جان کندنهای مضحک این روزگار
فرزام شیرزادی / نویسنده و منتقد
او درباره اقبال به نویسندگان رئالیست ایرانی نوشته است
چند هفته پیش، به دعوت یکی از دوستانم، حضوری دوساعته در کلابهاوس داشتم. موضوع، بحث تکراری کتابخوانی ما جماعت ایرانی بود. نوبت که به من رسید، درباره تیراژ کتاب و سرانه مطالعه، چند پاراگراف مختصر نطق کردم. در ادامه چند نفر از حاضرانِ اندکشمار در آن اتاق مجازی سؤالهایی پرسیدند که در حد بضاعت و فهمم جواب دادم؛ اشارهای به آمار رسمی سرانه مطالعه کردم که بر مبنای شمارگان کتاب و تعداد کتابهای منتشرشده و... است و اینکه آمار را خانه کتاب که زیر نظر وزارت ارشاد است، ارائه میدهد. در پاسخ یکی از حاضران که مدعی بود جماعت ایرانی کتاب کم نمیخواند و زیاد هم میخواند، چند نمونه همهفهم عینی آوردم. نمونه از کتابهایی که نویسنده، مترجم و ناشر شناختهشده دارند اما اقبالی در فروش نداشتهاند. مثل کتاب «تپههای سبز آفریقا» نوشته «ارنست همینگوی» که مترجم آن رضا قیصریه است و انتشارات کتاب خورشید آن را چاپ کرده است. همچنین کتابهایی دیگر از ناشران و نویسندگان و مترجمانی شناخته شده که به چاپهای دوم و سوم هم نرسیدهاند. در میانه بحث مجازی در اتاقی مجازیتر، یک نفر مخالفت کرد که چنین نیست و مردم ما کتابخوان هستند و فهیماند و چنان و چنیناند و قسعلیهذا. مدعی که گویا چند صباحی در کتابفروشیای در یکی از خیابانهای فرعی مرکز شهر کتاب میفروخته، جامعه آماریاش مراجعان به دکانِ محل اشتغالش بود و بر مبنای تجربه دو سه ماههاش در آن کتابفروشی، چنان یقه میدراند و از فروش بالای رمان و داستان وطنی میگفت که بهتر دیدم ادامه ساعات جلسه مجازی را به مجادله بیثمر برای فهماندن مقصودم از آمار رسمی سرانه مطالعه صرف نکنم، این بود که ادامه بحث را به سکوت گذراندم. صلاح بر آن بود که شنونده باشم.
اینکه عدهای مدعیاند داستانها و رمانهای رئالیستی مخاطبان خود را از دست دادهاند و در این زمانه، کمتر چنین آثاری خریده یا خوانده میشوند، از جنس نظر و نگاه و حکم صادرکردن همان کتابفروش است که در دکان کوچکی در خیابانی فرعی، حول و حوش مرکز شهر کتاب میفروخت؛ یعنی ادعای واهی، بیاساس و اینجا قصد و غرضم دفاع از نویسندگان رئالیست یا رد آنها با این استدلال که دوران نوشتن چنین داستانها و رمانهایی سپری شده یا نشده، نیست. روی نوشتهام به آنهایی است که مدعیاند تاریخ انقضای داستانهای رئالیستی و آثار خطی سپری شده است. اگر چنین است، چرا آثار نویسندگانی چون احمد محمود، اسماعیل فصیح، محمود دولتآبادی، داستانی چون «مردی با کراوات سرخ» گلشیری، داستانهای چوبک، بهرام حیدری و دهها نویسنده دیگر هنوز اقبال برای فروش و خوانده شدن دارند؟ چطور است که هنوز به چاپهای متعدد میرسند و خریدار دارند. هنوز افستهای متعدد رمان «همسایهها»ی احمد محمود با شمارگانی چندهزار نسخهای در پیادهروها فروخته میشود.
پسند شخصی علاقهمندان به داستان و رمان با هم متفاوت است. اینکه من نویسندگانی چون دینو بوتزاتی، کلود سیمون، ایتالوکالوینو و در ایران بهرام صادقی، چوبک و گلشیری را میپسندم، نمیتواند حتی مبنای حکمی فردی، شخصی و البته دمدستی باشد که براساس آن نویسندگان رئالیست را فراموششده بدانم. مگر ما ربالنوع نخوتیم که چنین بیندیشیم و از نگاه و نظرمان هم عقب ننشینیم؟
در نظریه دادنهایی اینچنینی درباره سرانه مطالعه، فراموششدن نویسندگان سبک رئالیست و... ما جماعت ایرانی که ابداً اهل گفتوگو نیستیم و حتی موقع بحث و فحص، اگر وسط حرف طرف مقابل نپریم و تحمل کنیم، حین گوشسپردن مدام ذهنمان را برای پاسخ آماده میکنیم، عموماً حاضر نیستیم از نگاه و نظر و اعتقاد سالیانمان ذرهای عدول کنیم.
در ایران 2 دهه اخیر پدیدههای نادری به اسم داستاننویس و رماننویس ظهور کردهاند. پدیدههایی بهظاهر مدعی و حراف و گاهی هتاک، که به ضرب و زور معرفی و چاپ چند مصاحبه از خودشان در روزنامهها و سایتها، ادعاهای بیاساس و محملی هم درباره رماننویسی مطرح میکنند. بسیاری از این مثلاً نویسندگان بیآنکه حتی به تعداد انگشتان یک دست داستان کوتاه نوشته باشند، چند رمان چاپ کردهاند و مدعیاند که کارشان رمان است و داستان کوتاه در راسته حرفهشان نیست!
از اینان چند نفر هم کتابهایشان را به ضرب و زور آشنا و با جان کندن و صرف هزینههای زیاد به چند زبان ترجمه کردهاند و در تیراژ محدود در چند کشور دور و همسایه منتشر کردهاند، به این امید که جهانی شوند. جهانی شدن نوشتهای که در سرزمین خودش اقبال نداشته هم از آن جان کندنهای مذبوحانه، مضحک و غمانگیز این روزگار است.
او درباره اقبال به نویسندگان رئالیست ایرانی نوشته است
چند هفته پیش، به دعوت یکی از دوستانم، حضوری دوساعته در کلابهاوس داشتم. موضوع، بحث تکراری کتابخوانی ما جماعت ایرانی بود. نوبت که به من رسید، درباره تیراژ کتاب و سرانه مطالعه، چند پاراگراف مختصر نطق کردم. در ادامه چند نفر از حاضرانِ اندکشمار در آن اتاق مجازی سؤالهایی پرسیدند که در حد بضاعت و فهمم جواب دادم؛ اشارهای به آمار رسمی سرانه مطالعه کردم که بر مبنای شمارگان کتاب و تعداد کتابهای منتشرشده و... است و اینکه آمار را خانه کتاب که زیر نظر وزارت ارشاد است، ارائه میدهد. در پاسخ یکی از حاضران که مدعی بود جماعت ایرانی کتاب کم نمیخواند و زیاد هم میخواند، چند نمونه همهفهم عینی آوردم. نمونه از کتابهایی که نویسنده، مترجم و ناشر شناختهشده دارند اما اقبالی در فروش نداشتهاند. مثل کتاب «تپههای سبز آفریقا» نوشته «ارنست همینگوی» که مترجم آن رضا قیصریه است و انتشارات کتاب خورشید آن را چاپ کرده است. همچنین کتابهایی دیگر از ناشران و نویسندگان و مترجمانی شناخته شده که به چاپهای دوم و سوم هم نرسیدهاند. در میانه بحث مجازی در اتاقی مجازیتر، یک نفر مخالفت کرد که چنین نیست و مردم ما کتابخوان هستند و فهیماند و چنان و چنیناند و قسعلیهذا. مدعی که گویا چند صباحی در کتابفروشیای در یکی از خیابانهای فرعی مرکز شهر کتاب میفروخته، جامعه آماریاش مراجعان به دکانِ محل اشتغالش بود و بر مبنای تجربه دو سه ماههاش در آن کتابفروشی، چنان یقه میدراند و از فروش بالای رمان و داستان وطنی میگفت که بهتر دیدم ادامه ساعات جلسه مجازی را به مجادله بیثمر برای فهماندن مقصودم از آمار رسمی سرانه مطالعه صرف نکنم، این بود که ادامه بحث را به سکوت گذراندم. صلاح بر آن بود که شنونده باشم.
اینکه عدهای مدعیاند داستانها و رمانهای رئالیستی مخاطبان خود را از دست دادهاند و در این زمانه، کمتر چنین آثاری خریده یا خوانده میشوند، از جنس نظر و نگاه و حکم صادرکردن همان کتابفروش است که در دکان کوچکی در خیابانی فرعی، حول و حوش مرکز شهر کتاب میفروخت؛ یعنی ادعای واهی، بیاساس و اینجا قصد و غرضم دفاع از نویسندگان رئالیست یا رد آنها با این استدلال که دوران نوشتن چنین داستانها و رمانهایی سپری شده یا نشده، نیست. روی نوشتهام به آنهایی است که مدعیاند تاریخ انقضای داستانهای رئالیستی و آثار خطی سپری شده است. اگر چنین است، چرا آثار نویسندگانی چون احمد محمود، اسماعیل فصیح، محمود دولتآبادی، داستانی چون «مردی با کراوات سرخ» گلشیری، داستانهای چوبک، بهرام حیدری و دهها نویسنده دیگر هنوز اقبال برای فروش و خوانده شدن دارند؟ چطور است که هنوز به چاپهای متعدد میرسند و خریدار دارند. هنوز افستهای متعدد رمان «همسایهها»ی احمد محمود با شمارگانی چندهزار نسخهای در پیادهروها فروخته میشود.
پسند شخصی علاقهمندان به داستان و رمان با هم متفاوت است. اینکه من نویسندگانی چون دینو بوتزاتی، کلود سیمون، ایتالوکالوینو و در ایران بهرام صادقی، چوبک و گلشیری را میپسندم، نمیتواند حتی مبنای حکمی فردی، شخصی و البته دمدستی باشد که براساس آن نویسندگان رئالیست را فراموششده بدانم. مگر ما ربالنوع نخوتیم که چنین بیندیشیم و از نگاه و نظرمان هم عقب ننشینیم؟
در نظریه دادنهایی اینچنینی درباره سرانه مطالعه، فراموششدن نویسندگان سبک رئالیست و... ما جماعت ایرانی که ابداً اهل گفتوگو نیستیم و حتی موقع بحث و فحص، اگر وسط حرف طرف مقابل نپریم و تحمل کنیم، حین گوشسپردن مدام ذهنمان را برای پاسخ آماده میکنیم، عموماً حاضر نیستیم از نگاه و نظر و اعتقاد سالیانمان ذرهای عدول کنیم.
در ایران 2 دهه اخیر پدیدههای نادری به اسم داستاننویس و رماننویس ظهور کردهاند. پدیدههایی بهظاهر مدعی و حراف و گاهی هتاک، که به ضرب و زور معرفی و چاپ چند مصاحبه از خودشان در روزنامهها و سایتها، ادعاهای بیاساس و محملی هم درباره رماننویسی مطرح میکنند. بسیاری از این مثلاً نویسندگان بیآنکه حتی به تعداد انگشتان یک دست داستان کوتاه نوشته باشند، چند رمان چاپ کردهاند و مدعیاند که کارشان رمان است و داستان کوتاه در راسته حرفهشان نیست!
از اینان چند نفر هم کتابهایشان را به ضرب و زور آشنا و با جان کندن و صرف هزینههای زیاد به چند زبان ترجمه کردهاند و در تیراژ محدود در چند کشور دور و همسایه منتشر کردهاند، به این امید که جهانی شوند. جهانی شدن نوشتهای که در سرزمین خودش اقبال نداشته هم از آن جان کندنهای مذبوحانه، مضحک و غمانگیز این روزگار است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه