تشریح ابعاد راهبردی یمن در نسبت با مسائل منطقه
رژیم مافیایی امریکا دریمن
امیررضا مقومی
دانشجوی دکترای مطالعات منطقهای
بعد از عزل اجباری رئیس جمهور مستعفی یمن در ریاض و حبس خانگی وی توسط عربستان، محمد بن سلمان گروه 7 نفری را به عنوان مجلس سیاسی یمن (مناطق جنوبی) معرفی کرد. این مجلس تمام اختیارات منصور هادی را خواهد داشت. از نکات قابل توجه در تشکیل این گروه، نقش و طراحی این اقدامات توسط ایالات متحده امریکا است. بخصوص آنکه ریاست این گروه هفت نفره در دست رشاد محمد العلیمی است. وی عضو حزب مؤتمر الشعبی و در طول فعالیتهای سیاسی خود، همواره به عنوان شخصیتی که سیاستهای امریکا را پیادهسازی میکند، مشهور بود. تا جایی که بعد از انتخاب وی، دولت نجات ملی در یمن، این مجلس را یک گروه امریکایی برای اجراسازی و پیادهسازی منویات ایالات متحده، عنوان کرد. سایر اعضای این گروه هم از وابستگان به امارات و عربستان هستند. حال با توجه به این امر باید به نقش ایالات متحده در بحران یمن پرداخت.
روابط ایالات متحده و یمن
امریکا بهعنوان قدرت بینالمللی، منافع خود را نهتنها در سطح ملی و منطقهای، بلکه در سطح جهانی پیگیری میکند. امریکا که براساس اسناد امنیت ملی خود، رهبر جهان است و وظیفه مدیریت جهان را برعهده دارد، نسبت به تحولات دیگر مناطق و بویژه منطقه استراتژیک خاورمیانه حساس میباشد و همواره یکی از اصلیترین کنشگران در آن به شمار میآید. در این میان، بحران یمن، یکی از تحولات اساسی در دهه اخیر میباشد که امریکا بهطور مستقیم درگیر آن شده است.
روابط سیاسی و دیپلماتیک امریکا و یمن، به سال 1947 بازمیگردد. امریکا نخستین کشوری بود که در سال 1962، جمهوری عربی یمن (یمن شمالی) را به رسمیت شناخت و حمایت همهجانبه خود را از آن اعلام کرد. در سال 1967، واشنگتن استقلال یمن جنوبی از بریتانیا را نیز به رسمیت شناخت اما به سبب ارتباط یمن جنوبی با شوروی، روابط میان این دو گسترش نیافت. با این حال از زمان اتحاد میان یمن شمالی و جنوبی، امریکا تمایل خود برای گسترش روابط با یمن را بیان و از اتحاد یمن حمایت کرد. روابط امریکا و یمن به دنبال حادثه انفجار ناوشکن یواساسکول در بندر یمن توسط القاعده و حوادث 11 سپتامبر و مطرح شدن بیش از پیش القاعده در خاورمیانه، دچار تغییراتی شد. از این زمان به بعد امریکا به یمن از ورای عینک مبارزه علیه تروریسم نگریسته و گسترش فعالیت القاعده در یمن، بویژه از سال 2006، یکی از دغدغههای اصلی رهبران واشنگتن بوده که همین امر، یمن را به نقطه کانونی سیاست خارجی امریکا بدل کرده است.
بر این اساس، از اوایل قرن بیست و یکم، رژیم عبدالله صالح، به رکنی برای حضور امریکا در یمن و مبارزه با القاعده تبدیل شد و امریکا کمکهای نظامی و مالی عدیدهای به یمن مبذول کرد. البته در این میان، با افزایش حضور در یمن و اقدامات واشنگتن در منطقه بویژه در عراق و افغانستان، مردم یمن، نسبت به اقدامات ایالات متحده معترض شدند که نمونه بارز آن، شعارهای حوثیها علیه ایالات متحده بود که با گذر زمان در سرتاسر یمن طنینانداز شد. با وجود این، امریکا سیاست حفظ وضع موجود و بقای رژیم علی عبدالله صالح را تا سال 2011 در پیش گرفت و پس از آن نیز از منصور هادی حمایت کرد. نگاه امریکا به بحران یمن در نتیجه چهار عامل اصلی بوده است: نخست مسأله القاعده و نگرانی از قدرتگیری این گروه در یمن؛ دوم، هراس از تسری خیزشهای یمن به دیگر شیخنشینهای متحد واشنگتن در منطقه؛ سوم، وجود میادین نفت در جنوب یمن و همچنین در نزدیکی عربستان و امکان تأثیرگذاری ناآرامیها بر تولید و قیمت جهانی انرژی و چهارم، منافع و علایق ژئوپلیتیکی امریکا نسبت به کشور یمن و بویژه تنگه راهبردی باب المندب.
بر این اساس، امریکا به منظور تأمین اهداف خود در یمن، با ائتلاف سعودی همراه شد و از آن حمایت کرد. بهطوری که اعلام آغاز عملیات «توفان قاطعیت» از واشنگتن (و نه از ریاض) اعلام شد، که نشان از تأیید عملیات نظامی ائتلاف عربی و عربستان سعودی از جانب ایالات متحده بود. افزون بر این در همان زمان، ایالات متحده از تشکیل یک هسته برنامهریزی مشترک با عربستان سعودی برای هماهنگی و پشتیبانی اطلاعاتی در ریاض خبر داد و در جریان بحران یمن از حمایتهای لجستیکی، اطلاعاتی و نظامی به عربستان سعودی دریغ نکرد. به گونهای که پس از حمله ائتلاف عربی به یمن، دولت وقت امریکا، در بیانیهای اظهار داشت: «به منظور حمایت از اقدامات شورای همکاری خلیج فارس برای دفاع در برابر خشونت حوثیها، امریکا ارائه خدمات پشتیبانی، لجستیکی و اطلاعاتی را برای عملیاتهای نظامی تحت رهبری شورای همکاری خلیج فارس مجاز کرده است.»
منافع سیاسی امریکا در یمن
بهطور کلی منافع سیاسی امریکا در بحران یمن را میتوان جلوگیری از تسلط یافتن انصارالله و ممانعت از افزایش نفوذ منطقهای محور مقاومت به رهبری ایران و همچنین حفظ امنیت رژیم صهیونیستی و متحدانش عنوان کرد. در کنار این هدف، امریکا به دنبال تشدید بحران یمن به شیوهای نامحسوس و افزایش صادرات اسلحه و تجهیزات نظامی به کشورهای عربی منطقه است. امریکا سعی کرده از یکسو با کمکهای تجهیزاتی، مستشاری و لجستیکی به ائتلاف عربی و بویژه عربستان، مانع افزایش نفوذ انصارالله شود و از این طریق منافع سیاسی خود را تأمین کند و از سوی دیگر با فرسایشی شدن بحران یمن و افزایش تب ایرانهراسی در منطقه، میزان صادرات تسلیحات نظامی به این کشورها را افزایش دهد و سود اقتصادی بسیاری از این بابت کسب کند و همچنین عربستان و دیگر کشورهای عربی را بیشازپیش به خود وابسته سازد. به طوری که امریکا چه در دوران اوباما و چه در دوران ترامپ و حتی بایدن، باوجود ادعاهای حقوق بشری، اما صادرات تسلیحاتی به ائتلاف عربی را ادامه داده است.
طبق گزارشهای سیپری، کشورهای خاورمیانه خریدار 47 درصد از کل فروش تسلیحات امریکا بودهاند و در این میان نیمی از سلاحهای امریکایی استقراریافته در خاورمیانه، که معادل یکچهارم کل فروش سلاح امریکا در جهان میباشد، به عربستان ارسال شده است. امارات متحده عربی نیز که در سالهای گذشته هم در جنگ یمن و هم در جنگ داخلی لیبی دخالت داشته است، جزو 10 خریدار بزرگ اسلحه در دنیا بوده و دوسوم از خریدهای تسلیحاتی خود را از امریکا تأمین کرده است.باوجود منافع سیاسی و اقتصادی حاصل از بحران یمن برای امریکا، اما مهمترین اهداف و منافع واشنگتن در میانه این تحولات، معطوف به موقعیت ژئوپلیتیکی کشور یمن است. یمن بهطور عام و بابالمندب بهطور خاص، به حدی برای امریکا اهمیت دارد که واشنگتن، بابالمندب را در لیست مراکز هفتگانه استراتژیکی کشتیهای نفت جهان قرار داده است. واشنگتن که خود را بهعنوان رهبر جهان یاد میکند، برای انجام دادن چنین رسالتی نیاز به کنترل گذرگاههای حیاتی جهان همچون بابالمندب و دریاهای راهبردی جهان همچون دریای سرخ و دریای عرب دارد.
ایالات متحده بهمنظور مدیریت جریان انرژی که موتور محرکه اقتصاد و مؤلفه اساسی در افزایش قدرت ملی کشورها به شمار میآید، باید بر این منطقه اعمالنفوذ کند تا هم جایگاه خود را بهعنوان ابرقدرت جهان حفظ کند و هم مانع نفوذ رقیبانش همچون چین و روسیه در این منطقه شود. در این خصوص جود کادری مینویسد: «تأمین امنیت بابالمندب برای امریکا به خاطر مسائل مربوط به هژمونی جهانی ضروری است و از اینرو ایالات متحده نمیتواند به نیروی دیگری، بویژه حوثیهای یمن، اجازه دهد بربابالمندب کنترل داشته باشند.»
بنابراین میتوان ادعا کرد که یکی از مؤلفههای اساسی برقراری هژمونی امریکا بر نظام بینالملل و منطقه استراتژیک خاورمیانه تسلط داشتن بر این کشور و استفاده از مزیتهای ژئوپلیتیکی یمن است. امریکا بانفوذ در یمن و تحت نفوذ قرار دادن این کشور و احداث پایگاه نظامی در آن، میتواند تسلط کاملی بر اقیانوس هند و خلیجفارس داشته باشد و از آن برای بیشینهسازی قدرت خود استفاده کند. در مقابل با از دست دادن یمن و قدرتگیری انصارالله در این کشور، نهتنها زمینههای ناامن شدن عربستان، خلیجفارس و جریان انرژی فراهم میشود، بلکه رهبری خاورمیانه نیز از دستان امریکا خارج میشود که این تحول تبعات امنیتی و اقتصادی بسیاری برای امریکا و متحدانش (بویژه رژیم صهیونیستی) به بار میآورد.
بنابراین رهبران واشنگتن معتقدند که روی کار آمدن انصارالله و تضعیف گروههای نزدیک به امریکا و غرب، پیامدهای گستردهای نه فقط در روابط امریکا - یمن یا امریکا - عربستان، بلکه روابط امریکا را با کل منطقه دریای سرخ، شاخ آفریقا و اقیانوس هند دگرگون خواهد کرد.گذشته از تمامی این موارد، افول نسبی قدرت امریکا در دهه اخیر و مطرحشدن رقیب جدید قدرتمندش، یعنی چین، که دارای تمایلات ژئوپلیتیکی و اقتصادی است، لزوم کنترل گذرگاههای بینالمللی همچون بابالمندب و جزایر راهبردی یمن را بیش از گذشته برای امریکا، با اهمیت کرده است. چین با مطرح کردن استراتژی کلان خود تحت عنوان یک کمربند یکراه (یا جاده ابریشم جدید)، در پی بسط نفوذ ژئوپلیتیکی خود در جهان است. امریکا برای مقابله با این راهبرد چین یا تضعیف آن، نیازمند سیطره بر جنوب یمن و شاخ آفریقاست تا از این طریق بتواند قدرت فزاینده چین را کنترل کند و از بسط نفوذ آن در جهان ممانعت ورزد و همچنین با تسلط بر دریای سرخ و خلیج عدن، یکی از دو بازوی اصلی استراتژی یک کمربند یکراه که مبتنی بر جاده ابریشم دریایی است، را مختل سازد.
علاوه بر این، وجود جزایر راهبردی یمن، همچون سقطری در دریای عرب و جزایر حنیش، زقر و پریم در دریای سرخ، امکانات ژئواستراتژیک امریکا را نسبت به دیگر رقبای واشنگتن افزایش میدهد و توانایی این کشور را در جهت نظارت بر عبور و مرور اقتصادی و نظامی دیگر کشورها بالا میبرد که ازاینجهت نیز میتواند در تداوم هژمونی امریکا و رهبری جهانی واشنگتن مؤثر واقع شود. به سخن دیگر در صورت کشمکش در شرق آسیا که ایالاتمتحده یکی از مهمترین بازیگران آن به شمار میآید، در صورت کنترل گذرگاههای بینالمللی از سوی امریکا، نیاز چین به انرژی خلیجفارس، یک امتیاز استراتژیک برای واشنگتن خواهد بود که از این طریق میتواند پکن را تحتفشار قرار دهد.
کوتاه سخن اینکه از دیدگاه واشنگتن، از دست دادن یمن برابر با ناامن شدن متحدان منطقهای امریکا و بویژه عربستان و رژیم صهیونیستی، خلیجفارس و مقوله امنیت انرژی و در یککلام از دست دادن منطقه راهبردی غرب آسیا خواهد بود. از این رو امریکا با حضور مستقیم در یمن و کمکهای مستشاری و تسلیحاتی به ائتلاف عربی، سعی در هدایت یمن به سناریو مطلوب خود دارد تا با بازداشتن ایران، روسیه و چین از به دست آوردن جای پای محکم در یمن، نگرانی خود را مرتفع کند.
دانشجوی دکترای مطالعات منطقهای
بعد از عزل اجباری رئیس جمهور مستعفی یمن در ریاض و حبس خانگی وی توسط عربستان، محمد بن سلمان گروه 7 نفری را به عنوان مجلس سیاسی یمن (مناطق جنوبی) معرفی کرد. این مجلس تمام اختیارات منصور هادی را خواهد داشت. از نکات قابل توجه در تشکیل این گروه، نقش و طراحی این اقدامات توسط ایالات متحده امریکا است. بخصوص آنکه ریاست این گروه هفت نفره در دست رشاد محمد العلیمی است. وی عضو حزب مؤتمر الشعبی و در طول فعالیتهای سیاسی خود، همواره به عنوان شخصیتی که سیاستهای امریکا را پیادهسازی میکند، مشهور بود. تا جایی که بعد از انتخاب وی، دولت نجات ملی در یمن، این مجلس را یک گروه امریکایی برای اجراسازی و پیادهسازی منویات ایالات متحده، عنوان کرد. سایر اعضای این گروه هم از وابستگان به امارات و عربستان هستند. حال با توجه به این امر باید به نقش ایالات متحده در بحران یمن پرداخت.
روابط ایالات متحده و یمن
امریکا بهعنوان قدرت بینالمللی، منافع خود را نهتنها در سطح ملی و منطقهای، بلکه در سطح جهانی پیگیری میکند. امریکا که براساس اسناد امنیت ملی خود، رهبر جهان است و وظیفه مدیریت جهان را برعهده دارد، نسبت به تحولات دیگر مناطق و بویژه منطقه استراتژیک خاورمیانه حساس میباشد و همواره یکی از اصلیترین کنشگران در آن به شمار میآید. در این میان، بحران یمن، یکی از تحولات اساسی در دهه اخیر میباشد که امریکا بهطور مستقیم درگیر آن شده است.
روابط سیاسی و دیپلماتیک امریکا و یمن، به سال 1947 بازمیگردد. امریکا نخستین کشوری بود که در سال 1962، جمهوری عربی یمن (یمن شمالی) را به رسمیت شناخت و حمایت همهجانبه خود را از آن اعلام کرد. در سال 1967، واشنگتن استقلال یمن جنوبی از بریتانیا را نیز به رسمیت شناخت اما به سبب ارتباط یمن جنوبی با شوروی، روابط میان این دو گسترش نیافت. با این حال از زمان اتحاد میان یمن شمالی و جنوبی، امریکا تمایل خود برای گسترش روابط با یمن را بیان و از اتحاد یمن حمایت کرد. روابط امریکا و یمن به دنبال حادثه انفجار ناوشکن یواساسکول در بندر یمن توسط القاعده و حوادث 11 سپتامبر و مطرح شدن بیش از پیش القاعده در خاورمیانه، دچار تغییراتی شد. از این زمان به بعد امریکا به یمن از ورای عینک مبارزه علیه تروریسم نگریسته و گسترش فعالیت القاعده در یمن، بویژه از سال 2006، یکی از دغدغههای اصلی رهبران واشنگتن بوده که همین امر، یمن را به نقطه کانونی سیاست خارجی امریکا بدل کرده است.
بر این اساس، از اوایل قرن بیست و یکم، رژیم عبدالله صالح، به رکنی برای حضور امریکا در یمن و مبارزه با القاعده تبدیل شد و امریکا کمکهای نظامی و مالی عدیدهای به یمن مبذول کرد. البته در این میان، با افزایش حضور در یمن و اقدامات واشنگتن در منطقه بویژه در عراق و افغانستان، مردم یمن، نسبت به اقدامات ایالات متحده معترض شدند که نمونه بارز آن، شعارهای حوثیها علیه ایالات متحده بود که با گذر زمان در سرتاسر یمن طنینانداز شد. با وجود این، امریکا سیاست حفظ وضع موجود و بقای رژیم علی عبدالله صالح را تا سال 2011 در پیش گرفت و پس از آن نیز از منصور هادی حمایت کرد. نگاه امریکا به بحران یمن در نتیجه چهار عامل اصلی بوده است: نخست مسأله القاعده و نگرانی از قدرتگیری این گروه در یمن؛ دوم، هراس از تسری خیزشهای یمن به دیگر شیخنشینهای متحد واشنگتن در منطقه؛ سوم، وجود میادین نفت در جنوب یمن و همچنین در نزدیکی عربستان و امکان تأثیرگذاری ناآرامیها بر تولید و قیمت جهانی انرژی و چهارم، منافع و علایق ژئوپلیتیکی امریکا نسبت به کشور یمن و بویژه تنگه راهبردی باب المندب.
بر این اساس، امریکا به منظور تأمین اهداف خود در یمن، با ائتلاف سعودی همراه شد و از آن حمایت کرد. بهطوری که اعلام آغاز عملیات «توفان قاطعیت» از واشنگتن (و نه از ریاض) اعلام شد، که نشان از تأیید عملیات نظامی ائتلاف عربی و عربستان سعودی از جانب ایالات متحده بود. افزون بر این در همان زمان، ایالات متحده از تشکیل یک هسته برنامهریزی مشترک با عربستان سعودی برای هماهنگی و پشتیبانی اطلاعاتی در ریاض خبر داد و در جریان بحران یمن از حمایتهای لجستیکی، اطلاعاتی و نظامی به عربستان سعودی دریغ نکرد. به گونهای که پس از حمله ائتلاف عربی به یمن، دولت وقت امریکا، در بیانیهای اظهار داشت: «به منظور حمایت از اقدامات شورای همکاری خلیج فارس برای دفاع در برابر خشونت حوثیها، امریکا ارائه خدمات پشتیبانی، لجستیکی و اطلاعاتی را برای عملیاتهای نظامی تحت رهبری شورای همکاری خلیج فارس مجاز کرده است.»
منافع سیاسی امریکا در یمن
بهطور کلی منافع سیاسی امریکا در بحران یمن را میتوان جلوگیری از تسلط یافتن انصارالله و ممانعت از افزایش نفوذ منطقهای محور مقاومت به رهبری ایران و همچنین حفظ امنیت رژیم صهیونیستی و متحدانش عنوان کرد. در کنار این هدف، امریکا به دنبال تشدید بحران یمن به شیوهای نامحسوس و افزایش صادرات اسلحه و تجهیزات نظامی به کشورهای عربی منطقه است. امریکا سعی کرده از یکسو با کمکهای تجهیزاتی، مستشاری و لجستیکی به ائتلاف عربی و بویژه عربستان، مانع افزایش نفوذ انصارالله شود و از این طریق منافع سیاسی خود را تأمین کند و از سوی دیگر با فرسایشی شدن بحران یمن و افزایش تب ایرانهراسی در منطقه، میزان صادرات تسلیحات نظامی به این کشورها را افزایش دهد و سود اقتصادی بسیاری از این بابت کسب کند و همچنین عربستان و دیگر کشورهای عربی را بیشازپیش به خود وابسته سازد. به طوری که امریکا چه در دوران اوباما و چه در دوران ترامپ و حتی بایدن، باوجود ادعاهای حقوق بشری، اما صادرات تسلیحاتی به ائتلاف عربی را ادامه داده است.
طبق گزارشهای سیپری، کشورهای خاورمیانه خریدار 47 درصد از کل فروش تسلیحات امریکا بودهاند و در این میان نیمی از سلاحهای امریکایی استقراریافته در خاورمیانه، که معادل یکچهارم کل فروش سلاح امریکا در جهان میباشد، به عربستان ارسال شده است. امارات متحده عربی نیز که در سالهای گذشته هم در جنگ یمن و هم در جنگ داخلی لیبی دخالت داشته است، جزو 10 خریدار بزرگ اسلحه در دنیا بوده و دوسوم از خریدهای تسلیحاتی خود را از امریکا تأمین کرده است.باوجود منافع سیاسی و اقتصادی حاصل از بحران یمن برای امریکا، اما مهمترین اهداف و منافع واشنگتن در میانه این تحولات، معطوف به موقعیت ژئوپلیتیکی کشور یمن است. یمن بهطور عام و بابالمندب بهطور خاص، به حدی برای امریکا اهمیت دارد که واشنگتن، بابالمندب را در لیست مراکز هفتگانه استراتژیکی کشتیهای نفت جهان قرار داده است. واشنگتن که خود را بهعنوان رهبر جهان یاد میکند، برای انجام دادن چنین رسالتی نیاز به کنترل گذرگاههای حیاتی جهان همچون بابالمندب و دریاهای راهبردی جهان همچون دریای سرخ و دریای عرب دارد.
ایالات متحده بهمنظور مدیریت جریان انرژی که موتور محرکه اقتصاد و مؤلفه اساسی در افزایش قدرت ملی کشورها به شمار میآید، باید بر این منطقه اعمالنفوذ کند تا هم جایگاه خود را بهعنوان ابرقدرت جهان حفظ کند و هم مانع نفوذ رقیبانش همچون چین و روسیه در این منطقه شود. در این خصوص جود کادری مینویسد: «تأمین امنیت بابالمندب برای امریکا به خاطر مسائل مربوط به هژمونی جهانی ضروری است و از اینرو ایالات متحده نمیتواند به نیروی دیگری، بویژه حوثیهای یمن، اجازه دهد بربابالمندب کنترل داشته باشند.»
بنابراین میتوان ادعا کرد که یکی از مؤلفههای اساسی برقراری هژمونی امریکا بر نظام بینالملل و منطقه استراتژیک خاورمیانه تسلط داشتن بر این کشور و استفاده از مزیتهای ژئوپلیتیکی یمن است. امریکا بانفوذ در یمن و تحت نفوذ قرار دادن این کشور و احداث پایگاه نظامی در آن، میتواند تسلط کاملی بر اقیانوس هند و خلیجفارس داشته باشد و از آن برای بیشینهسازی قدرت خود استفاده کند. در مقابل با از دست دادن یمن و قدرتگیری انصارالله در این کشور، نهتنها زمینههای ناامن شدن عربستان، خلیجفارس و جریان انرژی فراهم میشود، بلکه رهبری خاورمیانه نیز از دستان امریکا خارج میشود که این تحول تبعات امنیتی و اقتصادی بسیاری برای امریکا و متحدانش (بویژه رژیم صهیونیستی) به بار میآورد.
بنابراین رهبران واشنگتن معتقدند که روی کار آمدن انصارالله و تضعیف گروههای نزدیک به امریکا و غرب، پیامدهای گستردهای نه فقط در روابط امریکا - یمن یا امریکا - عربستان، بلکه روابط امریکا را با کل منطقه دریای سرخ، شاخ آفریقا و اقیانوس هند دگرگون خواهد کرد.گذشته از تمامی این موارد، افول نسبی قدرت امریکا در دهه اخیر و مطرحشدن رقیب جدید قدرتمندش، یعنی چین، که دارای تمایلات ژئوپلیتیکی و اقتصادی است، لزوم کنترل گذرگاههای بینالمللی همچون بابالمندب و جزایر راهبردی یمن را بیش از گذشته برای امریکا، با اهمیت کرده است. چین با مطرح کردن استراتژی کلان خود تحت عنوان یک کمربند یکراه (یا جاده ابریشم جدید)، در پی بسط نفوذ ژئوپلیتیکی خود در جهان است. امریکا برای مقابله با این راهبرد چین یا تضعیف آن، نیازمند سیطره بر جنوب یمن و شاخ آفریقاست تا از این طریق بتواند قدرت فزاینده چین را کنترل کند و از بسط نفوذ آن در جهان ممانعت ورزد و همچنین با تسلط بر دریای سرخ و خلیج عدن، یکی از دو بازوی اصلی استراتژی یک کمربند یکراه که مبتنی بر جاده ابریشم دریایی است، را مختل سازد.
علاوه بر این، وجود جزایر راهبردی یمن، همچون سقطری در دریای عرب و جزایر حنیش، زقر و پریم در دریای سرخ، امکانات ژئواستراتژیک امریکا را نسبت به دیگر رقبای واشنگتن افزایش میدهد و توانایی این کشور را در جهت نظارت بر عبور و مرور اقتصادی و نظامی دیگر کشورها بالا میبرد که ازاینجهت نیز میتواند در تداوم هژمونی امریکا و رهبری جهانی واشنگتن مؤثر واقع شود. به سخن دیگر در صورت کشمکش در شرق آسیا که ایالاتمتحده یکی از مهمترین بازیگران آن به شمار میآید، در صورت کنترل گذرگاههای بینالمللی از سوی امریکا، نیاز چین به انرژی خلیجفارس، یک امتیاز استراتژیک برای واشنگتن خواهد بود که از این طریق میتواند پکن را تحتفشار قرار دهد.
کوتاه سخن اینکه از دیدگاه واشنگتن، از دست دادن یمن برابر با ناامن شدن متحدان منطقهای امریکا و بویژه عربستان و رژیم صهیونیستی، خلیجفارس و مقوله امنیت انرژی و در یککلام از دست دادن منطقه راهبردی غرب آسیا خواهد بود. از این رو امریکا با حضور مستقیم در یمن و کمکهای مستشاری و تسلیحاتی به ائتلاف عربی، سعی در هدایت یمن به سناریو مطلوب خود دارد تا با بازداشتن ایران، روسیه و چین از به دست آوردن جای پای محکم در یمن، نگرانی خود را مرتفع کند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه