هنر بردهداری
نازنین اردوبازارچی
منتقد
فیلم «مردی که پوستش را فروخت» داستان جوانی سوری به نام سم علی است که برای رسیدن به عبیر، دست به کاری عجیب می زند.
سام را در کشورش به خاطر یک سوءتفاهم دستگیر میکنند و او بعد از فرار از زندان مجبور میشود به لبنان بگریزد و آنجا پناهنده شود. در لبنان یک هنرمند مشهور بلژیکی/امریکایی به نام جفری گادفروی به او پیشنهاد میدهد در ازای پول و ویزای شنگن- که سم را به عبیر میرساند- از پوست بدن او برای خلق یک اثر هنری با انجام یک تتو استفاده کند. بدن سم تبدیل به یک اثر هنری متحرک و ماشین پولسازی برای جفری میشود.
فیلم از همان ابتدا وارد فضایی نمادین و استعاری میشود: قابهای آینهوار سکانس آغازین که با دوربینی سیال همراه میشوند، بدنهای یک شکل زندانیها، آینهها و فرم های متکثر منعکس شده در آنها بکرات بیننده را دچار سردرگمی می کنند و این سردرگمی در لایه های معنایی فیلم نیز ادامه می یابد.
فیلم از فضایی بینامتنی نیز سود می برد که در تمام اجزای آن، از عنوان فیلم- ارجاع به داستان فاوست اثر گوته- گرفته تا دیالوگها، جاری است. سم در جایی به جفری میگوید که خود را مثل شاهزادهای با مأموریت نجات معشوقهاش از چنگال دشمن میبیند اما شاهزادهای بدون اسب. جفری قالیچه پرنده را به او پیشنهاد میدهد که نمادی شرقی است، در تقابل با اسب سفید که نمادی غربی است اما با کارکردی یکسان. در همین فضاست که جفری در هیبت شیطان میخواهد سم را نجات دهد اما نه با خریدن روحش، بلکه با خریدن جسمش.
فیلم لایههای پسااستعماری پررنگی دارد و به مسأله هویت خاورمیانهای در جهان غرب میپردازد. تتویی که روی پشت سم زده میشود گویی داغی است که تا ابد بر پیشانی او به عنوان یک پناهنده خاورمیانهای خواهد ماند، نشانهای که باعث میشود با او به مثابه یک شیء برخورد شود و او را از هرگونه فردیتی تهی می کند.
تبدیل شدن او به یک کالا، کالایی که به نمایش گذاشته میشود و در مزایده خرید و فروش میشود، بخوبی نشانگر استحاله او از مقام یک سوژه به ابژه است؛ ابژهای که هیچ اختیاری بر زندگی خود ندارد و صاحبان غربی او برای کوچکترین مسائلش تصمیم میگیرند، حتی برای شیوه مرگش.
لایه دیگری در فیلم وجود دارد و آن همزیستی تناقض هاست. فیلم در تمام طول خود درگیر این تناقضها است. مرز میان مفاهیمی مثل آزادی، عشق، نیکی و انسانیت با اسارت، نفرت، شر و شیءوارگی در تمام فیلم به سادگی قابل تشخیص نیست؛ حتی در انتهای فیلم که شخصیتهای داستان به سرانجامی قطعی دست مییابند هم نمیتوان به صراحت حکم بر شیطان یا فرشته نجات بودن جفری در قبال سم داد.
آیا جفری او را راهی بهشت کرده یا مثل مفیستوفلس در داستان فاوست او را تا جهنم همراهی کرده است؟ سم پوستش را میفروشد تا رها شود و بتواند به معشوقهاش برسد اما حالا در همان پوست گرفتار و اسیر شده است.
فیلم «مردی که پوستش را فروخت» برساختهای از تمام این مفاهیم متناقض است و پایانبندی آن ردی از تمام آنها را در خود دارد. فیلم به هیچ وجه دچار شعارزدگی نشده است و توانسته بخوبی مفاهیمی عمیق را بپروراند و از مرزهای ژانر خود فراتر برود.
فیلم «مردی که پوستش را فروخت» اثر کوثر بن هنیه کارگردان تونسی و از تولیدات سال ۲۰۲۰ است. این فیلم با بازی یحیی محیانی، مونیکا بلوچی و کوئن دیباو نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی در اسکار ۲۰۲۱ و جشنواره ونیز ۲۰۲۰ و برنده بهترین فیلمنامه از جشنواره استکهلم و بهترین بازیگر مرد از جشنواره ونیز است.
منتقد
فیلم «مردی که پوستش را فروخت» داستان جوانی سوری به نام سم علی است که برای رسیدن به عبیر، دست به کاری عجیب می زند.
سام را در کشورش به خاطر یک سوءتفاهم دستگیر میکنند و او بعد از فرار از زندان مجبور میشود به لبنان بگریزد و آنجا پناهنده شود. در لبنان یک هنرمند مشهور بلژیکی/امریکایی به نام جفری گادفروی به او پیشنهاد میدهد در ازای پول و ویزای شنگن- که سم را به عبیر میرساند- از پوست بدن او برای خلق یک اثر هنری با انجام یک تتو استفاده کند. بدن سم تبدیل به یک اثر هنری متحرک و ماشین پولسازی برای جفری میشود.
فیلم از همان ابتدا وارد فضایی نمادین و استعاری میشود: قابهای آینهوار سکانس آغازین که با دوربینی سیال همراه میشوند، بدنهای یک شکل زندانیها، آینهها و فرم های متکثر منعکس شده در آنها بکرات بیننده را دچار سردرگمی می کنند و این سردرگمی در لایه های معنایی فیلم نیز ادامه می یابد.
فیلم از فضایی بینامتنی نیز سود می برد که در تمام اجزای آن، از عنوان فیلم- ارجاع به داستان فاوست اثر گوته- گرفته تا دیالوگها، جاری است. سم در جایی به جفری میگوید که خود را مثل شاهزادهای با مأموریت نجات معشوقهاش از چنگال دشمن میبیند اما شاهزادهای بدون اسب. جفری قالیچه پرنده را به او پیشنهاد میدهد که نمادی شرقی است، در تقابل با اسب سفید که نمادی غربی است اما با کارکردی یکسان. در همین فضاست که جفری در هیبت شیطان میخواهد سم را نجات دهد اما نه با خریدن روحش، بلکه با خریدن جسمش.
فیلم لایههای پسااستعماری پررنگی دارد و به مسأله هویت خاورمیانهای در جهان غرب میپردازد. تتویی که روی پشت سم زده میشود گویی داغی است که تا ابد بر پیشانی او به عنوان یک پناهنده خاورمیانهای خواهد ماند، نشانهای که باعث میشود با او به مثابه یک شیء برخورد شود و او را از هرگونه فردیتی تهی می کند.
تبدیل شدن او به یک کالا، کالایی که به نمایش گذاشته میشود و در مزایده خرید و فروش میشود، بخوبی نشانگر استحاله او از مقام یک سوژه به ابژه است؛ ابژهای که هیچ اختیاری بر زندگی خود ندارد و صاحبان غربی او برای کوچکترین مسائلش تصمیم میگیرند، حتی برای شیوه مرگش.
لایه دیگری در فیلم وجود دارد و آن همزیستی تناقض هاست. فیلم در تمام طول خود درگیر این تناقضها است. مرز میان مفاهیمی مثل آزادی، عشق، نیکی و انسانیت با اسارت، نفرت، شر و شیءوارگی در تمام فیلم به سادگی قابل تشخیص نیست؛ حتی در انتهای فیلم که شخصیتهای داستان به سرانجامی قطعی دست مییابند هم نمیتوان به صراحت حکم بر شیطان یا فرشته نجات بودن جفری در قبال سم داد.
آیا جفری او را راهی بهشت کرده یا مثل مفیستوفلس در داستان فاوست او را تا جهنم همراهی کرده است؟ سم پوستش را میفروشد تا رها شود و بتواند به معشوقهاش برسد اما حالا در همان پوست گرفتار و اسیر شده است.
فیلم «مردی که پوستش را فروخت» برساختهای از تمام این مفاهیم متناقض است و پایانبندی آن ردی از تمام آنها را در خود دارد. فیلم به هیچ وجه دچار شعارزدگی نشده است و توانسته بخوبی مفاهیمی عمیق را بپروراند و از مرزهای ژانر خود فراتر برود.
فیلم «مردی که پوستش را فروخت» اثر کوثر بن هنیه کارگردان تونسی و از تولیدات سال ۲۰۲۰ است. این فیلم با بازی یحیی محیانی، مونیکا بلوچی و کوئن دیباو نامزد جایزه بهترین فیلم خارجی در اسکار ۲۰۲۱ و جشنواره ونیز ۲۰۲۰ و برنده بهترین فیلمنامه از جشنواره استکهلم و بهترین بازیگر مرد از جشنواره ونیز است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه