کشتگان کاغذی


بهاءالدین مرشدی
داستان‌نویس
 بعضی وقت‌ها فکر می‌کنم شعر قرار است با ما چه کار کند؟ ما قرار است وقتی شعر می‌خوانیم، به کجا برسیم؟ یا اصلاً وقتی آن نخستین آدمی که شعر گفت چه کار درخشانی کرد و ما حالا چقدر خوشبخت‌ هستیم که این همه شاعر کنار خودمان داریم و می‌شود آن‌ها را خواند و خواند و پر از خوشی‌های مدام به مدام شد.
یک وقتی در حیاط دانشگاه بودم که دیدم مردی با مویی سفید در میان دانشجوها ایستاده و باد می‌آید و موهایش در باد تاب می‌خورد. این صحنه را می‌گذارم در کنار یک تصویر دو کلمه‌ای «قطار سفید». به گمان من بعد از 20 سال آن تصویر از آن استاد درست همین قطار سفید است. آن استاد شمس لنگرودی بود و این تصویر دو کلمه‌ای هم نام کتاب تازه شعر شمس لنگرودی است.
یک وقتی در دهه 80 بود که شمس لنگرودی بعد از یک دوره خاموشی، چندین و چند کتاب شعر منتشر کرد و بعدها هم در دهه نود دیگر تصمیم گرفت کتاب شعر کم‌تری منتشر کند و به بازیگری در سینما و به خوانندگی بپردازد و شعرهای قبلی‌اش هم در دو جلد در کنار هم در انتشارات نگاه منتشر شد و ما ماندیم بی‌کتاب تازه. اما این قطار سفید مجموعه چهار کتاب شعر شمس لنگرودی است. «منظومه بازگشت»، «کتاب کویر»، «کتاب موسیقی» و «قطار سفید». سه کتاب اول را پیش‌تر خوانده بودم و می‌ماند همین کتاب آخر که شامل 134 شعر است با همان جهانی که از شمس می‌شناسیم. همان قطار سفیدی که شما را سوار بر شعرش می‌کند و در دود و خیال‌انگیزی شاعرانه‌اش شما را به سفر می‌برد. وقتی به شعر شمس وارد می‌شویم چندین و چند کلیدواژه داریم که تکرار می‌شوند. واژه‌هایی که انگار مدام به مدام در زندگی او حضور دارند. این‌ها کلماتی هستند که معانی و شاعرانگی‌های متعددی دارند که شمس را از آن‌ها گریزی نبوده است. یکی از این واژه‌ها «سرباز» است.
در میان این شعرهایی که از این کتاب می‌خواندم همین کلمه مرا به سمت خودش کشید و در میان انبوه شعرها به سراغ این شعر رفتم. آنجایی که می‌گوید: «سربازان مرده/ نه به عابران شلیک می‌کنند/ نه کسی را می‌ترسانند/ نه به زیباترین ترانه‌ها گوش می‌دهند/ تفنگ‌شان/ مثل کودک مجروحی مجاورشان خواب رفته است/ باد، بر زانو نشسته، موی کوتاه جوان‌شان را لمس می‌کند/ و به یاد می‌آورد/ چگونه به بازی می‌گرفت، گیسوان بلندشان را / وقتی غرق می‌شدند/ در فرداهای درخشان.»
در این نوشته البته قصد ندارم درباره ویژگی‌های شعری شمس لنگرودی حرف بزنم. تنها و تنها دلیلم برای این نوشته‌ها این بود که این شعر را با شما به اشتراک بگذارم. درست همان‌جای شعر که از باد حرف می‌زند و آن‌طور از این سربازان مرده عبور می‌کند و چه تصویر دردناک و خیال‌انگیزی را شکل می‌دهد. یا در شعری دیگر که دوباره پای سرباز را به میان می‌کشد و می‌گوید سربازی بوده تشنه و گرسنه پشت سنگر کاغذینی خون‌آلود.
همین تصویر را داشته باشید وقتی فرمانده در این شعر فرمان به کشتن می‌دهد و این سرباز است که با مداد‌رنگی‌ها به آدم‌های حقیقی شلیک می‌کند. در میان کشتگان هم صدای مجروحی می‌شنود و بعد هم ادامه شعر است که خیال مطلق است از یک شاعرانگی و یک خشونت جاری در جنگ. ای کاش جنگ‌ها شاعرانی هم داشت که تنها و تنها کشتگان کاغذی داشتیم و نه جان‌های در خون نشسته.



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7665/16/580929/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها