شهید بی‌نام و نشان



نصرت‌الله محمودزاده
نویسنده
در جریان 8 سال دفاع مقدس رشادت شهدایی را شاهد بودیم که هرکدام حکایتی دارد. به جست‌و‌جوگران معنای حقیقت پیشنهاد می‌کنم رمز و راز این حکایت‌ها را با معرفت بجویند. عزت و سربلندی فرماندهان جنگ در جای خود محفوظ، اما نباید از کسانی که گمنام وارد جنگ شدند و مظلوم به شهادت رسیدند و پس از جنگ نیز فراموش شدند، غافل باشیم. ای مدعیان انقلاب، به خدا قسم این ما هستیم که نیازمند پی بردن به زندگی این شهدا هستیم زیرا آنها دنبال دیده شدن نبودند.در بین 540 هزار نفری که با جهاد وارد جبهه شدند، یک علی میرزا ابراهیمی اهل کرمان بود که بچه‌ها او را «علی پلنگ» صدا می‌زدند. جهادگران کرمان یادشان نمی ‏رود از وقتی که جوانی تنومند و چهارشانه به مقر جهاد در منطقه بستان مراجعه کرد. او با پیراهنی قرمز، شلوار جین تنگ، زنجیر و پلاک طلایی روی سینه‌اش که از لابه‌لای دکمه‌های باز پیراهنش خودنمایی می‌کرد و قیافه‌اش هیچ شباهتی به رزمندگان نداشت.
علی با مرام لوطی‌گری در خواست کرد به ‏صورت داوطلب در جبهه خدمت کند. یکی از مسئولان مهندسی جنگ جهاد کرمان، نمی‌توانست باور کند که روحیه او با فرهنگ جبهه سازگاری داشته باشد و درخواست او را نپذیرفت. ‏علی کمی مکث کرد و سپس به‌سمت جاده برگشت تا برگردد کرمان. او راننده کامیونی بود که برای جبهه کمک‌های مردمی آورده بود و هیچ اطلاعی از جنگ و شهادت نداشت. در یک لحظه مسئول جهاد کرمان به خودش آمد و از اینکه با مشاهده قیافه ظاهرش قضاوتش کرده بود، پشیمان شد. دوید سمت جاده و گفت: «شما با این ریخت‌وقیافه که نمی‌توانی در جبهه بمانی. بچه‏ های جبهه راه‌ ورسم خودشان را دارند و شاید نتوانی با آنها کنار بیایی.»علی لبخندی زد و پاسخ داد: «لباسی به من بدهید که شبیه شما شوم.»جهادگران یکدست لباس پلنگی به علی دادند و از آن پس پای ثابت جبهه شد. این لباس پلنگی عاملی شد که او را «علی‏ پلنگ» صدا بزنند.
علی پلنگ از سال 63 در همه عملیات ها محورهای پرخطر را انتخاب می‏ کرد. حالا دیگر همه او را با رشادت‌هایش می‌شناختند؛ جهادگری که هیچ کس در جانفشانی جلودارش نبود. روزگار گذشت تا رسیدند به عملیات والفجر10 در دشت حلبچه. عملیات به اوج خود رسیده بود و جهادگران وارد عمل شدند تا برای رزمندگان جان‌پناهی درست کنند. ناگهان یک هواپیمای جنگنده بالای سرشان حاضر شد و علی چونان پلنگ، به سمت فرمانده‌اش خیز برداشت و خودش را پرت کرد روی او. بمب خوشه‌ای و ترکش‌هایی که قرار بود بر جان فرمانده بنشیند، پیکر علی را نشانه رفته بود. یک ترکش به فرمانده اصابت کرد و ترکش بزرگتری سینه علی پلنگ را درید. قلب خونین او از سینه‌اش درآمد و همچنان روی خاک می‌تپید و خونش روی زمین جاری شده بود.جهادگران قلب علی را که دیگر از تپش افتاده بود، از محل پارگی سینه‌‌اش در جای خود قرار دادند. آنها باور نمی‏ کردند علی‌پلنگ، یعنی همان ‏میرزا ابراهیمی، در چنین شرایطی به‏ شهادت برسد. ای کاش می‌توانستیم زندگی علی پلنگ را زیباتر رونمایی می‌کردیم تا پرونده درخشان او چون ماه بر محفل بازماندگان جنگ بدرخشد.



آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7729/9/587370/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها