طره
پونه نیکوی
من از خاکسترم برخاستم از نو بسوزانم
که پیدا میشود هر بار جانی تازه از جانم
زدم از خود برون مثل شکوفه از درخت گل
نمیبینی مرا، چون باغ گل در شیشه پنهانم
همانم من، همان صورت نگار آسمان هستم
که شبها در میان ابرها پولک میافشانم
زنی هستم که در پیراهنم خورشیدها دارم
مرا بهتر ببین خورشیدم و مرگ شبستانم
شبیخونم بزن؛ هان قتل عامم کن، بمیرانم!
بیا بشکن مرا آیینه ام، عطرم، فراوانم
صدف تا نشکند انوار مروارید پنهان است
بسوزانم که عودم، دود و هیزم نیست در جانم
نمیبینی و باغی درگلابِ شیشه میبینم
نمیدانی و رازی هست در شعری که میخوانم
چه آتشیست که انداختی به بیشه و رفتی
چه شد که پاسخ من شد صدای تیشه و رفتی
به ضربههای تبر اکتفا نکردی و دیدم
شرنگ و زهر چکاندی به جان ریشه و رفتی
شکستههای دلم شعر میشود سر راهت
گمان مبر که زدی سنگ را به شیشه و رفتی
گریستم، به هوای دلم گریست خدا هم
تو شاد بودی، خُرّمتر از همیشه و رفتی
میان شورش گرد وغبار دیدمت از دور
سوار توسن هجران زهرپیشه و رفتی
تو آمدی به رگ عشق خون تازه بریزی
نیامدی بروی مثل عمر من بگریزی
مگر ترنم باغم که جان من به تو بند است
مگر نسیم بهاری مُحَی و مرگستیزی
تو آنچنانتری از هر چه آنچنان و چنین است
چه کردهای که تو اینقدر نور چشم و عزیزی
مگر طریقت و دینی مگر شهود و یقینی
مگر تو روحالامینی که نور کفر ستیزی
بهشت گمشدهام تاروپود پیرهن توست
جهان بدون تو ارزش نداشت قدر پشیزی
تمام زندگیم شد فقط برای تو مردن
ببین که زندگیام را گره زدی به چه چیزی
من از خاکسترم برخاستم از نو بسوزانم
که پیدا میشود هر بار جانی تازه از جانم
زدم از خود برون مثل شکوفه از درخت گل
نمیبینی مرا، چون باغ گل در شیشه پنهانم
همانم من، همان صورت نگار آسمان هستم
که شبها در میان ابرها پولک میافشانم
زنی هستم که در پیراهنم خورشیدها دارم
مرا بهتر ببین خورشیدم و مرگ شبستانم
شبیخونم بزن؛ هان قتل عامم کن، بمیرانم!
بیا بشکن مرا آیینه ام، عطرم، فراوانم
صدف تا نشکند انوار مروارید پنهان است
بسوزانم که عودم، دود و هیزم نیست در جانم
نمیبینی و باغی درگلابِ شیشه میبینم
نمیدانی و رازی هست در شعری که میخوانم
چه آتشیست که انداختی به بیشه و رفتی
چه شد که پاسخ من شد صدای تیشه و رفتی
به ضربههای تبر اکتفا نکردی و دیدم
شرنگ و زهر چکاندی به جان ریشه و رفتی
شکستههای دلم شعر میشود سر راهت
گمان مبر که زدی سنگ را به شیشه و رفتی
گریستم، به هوای دلم گریست خدا هم
تو شاد بودی، خُرّمتر از همیشه و رفتی
میان شورش گرد وغبار دیدمت از دور
سوار توسن هجران زهرپیشه و رفتی
تو آمدی به رگ عشق خون تازه بریزی
نیامدی بروی مثل عمر من بگریزی
مگر ترنم باغم که جان من به تو بند است
مگر نسیم بهاری مُحَی و مرگستیزی
تو آنچنانتری از هر چه آنچنان و چنین است
چه کردهای که تو اینقدر نور چشم و عزیزی
مگر طریقت و دینی مگر شهود و یقینی
مگر تو روحالامینی که نور کفر ستیزی
بهشت گمشدهام تاروپود پیرهن توست
جهان بدون تو ارزش نداشت قدر پشیزی
تمام زندگیم شد فقط برای تو مردن
ببین که زندگیام را گره زدی به چه چیزی
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه