که خود را «بیصاحب» توصیف میکردند و تکهای ناسازگار که راه حلی برای ادامه حیات نمییابد. میدانم برای نوشتن این جملات به بسیاری چیزها متهم خواهم شد اما صادقانه میگویم که همه این درد را رانندهای این گونه با لحنی دردناک بیان کرد: «ما هیچ راه دیگری نداریم جز اینکه یا ایران به ما کمک کند، یا اینکه یکسره شیمیاییمان کنند که هم خودمان راحت شویم، هم خیال همه از ما راحت شود!»
نکته مهمی که باید به آن بپردازم اینکه عشق به ایران و زبان و ادبیات فارسی در اقلیم کردستان عراق، آنچنان که در ذهن ما تقطیع شده و خط کشی شده است، نیست. آنها منابع الهام فرهنگی خود را دارند و چه بسا این منابع چندان هم به مذاق ما خوش نیاید. یادمان نرود آنها مخاطب صدا و سیما نیستند و چیزی از لغو کنسرتها یا تفاوت ترانههای مجاز و غیرمجاز نمیدانند. اگر در میدان «سرا»ی سلیمانیه که هر شب تا صبح در قرق دستفروشها و اغذیه فروشهای سیار است، هتل بگیرید، باید بگویم ناچارید تا دمیدن آفتاب به صدای خوانندههای لس آنجلسی که از بلندگوهای مختلف پخش میشود، گوش دهید. همچنین در طول روز، اتومبیلهایی که از مقابلتان میگذرند یا کافی شاپهای دنج و لوکس، این ترانهها را برایتان پخش میکنند. در این میان مرتضی پاشایی جایگاه ویژه و تسخیرناشدنی دارد؛ تنها خوانندهای که میتوانم براحتی از او در این متن یاد کنم. بارها و بارها در خیابانهای سلیمانیه مورد سؤال قرار گرفتم تا افسانههایی را که درباره مرتضی ساختهاند، رد یا تأیید کنم.
به هم ریختگی بخشهای مجاز و غیرمجاز فرهنگ ایرانی یا گاه به هم ریختگی عشق و ضدیت، برای ما حاصلی جز سرگیجه ندارد. بهعنوان مثال در خیابان مولوی سلیمانیه با یکی از هواداران پ.ک.ک آشنا شدم که خود را زرتشتی، عاشق ایران، هوادار کردستان بزرگ، مخالف جمهوری اسلامی، مسعود بارزانی و جلال طالبانی، معتقد به سیاست درست جمهوری اسلامی در قبال مسائل سیاسی اقلیم، هوادار چپ نو و جهان وطن میدانست. او فارسی را با تمام اصطلاحات کوچه بازاریش بلد بود و در مقابل انتقادات من در میانه گفتوگو بلافاصله پاسخ میداد: «بشین بینیم بابا!» این عجیبترین نمونه بود اما در نمونهای سادهتر ازانواع به هم ریختگی فرهنگی سیاسی با یک نظامی ترکمان حشد الشعبی در کرکوک آشنا شدم که از سردار قاسم سلیمانی همچون شخصیتی مقدس نام میبرد و اشک در چشمش حلقه میزد اما همین شخصیت سرشناس که به شوخی خود را «حکومت» مینامید، جملات دست و پاشکستهای از فارسی بلد بود که از تماشای فیلمفارسیهای پیش از انقلاب و ترانههای خوانندهای آموخته بود که از هر 100 تهرانی یک نفر هم نام او را نشنیده است. شاید برای شما جالب باشد که در سلیمانیه و هواداران اتحادیه میهنی که به ایران نزدیک ترند، خانواده مسعود بارزانی را ایرانی می دانند.
البته این تنها خوانندگان ایرانی نیستند که قلب کردهای اقلیم را به تسخیر درآوردهاند، بلکه مردم این دیار در هر بیماری نیز ابتدا یاد پزشکان ایران میافتند. در سلیمانیه و اربیل کمتر کسی را میبینید که یا خود یا یکی از نزدیکانش در ایران بستری نشده باشد؛ عمل چشم، قلب، دیسک، سرطان... آنها در تاکسیها و مغازهها چنان از مطب فلان پزشک در فلان بلوار کرمانشاه یا فلان بیمارستان در تهران حرف میزنند که انگار خود ما. در این زمینه نیز پیشنهاد میکنم همچنان که دانشگاههای ایران به فکر ایجاد شعبه سلیمانیه یا اربیل خود هستند، بیمارستانهای بزرگ و شرکتهای داروسازی نیز به فکر «نخوش خانه» یا «خسته خانه» و «درمان خانه»های شعبه اقلیم باشند.
چرا کردها به همه پرسی پشت کردند؟
پیش از این هم نوشتهام که در سلیمانیه و در میان همه سؤال شوندههای من – حدود 20 نفر- تنها 2 نفر در همه پرسی شرکت کرده بودند؛ در این میان یک نفر رأی «بلی» و یک نفر رأی «خیر» به صندوق انداخته بود و آنکه رأی «بلی» داده بود، خود را توجیه میکرد که نه برای دولت اقلیم، که برای سربلندی «کرد» این کار را کرده است. اما آنهایی که مخالفان برگزاری همه پرسی، از دو طیف کاملاً مجزا بودند؛ نخست آنهایی که وضعیت اقتصادی را بحرانی میدانستند و فکر میکردند مسئولان اقلیم به جای چاره اندیشی برای مردم، مشغول بازیهای سیاسی خود هستند.
درواقع رفراندوم همه پرسی به نوعی رفراندوم مشروعیت سران اقلیم نیز بود؛ مشروعیتی از دست رفته بهدلیل فساد اقتصادی و بیتوجهی به معیشت مردم. طیف دوم فعالان سیاسی و دانشگاهیانی بودند که اعتقاد داشتند: «مگر ما کم از یک کشور مستقل بودیم که با ایجاد چنین حساسیتی در منطقه، همه دستاوردهایمان از بین برود؟»
فعالان سیاسی کرد اعتقاد دارند، مسعود بارزانی در پایان مسئولیت سیاسی خود، دست به چنین قمار بزرگی زد تا در نقش یک رهبر جدید و در جغرافیایی جدید خود را احیا کند. در واقع او سرنوشت کردستان عراق را به سرنوشت خود گره زد و درنهایت خود را و کردستان عراق را دچار خسارت بزرگی کرد. آیا اربیلیها و کرکوکیها نیز چنین برداشتی از همه پرسی داشتند؟
این را باید بدانیم که جمعیت کردها در کرکوک و در کنار ترکمانان شیعه و سنی و اعراب، یک به سه است. البته وقتی از کردهای کرکوک حرف میزنیم، از شهروندانی حرف میزنیم که بخش مهمی از تاریخ این شهر هستند. شهروندانی که در این سفر با بسیاری از آنها رو به رو شدم و از آنها همان حرفهایی را شنیدم که در سلیمانیه؛ ناراضی از سران اقلیم و بیاعتماد به همه پرسی و ایده استقلال. اما در کنار این شهروندان، در طول سالهای گذشته و با انگیزه به هم زدن بافت جمعیتی به نفع کردها، کسان دیگری با امتیازات ویژه از سایر شهرهای اقلیم و نیز مناطق کردنشین ایران و ترکیه – تحت عنوان پناهنده- در کرکوک اسکان داده شدند که ناچار از شرکت در همه پرسی و درنهایت ناچار از گریز بودند. آنها همان کسانی هستند که در فضای مجازی اعصاب کاربران را به هم میریزند و از این سایت به آن سایت و از این توئیت به آن توئیت مینویسند: «من کردم، ایرانی نیستم» و... این بخش از هواداران حزب دموکرات کردستان یا «پارتی» عملاً از سران اقلیم حقوق و امتیازات ویژه دریافت میکنند و حاضرند دفاتر احزاب دیگر را به آتش بکشند و به قول «هوژین عمر» روزنامه نگار و فعال سیاسی کرد، هر کدام 277رأی به صندوق بیندازند. عمر در دفتر مطالعات فرهنگی سلیمانیه برای من توضیح داد که چطور بسیاری از صندوقها اصلاً در نداشته و چطور در مناطق مورد مناقشه موضوع را حیثیتی کرده و بغل بغل رأی از پیش نوشته شده به صندوق ها ریختهاند. او و بسیاری دیگر از کارشناسان معتقدند، در بهترین شرایط، مشارکت عمومی نمیتواند بیش از 40 درصد باشد. حال آنکه چند درصد «بلی» و چند درصد «خیر» به صندوق انداختهاند نیز جای بحث دارد. آنها میگویند وقتی رقیبی در این انتخابات وجود نداشته و ناظری بینالمللی نیز شاهد جریان رأیگیری نبوده، نمیتوان ادعای پیروزی همه پرسی را پذیرفت.
اربیل شهری محافظه کار
اربیل چطور؟ آیا در اربیل که مرکز اقلیم است و حزب دموکرات کردستان با مسئولیت مسعود بارزانی در آن فعالیت دارد، نیز نسبت به همه پرسی بیتفاوت بوده است؟ ابتدا لازم است بدانید که این شهر جمعیت کمتری نسبت به سلیمانیه دارد و به عکس سلیمانیه جمعیت قابل ملاحظهای از ترکمانان نیز در آن زندگی میکنند. جالب است بدانید ترکمانان اربیل، اساساً هسته اصلی و اولیه این شهر را ترکمانی میدانند. آنها در بازار نفوذ زیادی دارند اما زبان خود را برای خانه و شب نشینی نگاه میدارند نه تجارت. ترکمانان اصالتی ایرانی برای خود قائلند و من با چند ترکمان آشنا شدم که در سالهای جنگ به ایران پناه آورده و بعد از آن تلاش کرده بودند، این اصالت و اصلیت را برای اخذ شهروندی ایران اثبات کنند و چون مدرک مکتوبی وجود نداشته، موفق نشده بودند. یکی از آنها به نام شعوبی مینالید و گله میکرد که سالها در تبریز زندگی کرده اما درنهایت مجبور به ترک ایران شده است. دو پسر او فارسی را از هر تهرانی سلیستر حرف میزدند.
اربیلیها سایه سنگین اداره «آسایش» یا اطلاعات اقلیم را نیز بر سر خود دارند و از این جهت آموختهاند نظر خود را به صراحت اعلام نکنند. با این همه گفتوگو با اقشار مختلف و چهرههای سیاسی در این شهر به من ثابت کرد که اربیلیها نیز چندان روی خوشی به همه پرسی نشان ندادهاند، مگر هواداران جوان حزب دموکرات و روستائیان. جالبترین بخش ماجرا اینکه حتی در میان طرفداران سرسخت همه پرسی در اربیل نیز، نسبت به ایران و ایرانیان، تندی نیافتم.
مشکلات اقلیم و انتظار از ایران
اقلیم کردستان عراق راهی به دریای آزاد ندارد و اگرچه از نظر ساختمانسازی رشد قابل ملاحظهای داشته اما شهرهای زیبای آن روزانه چند ساعت متوالی با قطعی برق یا به قول کردها «کهربا» مواجه هستند. این درحالی است که حتی آبگرمکن حمامها نیز با برق کار میکند. خبری از گاز نیست و آب تصفیه شده با مشکل جدی رو به رو است. شهروندان و صاحبنظران اقلیم میدانند سودای استقلال آرمانی دور و دراز است و از همسایگان میخواهند این خطای مسئولان را به حساب آنها نگذارند. آنها یک خواسته حیاتی و بزرگ هم از ایران دارند و آن اینکه، این کشور بهعنوان قدرت منطقهای همچنان که کوشید تا نقشه اقلیم کردستان عراق، تغییر نکند. کماکان حامی اقلیم باشد و اجازه ندهد شرایط به گونهای پیش رود که این منطقه به پیش از 2003 و حیات صدام بازگردد.