لکه‌ها را به خاطر بسپار



احمد یاری
منتقد ادبی
شعرهایی هست که سخنرانی می‌کنند، شعرهایی هست که ناله می‌کنند، شعرهایی هست که داد می‌زنند. مشت‌ها را گره می‌کنند و می‌دوند و شعار می‌دهند؛ شعرهایی هست که نمایش می‌دهند. با صورتی گریم شده و گاهی با لباس‌هایی فاخر. شعرهایی هست که تسبیح می‌گردانند و ذکر می‌گویند و شعرهایی که گزارش می‌دهند. گزارش‌هایی نسبتاً دقیق از آنچه  دور و بر شاعرشان می‌گذرد؛ اما شعرهای مهدی مرادی هیچ کدام اینها نیست. شعرهای مرادی بهت‌زده و نامطمئن در مه راه می‌روند و با صدایی آرام چیزهای کمی را که از اشیا و منظره‌ها در مه، قابل دیدن‌اند توصیف می‌کنند. شعرهای مرادی را که می‌خوانی حس می‌کنی شاعر در فضا معلق است، راه نمی‌رود. شنا می‌کند. منظره‌ها از پشت مه وضوح ندارند. کناره‌های تیز اشیا، نرم دیده می‌شوند، جزئیات شان پیدا نیست.
در زندگی‌ام پیوسته می‌ترسیدم/ جزئیات باقی بمانند/ و سفیدی پس‌زمینه را هاشور بزنند
شاید برای همین است که در شعرهای مرادی جزئیات زندگی پاک می‌شوند و ما با توده‌های معلقی از اشیا و منظره‌ها و مفاهیم روبه‌رو می‌شویم؛ مثل لکه‌های درهم تنیده آب‌رنگ بر زمینه‌ای سفید.
نگاه نقاشانه: شاید بی‌راه نباشد که کل کتاب اخیر مرادی را لکه‌هایی رنگی و غالباً قرمز بر زمینه‌ای سفید بدانیم. گویی در حین سرودن همه این شعرها، یک تابلو نقاشی شامل لکه‌های مختصر رنگی بر زمینه‌ای سفید پیش چشم شاعر بوده و تصویر آن به شکل‌های مختلف در کلمات شاعر ثبت شده است. یک تابلو نقاشی مینیمال و ذن‌گرا:
به برف قسم/ زخم تابستان را در من گشوده‌اند/ می‌بندم و خون تازه/ بر سفیدی‌ها راه باز می‌کند
تقویم‌هایم آغشته به لکه‌های سرخ ورق می‌خورد
از لکه‌های ناگهان سر درنمی‌آوری/ و در سفیدی‌های بسیار سرگردان می‌شوی
نقاشی می‌کنم/ خیال آراسته تو را / بر زمینه روزی یکدست سفید
اقلیم‌زدایی: اقلیم‌گرایی از زمان نیما یکی از ویژگی‌های شعر نو فارسی به شمار آمد و با ظهور آتشی و باباچاهی در شعر جنوب هم تجربه شد، اما یکی از ویژگی‌های شعر مهدی مرادی، گریز شاید تعمدی او از اقلیم‌گرایی و حتی در مواردی اقلیم‌زدایی از شعر است. مرادی شاعری جنوبی است؛ اما جغرافیای شعرهایش از کوهستان‌های برف‌گرفته‌ای که می‌شود در آنها سورتمه راند تا جنگل‌های پر دار و درخت و دهکده‌هایی که بام خانه‌هایشان شیروانی است؛ گسترده است. بندرگاه‌ها و اسکله‌هایش هم بندرگاه‌هایی جهانی‌اند و نه محلی. در شعرهای مرادی صدای ناقوس به گوش می‌رسد، مرغ‌های دریایی بر فراز کشتی‌های بادبان‌برافراشته پرواز می‌کنند، روح وحشی گوزن در جنگل پرسه می‌زند و حتی خارهای روییده بر ماسه‌های بیابان هم از شعر او سهمی دارند و این یعنی گریز تعمدی از محصور ماندن در جغرافیای زادگاه. شاعر حتی آنجا که تصویر صبح‌های مرطوب و مه گرفته اهواز را از لابه‌لای خاطرات خانه دوران کودکی‌اش روایت می‌کند، واژه بی‌جغرافیای «نمناک» را به شرجی ترجیح می‌دهد:
هر روز/ در ساعت مقرر/ صبح نمناک فرا می‌رسید
در حسرت کودکی: حسرت بردن به دوران کودکی یکی از سه یا چهار مضمون اصلی شعرهای مرادی است:
سرگرم بادکنک‌ها/ بر بالشی از سرسره‌ها سر می‌گذاشتم/ می‌گذاشتید اگر/ ای نرده‌های پارک!
مضمونی که با شعرهای سپهری پا به ادبیات فارسی گذاشت و خیلی زود در کنار مضمون همسایه و خویشاوندش، یعنی تقدیس و ستایش روستا و مذمت همزمان شهرنشینی و بزرگسالی به یکی از مضامین کلیدی شعر پس از انقلاب تبدیل شد. این مضمون یکی از چند رهاورد آشنایی سپهری با دنیای ذن‌بودیسم بود و پیش از آن سابقه‌ای در ادبیات و فرهنگ ایرانی نداشت. در نگاه بودیسم به انسان، کودکی دوران پاکی و بی‌گناهی و مقصدی است که در انتهای سیر تکامل انسان قرار دارد. انسان با فاصله گرفتن از کودکی از پاکی و فضیلت دور می‌شود و تنها راه نجات، بازگشت به دوران پاکی و عصمت کودکی است.
بدیهی است که چنین نگاهی با انسان‌شناسی ادیان ابراهیمی در تعارض است. در مسیحیت، انسان با گناه ازلی به دنیا می‌آید و تمام عمر باید تلاش کند که خود را از گناه پاک کند. در اسلام نیز کودک، لوح خام و نانوشته‌ای است که نه فضیلتی در او هست و نه رذیلتی. روان‌شناسی جدید هم اسطوره دوران خوش و پاک و رؤیایی کودکی را نادیده گرفته و با نگاهی واقع‌گرایانه کودکی را دورانی توصیف می‌کند که انسان در آن هم نادان است هم ناتوان؛ و لذت‌هایش کاملاً وابسته به تصمیم دیگران است. معلوم نیست چرا در شعر معاصر ما از میان این رویکردهای مختلف، تنها نگاه بودیستی امکان انعکاس یافته است.
تغزل: تغزل، درون‌مایه بنیادین تمامی ادبیات کلاسیک فارسی است و کسانی که کتاب اول مرادی را دیده‌اند بالا رفتن بسامد این درون‌مایه در شعرهای مرادی را تأیید خواهند کرد. ویژگی تغزل‌های مرادی شاید این باشد که در دورانی که مد زمانه، بدگویی و لعن و نفرین معشوق و به تعبیری تغزل وارونه یا ضدغزل است، در چارچوبی منطبق با ادبیات کلاسیک فارسی با این مضمون برخورد کرده است. برخوردی که شامل ستایش معشوق و توصیف جزئی‌پردازانه از زیبایی‌های
 او می‌شود:
رفتار چشم‌هایت را فراموش کردم/ و برگشتن مژه‌هایت را از آن چشم‌ها
از آن روز/ که موهای بلوند و بسیار زیبایت را چیدی/ مو برایم اهمیت پیدا کرد/ و اگر چشم‌هایت را از حدقه بیرون می‌آوردی/ چشم، زیباترین عضو جهان می‌شد/ ناخن‌هایت را نمی‌گویم
در آخر باید گفت که شعر مهدی مرادی شعری است بی‌تکلف، بدون نمایش و آرایش و عمیق. شعری که البته زیاد اجازه نزدیک شدن به مخاطب را نمی‌دهد و همیشه فاصله‌ای را با او حفظ می‌کند. پرهیز شاعر از نزدیک شدن به زبان گفتار و استفاده از فعل‌هایی چون بازگشتن، فرارسیدن، آغاز کردن و استفاده از قیدها و صفت‌های روزنامه‌ها و نامه‌های اداری و برخورد شاعرانه با واژگان برآمده از این حوزه‌ها در این فاصله‌گذاری با مخاطب بی‌تأثیر نیست.

سه شعر از مهدی مرادی

 قرار نبود بمیرم
قرار نبود بمیرم اما مُردم
رفتارِ چشم‌هایت را فراموش کردم
و برگشتن مژه‌هایت را از آن چشم‌ها
سرگرمِ سنگِ گورِ خودم بودم
به تو می‌گویم
که تراش گردنت را ندیدم
انحنای کمر
ظرافتِ لب‌ها
و موها که می‌ریخت آبشارِ سیاه
در سرزمینی از استوا.
قرار نبود بمیرم اما مُردم
مُردم و به آسانی زنده نخواهم شد
حتی اگر بازگردی و از نو زنده‌ام کنی.

 جنین
در شیشه زندانی‌ام
دست‌هایم را به جداره می‌چسبانم
و سرم را از حبابِ الکل بالا می‌آورم
نگاه می‌کنم
و اندام کامل خود را
در جنین دیگران حدس می‌زنم.
 
  نام گذاری
غالباً تنها هستم
و آرامش کلبه‌ام را
چشمه و کوهسار تکمیل می‌کند.
سر می‌رسند
قمقمه‌های‌شان را پر می‌کنم
و می‌گذارم ماه
بخشی از صورتم را روشن کند
پای مسافران را می‌بینم
و حدس می‌زنم.





آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7697/9/584176/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها