سه شنبه های شعر


همهمه نخستین ستاره‌ها بر بام خانه
دفتر شعر فریدون فریاد
نشر خوزان سال 1399
فریدون فریاد

این درخت چه خوب است
که روزم را رنگین می‌کند
گل‌های کوچکش
روی شاخه‌های بی‌قرارش
آرام می‌لرزند.
من نام این درخت را به‌شما نخواهم گفت.
اگر لب بگشایم
پروانه‌های بی‌تاب
فرو
خواهند
ریخت.
 
من پنج درخت برایتان می‌نویسم
- او گفت-
دیگر خود دانید
یا میوه باشید
یا تبر
 
شعر هم‌چنان از پنجره سرخ می‌نگرد
برگ‌ها کاهش پذیرفته‌اند
سال‌ها
آدم‌ها.
پرستوهای مهاجر
هنوز برنگشته‌اند.

زن پنجره‌اش را بست و گفت:
من از این جانب حوصله‌ام
باغ را نمی‌بینم
شعر را می‌بندم
و به اتاقم برمی‌گردم
شب
با همان سطور کهنه استعاره تاریکش
و دست‌های من
که نومیدانه چراغ می‌جویند
یا ستاره‌ای دوردست
که با دنباله دراز مشکوکش
در ذهن خسته سقف
هنوز می‌کوشد بنویسد: دوستت می‌دارم.

اذکار
دفتر شعر صدیقه نارویی
نشر افراز سال 1399
صدیقه نارویی

بگذار ماری بر من پهلو بگیرد
که عمر دراز تنها جان کندن است
و مرگ در پیشانی زندگی‌ام جاری
از هر لمس زخم می‌ماند به معاشقه
زخم گیاهی که منم
وخیم
چون خاطره‌ای باز می‌شود و رجعت می‌کند
از پای در آمدم، به روی
از همواری زیستن، خشک و لایموت
به‌وقت ویرانی
گلویم از باد
ریشه‌ها بر دل می‌وزد میانه شن و ماسه
هر بار
بر کرانه رها می‌شوم.
 
به راه باید شد!
قسم به غروب‌ها
کلاغ‌ها و کلاغ‌ها درهم پیچانند
وقت دمار از روزگار برآمدن
آدمی با مرگ از روی بیهوده بیرون خواهد آمد.
 
نفس‌ها می‌جویم
- بر ساعتی از عصر-
در جاری خون
دست تو ایستاده
و چشمان غرقه‌ای به رویا
بازمانده تنها
نگاه من است

باب ابتلا
دفتر شعر اسماعیل مهران‌فر
نشر افراز سال 1400
اسماعیل مهران‌فر
 
راه را به او بخشیدم
و خودم خاکی‌های رشت شدم
هوا را به او دادم
و راه را
دوباره به دست آوردم
پریده بود و من
بی‌اندازه بودم
به وزیدن
امیدوار بودم اما نگران
که چه چیز را با خود
همراه خواهم کرد
پس از این
چندین برگ پهن
و ورق‌هایی از پاره با من‌اند
و با هم در خیابان
خواهیم وزید.
 
من هم برداشته شدم
سنگ شدم
و هدف
تجزیه در طول راه بود
پیشانی بلوط
و دیواری از بلوک بیست
هر دو مرا بوسیدند
و زیر پایشان خاک
مقام سوم بود
اکنون یکی از آن دوام
و آن که مرا برداشت
چندان گریخت
که سرعت‌اش را نمی‌توان نوشت
و هر دو در بلوار
به قاعده یک درخت
گیر کرده‌ایم.

بر مناظر جان
دفتر شعر بهنود بهادری
نشر مان‌تهران سال 1398
بهنود بهادری

گدازه به زیر خاکستر
و دریا برخاست
به چرخش نامت در گلو
که ابتدای سپیده بود
هم‌زبان بودیم
اما کلاک بیگانه‌مان می‌کرد
نام‌ات چون بدر کامل به آب‌ها
کشیده می‌کرد
تاول زیر خاکستری‌ها را
به چشم
تا به سکسکه بیندازد
سوزن را
در تپش‌های قلب
مرگ، بهمن ناغافلی‌ست
که ذهن داغ را
که قلب ناموزون را
سپید می‌کند و
باد
به درهاش پنهان
 
صحرایی می‌شود
تیغه‌های دل
به نسیمی از چشم‌های گذرا
- هرانسانی که می‌گرید
انسان‌ست که می‌گرید
در بطن عطر
قد کشیده
به چهره اقاقی
تیغ به زانوست
تکان چشم‌های حیران بال پرستویی
که می‌گذرد
ترانه تیغه دل اما
گلوی تیغه اندوه اما
صحرایی از آب می‌خوانند.

 







 



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7718/8/586254/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها