهیدان رجایی و باهنر رئیسجمهوری و نخستوزیر هم شهید شدند، اوضاع خوبی نبود، همه ناراحت بودند. همان روز بعد از ظهر محمد بروجردی با تلفن از شهبازی خواست هر چه زودتر خودش را برای شرکت در یک جلسه اضطراری به منطقه برساند.
بروجردی گفت:«عملیات باید هرچه سریعتر انجام شود.» همان شب شهبازی، همدانی و بقیه دوستانشان آخرین شناساییها را هم انجام دادند و خودشان را برای انجام عملیات رأس ساعت ۱۱ شب روز دهم شهریور آماده کردند.
اسم عملیات را گذاشته بودند «شهیدان رجایی و باهنر» اما با همه تلاشی که کردند بهدلیل لو رفتن عملیات حمله شکست خورد. اوایل جنگ بود و فرماندهها جوان، شهبازی هم مثل بقیه؛ دیدن آن تعداد شهید در یک عملیات ناموفق هم برای کسی مثل شهبازی خیلی بود. روحیهاش را خراب کرده بود این شد که با صلاحدید مسئولان به یک سفر معنوی؛حج فرستاده شد. همراهی همسفران همدل و همراه هم لذت سفر را دو چندان کرده بود همسفرانی مثل احمد متوسلیان یا مثل ابراهیم همت. از همین سفر بود که انگار این سه نفر به هم گره خوردند و دیگر از هم جدا نشدند. عملیات بعدی که این سه دوست را یک بار دیگر به هم وصل کرد، عملیات مطلع الفجر بود.
روز بیستم دی ماه سال ۶۰ احمد متوسلیان در راه بازگشت از کردستان به تهران سری هم به همدان و محمود شهبازی زد. همانجا بود که گفت فرمانده سپاه تصمیم گرفته است برای سپاه سازمان رزم درست کند و از او هم خواسته که به جنوب برود. شهبازی تا این حرف را شنید از حاج احمد خواست تا او هم همراهش به جنوب برود و حاج احمد هم پذیرفت.
روز بیستوپنجم دیماه شهبازی به دستور احمد متوسلیان به سپاه دزفول رفت و ۴۸ ساعت بعد حسین همدانی هم با ۲۴ نفر از نیروهای سپاه همدان به او پیوست. کمی بعد وقتی حاج احمد هم رسید وقتش رسید که به قرارگاه تاکتیکی کربلا نزد محسن رضایی بروند و کار تشکیل تیپ یکسره شود.
تیپی که نامش تیپ ۲۷ محمد رسولالله شد و مقرشان هم پادگان دوکوهه اندیمشک بود. حالا تقدیر این سه دوست را یک جا کنار هم جمع کرده بود. عملیات بعدی عملیات مهمی بود، عملیاتی که قرار بود با انجام آن شر توپخانه دشمن از سر شهرهای دزفول، اهواز و اندیمشک کم شود. انجام این عملیات هم شناسایی دقیق و هم نیروی ورزیده میخواست. عملیات نیمه شب روز اول عید سال ۶۱ انجام شد و ۸ روز بعد مردم بخصوص مردم شهرهای مرزی جنوب عیدی خود را از رزمندهها گرفتند.
حالا فقط خرمشهر مانده بود. اما قبل از آن حاج محمود باید سری به مادرش در اصفهان میزد که در بیمارستانی در اصفهان بستری بود. مادر را که دید دوباره به منطقه برگشت و بعد از بردن نیروهایش به نزدیکی دارخوین با دستور احمد متوسلیان کار شناسایی غرب کارون را به همراه حسین همدانی آغاز کرد.کار آنها این بود که مسیر حدوداً ۲۳ کیلومتری رودخانه کارون تا جاده اهواز به خرمشهر را از همه نظر شناسایی کنند تا روز اول عملیات رزمندههای پیاده بتوانند بدون دردسر خودشان را به جاده برسانند. حسن باقری تأکید داشت آنها باید حتماً با کف دستشان آسفالت جاده اهواز خرمشهر را لمس کنند تا شب عملیات مشکلی برای نیروهای پیاده پیش نیاید. شاید اگر معدود بازماندههای تیم شناسایی نبودند امروز کسی نمیدانست آن روزها به آنها چه گذشته است. عملیات که شروع شد نیروهای تیپ ۲۷ در دو محور وارد عمل شدند. گروهی با فرماندهی محمود شهبازی در محور سلمان و گروه بعدی با فرماندهی محسن وزوایی در محور مُحرم. نیمه شب دهم اردیبهشت ماه صف رزمندهها با عبور از کارون به خط زدند و با پاکسازی موانع پیش رو خودشان را به پشت آسفالت اهواز به خرمشهر رساندند. در این مرحله از عملیات و در همان شب حمله محسن وزوایی فرمانده محور محرم به شهادت رسید و کار برای شهبازی سختتر شد. در این مرحله مسئولیت هر ۱۳ گردان عمل کننده که حاصل ادغام نیروهای دو محور محرم و سلمان بود به عهده شهبازی بود. با رسیدن آنها به دژ مرزی کار بر محمود سختتر شد. دائم در سر تا سر خط با موتور به این طرف و آن طرف میرفت و آرپی جی زنها را به مقابله با تانکهای دشمن میفرستاد.در چند روز گذشته درست استراحت نکرده بود و هرکس حاجمحمود را در خط میدید از چهرهاش میفهمید که چقدر به استراحت نیاز دارد باید میخوابید یک خواب آرام این چیزی بود که خدا برایش خواسته بود. سردار شهيد محمود شهبازي در روز دوم خرداد ماه 1361، در آستانة «فتح خرمشهر» در عمليات «بيت المقدس»، در اثر اصابت تركش خمپاره، به فوز عظماي شهادت نايل آمد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه