حرف اول و آخرمان سینما بود
سعید پیردوست
بازیگر
دوستی ما به سالهای مدرسه و دوره دبیرستان باز میگردد. من و مسعود کیمیایی و فرامرز قریبیان به دبیرستان بَدِر در خیابان ری و کوچه آبشار میرفتیم. من و مسعود همکلاسی بودیم و از کلاس هفتم با هم پشت یک نیمکت مینشستیم.
دوستی ما بتدریج از درس و مدرسه فراتر رفت و تبدیل به رفت و آمد خانوادگی شد. پدر و مادر مسعود آدمهای شریفی بودند. در تمام این معاشرتها و گپ و گفتهای داخل مدرسه حرف اول و آخر ما راجع به سینما بود.
هر سه عاشق سینما بودیم. من و فرامرز قریبیان شیفته بازیگری بودیم و مسعود کیمیایی دلباخته کارگردانی. با هم سینما میرفتیم؛ آن روزها سینما رکس اغلب فیلمهای وسترن نمایش میداد و برنامه اکران سینما ایران بیشتر فیلمهای تاریخی بود.
از سینما که بیرون میآمدیم راجع به فیلمها و رؤیاهایمان حرف میزدیم، عکسهای بازیگرها و فیلمها را از مجلات قیچی و با هم رد و بدل میکردیم.
عشق به سینما و رفاقت ما ادامه داشت و در اغلب فیلمها تا جایی که میشد همراه آنها بودم. من چون کارمند شرکت بودم پایم در تهران گیر بود و نمیتوانستم در فیلمهای کیمیایی که در شهرستان ساخته میشد حضور داشته باشم.
سر فیلم «خاک» که در تهران بود از ایشان خواستم نقشی به من بدهد.
کیمیایی یک پلان نوشت و من برای حضور در این فیلم مرخصی یک ماهه گرفتم. این فیلم شروع کار من در سینما بود و بعد از آن حدود 13 الی 14 فیلم با کیمیایی همکاری کردم. پس از چند سال وقفه دوباره در کار تازه او حضور دارم.
در یکی، دو سال اخیر پیشنهادهای تلویزیونی زیادی داشتم اما به خاطر کرونا ترجیح دادم کار نکنم اما وقتی کیمیایی برای «خائنکشی» دعوت به کار کرد، نتوانستم به او جواب رد بدهم و با افتخار پذیرفتم. تا فیلم به اکران نرسد نمیتوان راجع به کم و کیف آن صحبت و کار را قضاوت کرد. کارهای آقای کیمیایی همیشه آدم را غافلگیر میکند.
«خائن کشی» چه نشان از روزهای اوج فیلمسازی ایشان داشته باشد و چه مانند هر اثر سینمایی ضعفهایی داشته باشد همچون تمام آثار مسعود کیمیایی با عشق ساخته شده است. مسعود کیمیایی عاشق سینماست و عشق او را سرپا نگه داشته است.
بازیگر
دوستی ما به سالهای مدرسه و دوره دبیرستان باز میگردد. من و مسعود کیمیایی و فرامرز قریبیان به دبیرستان بَدِر در خیابان ری و کوچه آبشار میرفتیم. من و مسعود همکلاسی بودیم و از کلاس هفتم با هم پشت یک نیمکت مینشستیم.
دوستی ما بتدریج از درس و مدرسه فراتر رفت و تبدیل به رفت و آمد خانوادگی شد. پدر و مادر مسعود آدمهای شریفی بودند. در تمام این معاشرتها و گپ و گفتهای داخل مدرسه حرف اول و آخر ما راجع به سینما بود.
هر سه عاشق سینما بودیم. من و فرامرز قریبیان شیفته بازیگری بودیم و مسعود کیمیایی دلباخته کارگردانی. با هم سینما میرفتیم؛ آن روزها سینما رکس اغلب فیلمهای وسترن نمایش میداد و برنامه اکران سینما ایران بیشتر فیلمهای تاریخی بود.
از سینما که بیرون میآمدیم راجع به فیلمها و رؤیاهایمان حرف میزدیم، عکسهای بازیگرها و فیلمها را از مجلات قیچی و با هم رد و بدل میکردیم.
عشق به سینما و رفاقت ما ادامه داشت و در اغلب فیلمها تا جایی که میشد همراه آنها بودم. من چون کارمند شرکت بودم پایم در تهران گیر بود و نمیتوانستم در فیلمهای کیمیایی که در شهرستان ساخته میشد حضور داشته باشم.
سر فیلم «خاک» که در تهران بود از ایشان خواستم نقشی به من بدهد.
کیمیایی یک پلان نوشت و من برای حضور در این فیلم مرخصی یک ماهه گرفتم. این فیلم شروع کار من در سینما بود و بعد از آن حدود 13 الی 14 فیلم با کیمیایی همکاری کردم. پس از چند سال وقفه دوباره در کار تازه او حضور دارم.
در یکی، دو سال اخیر پیشنهادهای تلویزیونی زیادی داشتم اما به خاطر کرونا ترجیح دادم کار نکنم اما وقتی کیمیایی برای «خائنکشی» دعوت به کار کرد، نتوانستم به او جواب رد بدهم و با افتخار پذیرفتم. تا فیلم به اکران نرسد نمیتوان راجع به کم و کیف آن صحبت و کار را قضاوت کرد. کارهای آقای کیمیایی همیشه آدم را غافلگیر میکند.
«خائن کشی» چه نشان از روزهای اوج فیلمسازی ایشان داشته باشد و چه مانند هر اثر سینمایی ضعفهایی داشته باشد همچون تمام آثار مسعود کیمیایی با عشق ساخته شده است. مسعود کیمیایی عاشق سینماست و عشق او را سرپا نگه داشته است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه