این روستایی بی‌شیله‌پیله فقط محبوب ایرانیان نیست


کیومرث پوراحمد
کارگردان و نویسنده
ساخت مجموعه تلویزیونی «قصه‌های مجید» برای من بسیار خاطره‌انگیز بود؛ هم از بابت آشنایی با «هوشنگ مرادی کرمانی» و هم از جهت همراهی مادر و برادرانم فریدون و مهرداد، که اگر نبودند این کار هرگز به سرانجام نمی‌رسید. این جمله علی مصفا مصداقی از بازخوردهای ارزشمند مبنی بر ماندگاری این مجموعه در بین چند نسل است: «ما دومرتبه مدیون تو هستیم، اول بابت نوجوانی‌ خودمان و حالا هم برای نوجوانی بچه‌هایمان.»

   قصه‌های مجید را درهم برداشتم
سرآغاز داستان ساخت این مجموعه به نوعی به اوایل انقلاب بر‌می‌گردد. گروه کودک و نوجوان شبکه یک به دنبال ساخت قصه‌های مرادی کرمانی بود و اصرار داشت که کارگردانی کرمانی کار را بسازد. سراغ چندنفری هم رفته بودند؛ ازجمله داریوش فرهنگ و زنده‌یاد منوچهر عسگری نسب که هردو فقط زاده کرمان بودند. نمی‌دانم به چه علت با هیچ کارگردانی به توافق نرسیده بودند که مجموعه را به من پیشنهاد کردند. آن زمان ‌قصه‌های مجید را جسته گریخته  در مجله‌ها خوانده بودم. پیشنهاد کار که مطرح شد هر پنج جلد را خریدم و همه سی‌وهفت قصه را خواندم. داستان‌ها دلنشین و جذاب بود و راست‌کار من، با همان حال و هوایی که دوست داشتم. قبل از هر چیز باید برآورد مالی می‌دادم. بدون مشورت با کسی برآورد دادم؛ بیست فیلم چهل‌دقیقه‌ای، هشتصد دقیقه، دقیقه‌ای بیست هزار تومان. جلسه برآورد قصه‌های مجید چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید. فکر می‌کردم چه کارگردان مهمی شده‌ام که آقایان اصلاً چانه نزدند، بعدها فهمیدم فکر کرده‌اند یک آدم ابله می‌خواهد یک مجموعه (مجموعه نه سریال) در شهرستان برایمان بسازد مفت و مجانی چی بهتر از این! البته بیست فیلم نشد. در نهایت شد 9 فیلم 16 میلیمتری که غالباً بلند و میان‌مدت بود که در شانزده هفته پخش شد و دو فیلم سینمایی «شرم» و «صبح روز بعد» که اکران شد و درآمد همین دو فیلم خیلی بیشتر از شانزده میلیونی بود که تلویزیون پرداخت. ابتدای کار یک وانت خریدم برای صحنه؛ هفتصد هزار تومان. بعد از سه سال کار، همین وانت برایم ماند و والسلام.
بعد از توافق با تلویزیون رفتم سراغ هوشنگ مرادی کرمانی، خانه‌اش نقلی و قدیمی بود، در جنوب شهر و به گمانم زیر یک بازارچه. شبیه خانه بی‌بی و مجید. هوشنگ گفت سال‌هاست مدام می‌آیند سراغم که می‌خواهیم قصه‌ها را فیلم کنیم ولی خبری نمی‌شود. گفتم من که جدی هستم برای این کار. با تلویزیون هم به توافق رسیده‌ام. گفت امیدوارم. پرسیدم برای امتیاز قصه‌ها چقدر می‌خواهی؟ جوابش آن‌قدر بی‌شیله‌پیله، بی‌ریا و دلنشین بود که یادآوری آن هنوز لبخند به لبم می‌نشاند. صادقانه و ساده گفت :«اگه همه قصه‌ها را درهم‌برداری فلان مبلغ، اما اگه جدا کنی فلان مبلغ!»
همه قصه‌ها را درهم خریدم به گمانم برای پنج سال و از اولین قسط قرارداد همه سهم مرادی کرمانی را پرداخت کردم. نوشتن یازده فیلمنامه قصه‌های مجید یک سال طول کشید. به‌طور متوسط ماهی یک فیلمنامه. در طول این یک سال خیلی وقت‌ها از تغییراتی که در قصه‌ها داده بودم یا از ما به ازای تصویری یک توضیح قصه ذوق‌زده می‌شدم، تلفن می‌زدم به هوشنگ و می‌گفتم چی به چی است. هوشو همیشه با روی باز و برخورد شیرین با من حرف می‌زد. هرگز با هیچ تغییری مشکل که نداشت هیچ، استقبال هم می‌کرد. حتی یک‌بار هم نگفت چرا این قسمت این‌طور شد. چرا فلان‌جا را تغییر دادی و... میان نویسندگان ایرانی بعید می‌دانم کسی شبیه هوشو پیدا شود. او خیلی خوب می‌داند که قصه مدیوم ادبیات است و فیلمنامه مدیوم سینما. هوشو خوب می‌داند اقتباس به معنای بازسازی نعل به نعل قصه نیست. در سینمای ایران معمولاً این اتفاق افتاده که اگر فیلمسازی از قصه نویسنده‌ای اقتباس کرده، بعدش کار به جروبحث و دعوا و احتمالاً فحاشی کشیده. به یاد ندارم که از نویسنده‌ای ایرانی دو بار دو تا قصه اقتباس شده باشد. بزنم به تخته همه ما منم منم، فقط منم هستیم. اگر از قصه نویسنده‌ای اقتباس شده باشد بعدش هم فیلمنامه‌نویس و هم نویسنده پشت دست‌شان را داغ کرده‌اند. هوشنگ مرادی کرمانی یک استثنا است؛ بسیاری از کارگردان‌ها، بسیاری از قصه‌هایش را به فیلم برگردانده‌اند، چون هوشو سرسوزنی منم منم ندارد! حرف‌هایی را که درباره اقتباس از قصه‌هایش گفته  باید با طلا نوشت: «قصه من سرجای خودش است، فیلم تو هم سرجای خودش. هرکدام هم به‌اندازه ارزش‌هایش ماندگار خواهند بود یا فراموش خواهند شد.»
ابتدا می‌خواستم مجموعه را در زادگاه قصه‌ها یعنی کرمان بسازم. رفتیم کرمان دفتر گرفتیم و مدتی هم ماندیم اما محض رضای خدا حتی یک زن مسن هم حاضر نشد بیاید و برای نقش «بی‌بی» تست بدهد به همین خاطر رفتیم اصفهان. گذشته از اینکه زادگاه خودم هست، ازنظر لوکیشن هم تنوع بیشتری داشت. از طرف دیگر تو اصفهان دست روی هرکس بگذاری ـ بزنم به تخته ـ بازیگر است...! مهدی باقربیگی که مجید را بازی کرد انتخاب شده بود، خانه قدیمی زیبایی هم برادرم فریدون برایمان پیدا کرد با اجاره‌ای ناچیز که خوشبختانه خالی هم بود و یک سال تمام در اختیارمان. برای نقش بی‌بی به مادرم گفته بودم زنان مسن خانه‌دار را پیدا کند. زنان مختلفی آمدند؛ تست دادند اما به دلم نمی‌نشستند. یکی از خواهرها یا برادرهایم گفت: «تو داری از زن‌هان معمولی خانه‌دار تست می‌گیری خب مامان هم یک زن معمولی خانه‌دار است!»
مادرم سینما زیاد می‌رفت، همه سریال‌های تلویزیون را می‌دید. کتاب هم زیاد می‌خواند. قصه‌های مجید را چند بار خوانده بود و همه‌اش را فوت آب بود. با مجید و مادرم رفتیم به خانه‌ای که لوکیشن فیلمبرداری بود. به مادرم گفتم فلان صحنه از قصه خواب‌نما را بازی کند. به مجید هم توضیح دادم که قضیه از چه قرار است. مادرم فی‌البداهه چنان درخشان بازی کرد که حیرت کردم. بعد فکر کردم نکند این عرق مادر و فرزندی است که خیال می‌کنم مادرم خیلی خوب است. یک نوار «وی‌اچ‌اس» که تست بیش از بیست زن مسن روی آن بود ، برداشتم و آمدم تهران. دوستان صاحبنظر که مادرم را نمی‌شناختند دعوت می‌کردم خانه، نوار را بهشان نشان می‌دادم و می‌پرسیدم به نظر تو کدامیک برای بی‌بی قصه‌های مجید مناسب‌ترند؟ همه و همه بدون استثنا گفتند این آخری، که مادرم بود و دانستم که عرق مادر فرزندی نیست. مادرم واقعاً استعداد بازیگری داشت و همان شد که مادرم بعد عمری از گوشه آشپزخانه آمد جلوی دوربین و بی‌بی قصه‌های مجید و به قول دوستی جاودانه شد.
غیر از مجید تقریباً همه بازیگران مجانی بازی کردند و همه لوکیشن‌ها هم مجانی بود. این‌همه را از نفوذ و محبوبیت مادرم و برادرم فریدون داشتیم. همه اشیای صحنه را هم مادر و برادرم از این و آن قرض می‌گرفتند. برای همین است که گفتم اگر مادر و برادرم نبودند قصه­‌های مجید با یک سال فیلمبرداری و آن رقم ناچیز ساخته نمی‌شد، البته به مادرم هم دستمزد خوب می‌دادم. دست و دلباز بود و همیشه دوست داشت به نیازمندان کمک کند و از کمک کردن لذت می‌برد.
   مرادی کرمانی هانس کریستین اندرسن ایران است
هوشنگ مرادی کرمانی هرازگاهی می‌آمد اصفهان سر فیلمبرداری و با خودش اطمینان خاطر می‌آورد و انرژی مثبت. آن خلق‌وخو، آن صفا و صمیمیت مرادی کرمانی که در نوشته‌هایش دیده می‌شود همه یکجا می‌آمد سر صحنه و مثل ویتامین تزریق می‌شد به پشت صحنه و طبعاً به جلوی دوربین. از همان روزهای نخستین آشنایی، هوشنگ می‌گفت قصه‌های مجید را من نوشته‌ام ولی قصه‌ها از من پیش افتاده‌اند، در مورد تو هم این اتفاق می‌افتد و دقیقاً چیزی که هوشنگ پیش‌بینی کرده بود اتفاق افتاد. مجید فیلم‌ها از من پیش افتاده است. هنوز هم اغلب مردم، مرادی کرمانی را با مجموعه قصه‌‌های مجید و من را هم با مجموعه تلویزیونی برگرفته از آن می‌شناسند. هرچند که هم او بعد از نوشتن قصه‌های مجید کتاب‌های پرشماری نوشته و هم من فیلم‌های زیادی ساخته‌ام.
حالا که گاهی به چگونگی آشنایی و دوستی‌مان فکر می‌کنم برای خودم هم عجیب است. راستش همان‌قدر که روستای سیرچ کرمان، از نجف‌آباد اصفهان دور است، من و هوشنگ مرادی کرمانی هم از یکدیگر دور هستیم؛ اما به همان اندازه هم که دو انسان پاکباخته به هم نزدیک هستند به یکدیگر نزدیک هستیم...
به اعتقاد من هوشنگ مرادی کرمانی «هانس کریستین اندرسن» ادبیات فارسی است. همه قصه‌ها و حتی نوشته‌های کوتاه مرادی کرمانی دلنشین و خواندنی است اما بعد از قصه‌های مجید، داستان «شما که غریبه نیستید» به‌راستی چیز دیگری است. مگر نه اینکه قصه‌های هوشو در کتاب‌های درسی بچه‌های اروپایی رفته است. باید و باید و باید تکه‌هایی از داستان بشدت تأثیرگذار و زیبای «شما که غریبه نیستید» در کتاب‌های درسی بچه‌های ایران بیاید. هوشنگ مرادی کرمانی، این روستایی بی‌شیله‌پیله که زلال و صاف‌وصادق است امروز فقط نویسنده محبوب ایرانیان نیست، او در عرصه جهانی هم شناخته شده است. آثارش به زبان‌های مختلف ترجمه‌شده و با همه اینها همچنان آدمی است بی‌ادعا، بدون هیچ هیاهو و جنجال. این هم از ظرفیت بی‌حد وحصر اوست.



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7720/9/586471/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها