زندگی در مجموع بحرانها
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
توی یکی از صفحههای اجتماعی نمیدانم چه کسی نوشته بود خانم کیت وینسلت فیلم سینمایی «تایتانیک» کجا و همین خانم در سریال «میر از ایستتون» کجا؟ برای منی که فقط سریال میبینم و اصلاً توجهی نمیکنم که چه کسی ساخته یا چه کسی بازی کرده کمی کنجکاوی برانگیز بود. برای همین رفتم و همین خانم را در گوگل سرچ کردم و دیدم اصلاً داریم از چه کسی حرف میزنیم. برای منی که تایتانیک ندیده و تنها همان تصویر عرشه مشهور آن را همهجا دیده چندان نمیتوانست ماجرا مقایسهای باشد. بنابراین دست از مقایسه برداشتم و سریال را دیدم. سریالی که در صفحات اجتماعی زیاد از آن حرف زده شد و همه به همدیگر معرفی کردند که ببینید چه درام خوشساخت پلیسیای ساخته شده و با چه بازی درجه یکی. همه این حرفها را قبول دارم. اصلاً این نوشته را در تأیید حرف همه رفقای مجازیام دارم مینویسم که بگویم یک درام خوشساخت چه کاری با آدم میکند. درامی که بازی خوب را چاشنی روابط و احساسات آدمی میکند و یک قصه معمولی را هم قاطی ماجرا میکند و بعد میشود همین سریالی که داریم میبینیم.
آنچه در اینجا بیشتر به چشم میآید بازی همین خانم وینسلت است که همه چیز را درونی خودش کرده و بازی از همان ابتدا باورپذیر را به نمایش درمیآورد. راستش تا پیش از آنکه این مقایسهای را که در ابتدا آوردم نخوانده بودم به بازی این خانم توجه نکرده بودم. بعد کمی دقت کردم و دیدم همه چیز رفتار این آدم در این نقش طبیعی جلوه میکند. بحرانهایی که پشتسر گذاشته یکی یکی دارد رو میشود و برخورد او با این بحرانها کاملاً انسانی و طبیعی است و این یعنی این خانم درست دارد بازی میکند. او خوب نقش یک آدم بحرانزده را بازی میکند آدمی که از فکر کردن به بحرانهایش فرار میکند و همین فرار کردن بحران شخصیتی انباشتهای را برای او رقم میزند و میشود همین چیزی که در قسمتهای این سریال میبینید. اما میخواهم به بحران بپردازم. بحرانی که همیشه من عاشقش هستم. برای یک درام خوب بهترین بحرانها بهترین استراتژیای است که میشود به کار برد. اما یک وقتی است که بحرانهای یک درام میشود بحرانهایی عظیم مثل «مکبث» آقای شکسپیر و همهاش قتل و خونریزی است و یک وقتی هم میشود بحرانهایی درونی مثل «هملت» همین آقای شکسپیر که بحرانهای درونی انباشته میشود و درنهایت بحران نهایی شکل میگیرد. بحرانی عظیم و با صحنهای پر از خون و کشت و کشتار. اینجاست که درام هملت موفق است و درام مکبث موفق است. آقای شکسپیر میداند چطور خلق بحران کند.
همین سریال هم همین کارها را به تناوب انجام میدهد. قتلها و آدمرباییهایی را مسأله میکند و بحرانهای جدی ایجاد میکند و در کنار همه اینها آنچه جذابترین بخش ماجراست بحرانهای درونی شخصیت اصلی داستان است که در ابتدا اصلاً فکر نمیکنید قرار است این سریال یک سریال روانشناختی باشد و خودتان را برای یک سریال جنایی آماده کردهاید و همین است که شما را شگفتزده میکند و به شما میگوید همیشه آنطور که بحران ایجاد میشود داستان پیش نخواهد رفت. همه آدمها مجموعهای از بحرانهای درونی و بیرونی هستند و این یک سریال موفق است که میتواند آن را به بهترین شکل نشان دهد.
داستاننویس
توی یکی از صفحههای اجتماعی نمیدانم چه کسی نوشته بود خانم کیت وینسلت فیلم سینمایی «تایتانیک» کجا و همین خانم در سریال «میر از ایستتون» کجا؟ برای منی که فقط سریال میبینم و اصلاً توجهی نمیکنم که چه کسی ساخته یا چه کسی بازی کرده کمی کنجکاوی برانگیز بود. برای همین رفتم و همین خانم را در گوگل سرچ کردم و دیدم اصلاً داریم از چه کسی حرف میزنیم. برای منی که تایتانیک ندیده و تنها همان تصویر عرشه مشهور آن را همهجا دیده چندان نمیتوانست ماجرا مقایسهای باشد. بنابراین دست از مقایسه برداشتم و سریال را دیدم. سریالی که در صفحات اجتماعی زیاد از آن حرف زده شد و همه به همدیگر معرفی کردند که ببینید چه درام خوشساخت پلیسیای ساخته شده و با چه بازی درجه یکی. همه این حرفها را قبول دارم. اصلاً این نوشته را در تأیید حرف همه رفقای مجازیام دارم مینویسم که بگویم یک درام خوشساخت چه کاری با آدم میکند. درامی که بازی خوب را چاشنی روابط و احساسات آدمی میکند و یک قصه معمولی را هم قاطی ماجرا میکند و بعد میشود همین سریالی که داریم میبینیم.
آنچه در اینجا بیشتر به چشم میآید بازی همین خانم وینسلت است که همه چیز را درونی خودش کرده و بازی از همان ابتدا باورپذیر را به نمایش درمیآورد. راستش تا پیش از آنکه این مقایسهای را که در ابتدا آوردم نخوانده بودم به بازی این خانم توجه نکرده بودم. بعد کمی دقت کردم و دیدم همه چیز رفتار این آدم در این نقش طبیعی جلوه میکند. بحرانهایی که پشتسر گذاشته یکی یکی دارد رو میشود و برخورد او با این بحرانها کاملاً انسانی و طبیعی است و این یعنی این خانم درست دارد بازی میکند. او خوب نقش یک آدم بحرانزده را بازی میکند آدمی که از فکر کردن به بحرانهایش فرار میکند و همین فرار کردن بحران شخصیتی انباشتهای را برای او رقم میزند و میشود همین چیزی که در قسمتهای این سریال میبینید. اما میخواهم به بحران بپردازم. بحرانی که همیشه من عاشقش هستم. برای یک درام خوب بهترین بحرانها بهترین استراتژیای است که میشود به کار برد. اما یک وقتی است که بحرانهای یک درام میشود بحرانهایی عظیم مثل «مکبث» آقای شکسپیر و همهاش قتل و خونریزی است و یک وقتی هم میشود بحرانهایی درونی مثل «هملت» همین آقای شکسپیر که بحرانهای درونی انباشته میشود و درنهایت بحران نهایی شکل میگیرد. بحرانی عظیم و با صحنهای پر از خون و کشت و کشتار. اینجاست که درام هملت موفق است و درام مکبث موفق است. آقای شکسپیر میداند چطور خلق بحران کند.
همین سریال هم همین کارها را به تناوب انجام میدهد. قتلها و آدمرباییهایی را مسأله میکند و بحرانهای جدی ایجاد میکند و در کنار همه اینها آنچه جذابترین بخش ماجراست بحرانهای درونی شخصیت اصلی داستان است که در ابتدا اصلاً فکر نمیکنید قرار است این سریال یک سریال روانشناختی باشد و خودتان را برای یک سریال جنایی آماده کردهاید و همین است که شما را شگفتزده میکند و به شما میگوید همیشه آنطور که بحران ایجاد میشود داستان پیش نخواهد رفت. همه آدمها مجموعهای از بحرانهای درونی و بیرونی هستند و این یک سریال موفق است که میتواند آن را به بهترین شکل نشان دهد.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه