اعتراف پدر81 ساله بابک خرمدین به 2 جنایت دیگر
3 قتــل پر از ابهام
گروه حوادث- مرجان همایونی/ پدر بابک خرمدین در حالی در کمتر از 48 ساعت پس از دستگیری به قتل داماد و دخترش با همدستی همسرش اعتراف کرده که مدعی است قصد کشتن دو فرزند دیگرش را هم داشته است.
راز این جنایتهای هولناک از صبح یکشنبه با کشف اعضای بدن یک مرد در سطل زباله در شهرک اکباتان آغاز شد. در کمتر از 6 ساعت هویت مقتول شناسایی و با اعترافات پدر و مادر مقتول مشخص شد بابک خرمدین کارگردان مستندساز به دست والدینش به قتل رسیده است. اما فقط 48 ساعت پس از این اعتراف هولناک پدر مقتول به 2 قتل دیگر اعتراف کرد. وی مدعی شد در سال 90 دامادش فرامرز را کشته و در سال 97 نیز یکی از دخترانش آرزو را به قتل رسانده است.
محمد شهریاری، سرپرست دادسرای جنایی تهران با اعلام این خبر گفت: زمانی که این زوج سالخورده به اتهام قتل پسرشان بابک بازداشت شدند، متوجه شدیم او یک دختر دیگر هم داشته که ناپدید شده و سال 90 هم دامادش ناپدید شده است.
بنابراین احتمال قتل آنها هم مطرح شد چرا که گفته بود دخترم به ترکیه رفته ولی در استعلاماتی که انجام شد هیچ ورود و خروجی با مشخصات دختر متهم به دست نیامد. همین مسأله احتمال جنایت را بیشتر تقویت کرد. فرضیه قتل دامادشان نیز به دنبال آن مطرح شد. تحقیقات روی این موارد متمرکز شد و احمد و همسرش به قتل داماد و دخترشان اعتراف کردند.
او همچنین در اعترافاتش به محمد جواد شفیعی بازپرس شعبه پنجم دادسرای جنایی عنوان کرد که اجساد را مثله کرده و در سطل زباله در آن اطراف انداخته است. از نظر روانپزشکی آنها تحت معاینه قرار گرفتهاند و پزشکی قانونی اعلام کرده که آنها جنون ندارند و ازنظر روحی سالم هستند.
گفتوگو با احمد خرمدین
چه شد که دامادت را به قتل رساندی؟
سال 88 دخترم آرزو که متولد سال 51 بود با پسری ازدواج کرد اما بهخاطر اختلافات از او جدا شد. بعد از مدتی با پسر خواهرم فرامــــــــرز ازدواج کرد و 6ماهی که از زندگی آنها گذشت، برایمان گفت که فرامرز رفتارهای نامعقول دارد. او اعتیاد داشت و با خودروی پرایدش افرادی را که بهصورت قاچاقی وارد ایران شده بودند جابهجا میکرد. رفتارهای نامعقول و کارهای خلافش ما را به این نتیجه رساند که تصمیم به قتل او بگیریم.
دخترتان هم از این ماجرا با خبر بود؟
بله. باهم به این نتیجه رسیدیم که او را به قتل برسانیم. یادم نمیآید چه تاریخی بود اما سال 90 بود که یک روز فرامرز به خانهمان آمد. همسرم داخل غذایش حدود 80 تا قرص خوابآور ریخت که فوت کرد و با کمک همسرم او را به حمام بردیم و جسدش را مثله کردیم. هنوز تبر و چاقویی که با آن فرامرز را مثله کردیم دارم. بعد از قتل هم تکههای جسد را در سطل زباله انداختیم. بعد هم خودروی پراید او را در اطراف مهرآباد رها کردیم.
خانواده فرامرز به سراغ او نیامدند؟
به دروغ به آنها گفتیم که روز حادثه بههمراه آرزو آمده خانه و همسرش را در خانه ما گذاشته و با چند نفر قاچاقی تهران را ترک کرده است. آنها هم چون فرامرز در کار خلاف بود باور کردند.
دخترتان را به چه دلیل به قتل رساندید؟
دامادمان را که کشتیم، طلاق غیابی دختـــــــرم را گرفتم و جهیزیهاش را که آن موقع 70 میلیون تومان خریده بودم به یک راننده که میخواست دخترش را شوهر دهد 500 هزار تومان فروختم. اما بعد از قتل دامادم بدبختی و مصیبت ما زیاد شد. افتاده بود در کار خلاف و ماری جوانا و تریاک و هروئین مصرف میکرد.اذیتهایش خیلی زیاد بود. سال 97 یک روز صبح کلهپاچه خریدم. چون آرزو خیلی کلهپاچه دوست داشت و بازهم مثل قبل داخل آن همسرم قرصهایش را ریخت و بعد از بیهوش شدن با کمک همسرم جسد را داخل حمام بردیم و مثله کرده و جنازه را در سطلهای زباله انداختیم.
بابک و دو فرزند دیگرت نگفتند که چه اتفاقی برای آرزو افتاده است؟
موقع قتل دامادمان بابک انگلستان بود. اما برای قتل دوم ایران بود و زمانی که فهمید خیلی به موضوع اهمیت نداد.
ممکن است به این دلیل بابک را کشته باشی که او از ماجرای قتل خواهرش با خبر شده باشد؟
اصلاً. بابک از دوربین مداربسته خانهمان متوجه قتل خواهرش شده بود اما چون دل خوشی از خواهرش نداشت، برای همین هم تصمیم نداشت که این ماجرا را لو دهد. بابک آدم بدی بود، هر سه قتل را در همین خانه اکباتان انجام دادیم.
قصد نداشتی به دو فرزند دیگرت آسیب برسانی؟
میخواستم آنها را هم بکشم. اگر آزاد شوم بدون شک برنامهام قتل آنهاست. دخترم دو نوهام را اذیت میکند؛ او خیلی عصبی و به هم ریخته است. از رفتارهای پسرم افشین هم خوشم نمیآید.
چرا اسم فامیلتان را عوض کرده بودید؟
من سال 41 فامیلیام را به خرمدین تغییر دادم. اسم بابک را هم برای همین روی پسرم گذاشتم اما او مثل بابک خرمدین نشد. وصیت کردم وقتی مردم مرا مقابل قلعه بابک خرمدین دفن کنند تا هر کسی که برای دیدن او میآید از روی قبر من رد شود. حتی کتابی هم در سوگ بابک خرمدین دارم مینویسم.او در پاسخ به خبرنگار «ایران» در مورد اینکه بعد از قتلها عذاب وجدان نداشتی و کابوس نمیدیدی گفت: برای هیچ کدام از آنها عذاب وجدان نداشتم و هیچ وقت کابوس نمیدیدم چون احساس گناه نمیکردم. برای اینکه کسانی را به قتل رسانده بودم که معضل جامعه بودند و فساد اخلاقی داشتند.
نگاه
فرناز قلعه دار
دبیر گروه حوادث
وقتی از کودکی به تو یاد دادهاند که از هر جا واماندی و از هر دری که رانده شدی میتوانی به آغوش گرم مادر و دستان امن پدرت پناه ببری وای از روزی که امنترین جای جهان و گرمترین آغوش دنیا به قتلگاهت بدل شود و مهربانترین انسان زندگیات نقشه سلاخیات را طراحی و اجرا کند.نوشتن از اعترافات بیرحمانه این پدر و مادر خیلی سخت است. پدری که مدعی دفاع از کشور است و سالها برای امنیت مردم کشورش با دشمن جنگیده حالا همانند دشمنی بی رحم تیشه به ریشه خانوادهاش زده و فرزندانی را که بخشی از وجودش بودهاند به بهانههای واهی به دیار باقی فرستاده است.
قتل بابک خرمدین کارگردان 47 ساله سینما بهدست پدر و مادرش را شاید بتوان یکی از هولناکترین جنایتهای چند دهه اخیر در کشور دانست اما آنچه این خبر را به شوک آورترین خبر قرن تبدیل میکند آخرین اعتراف پدر بابک است به قتل دختر و دامادش که البته خواهرزادهاش نیز بوده است. پیرمرد 81 ساله صبح دیروز پس از بیان جزئیات جنایتهای فجیع خود و بازسازی صحنههای قتل در کمال خونسردی با زل زدن به لنز دوربین خبرنگاران و عکاسان در حالی که دستانش را به علامت پیروزی بالا برده بود ژست پیروزمندانهاش را در قاب تاریخ ثبت کرد. البته شاید بتوان بخش غمانگیز این تراژدی خانوادگی را اعترافات تلخ مادر بابک و آرزو دانست. زنی 75 ساله که در کمال ناباوری پسر و دختر جوانش را با دستان خود به کام مرگ فرستاده و حتی به این هم راضی نشده و در سلاخی کردن فرزندانش با همسر خود همدست شده و جگرگوشههایش را در کیسههای سیاه بستهبندی و اعضای بدنشان را در گوشه و کنار این شهر رها کرده است.نوشتن از این پرونده خیلی سخت است.
هرچند در این پرونده هنوز هم ابهامات زیادی وجود دارد و پس از شنیدن جزئیات ماجرای قتلها و اعترافات متهمان سؤالات بسیاری ذهن مخاطب را درگیر میکند اما آنچه بیش از همه آزاردهنده است رفتار خونسردانه و قیافه حق به جانب قاتلانی است که عزیزترینهای زندگیشان را با دستانشان به قتل رساندهاند و دریغ از حتی یک لحظه پشیمانی.
نخبه دانشگاه به اتهام قتل محاکمه می شود
گروه حوادث/ پسر جوان که از نخبههای دانشگاه و مدال آوران المپیاد است به اتهام خوراندن ماده شیمیایی به دوستش و قتل وی بزودی محاکمه خواهد شد.
به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، یک سال قبل امدادگران اورژانس با تماس پسر جوانی بهنام اردشیر راهی خانهای شدند و به محض ورود با بدن نیمه جان پسری بهنام رامبد رو به رو شدند وقتی او را به بیمارستان منتقل کردند رامبد به طرز مشکوکی جان باخت.با اعلام موضوع به پلیس بلافاصله اردشیر تحت بازجویی قرار گرفت. اما وی منکر اطلاع از علت مرگ رامبد شد. با این حال وقتی نتیجه کالبد شکافی مشخص کرد که وی بر اثر خوردن یک ماده شیمیایی مرگبار جان باخته است تیم جنایی بار دیگر به بازجویی از اردشیر پرداخت.
پسر جوان که خود را نخبه دانشگاه و از مدال آوران المپیاد شیمی معرفی میکرد گفت: من و رامبد سالها در مدرسه تیزهوشان همکلاسی بودیم و بعد هم در دانشگاه شریف قبول شدیم. وقتی لیسانس گرفتیم در مقطع فوق لیسانس من تغییر رشته دادم و در دانشگاه معتبر دیگری مشغول به تحصیل شدم.
همزمان کار هم میکردم و به همین خاطر دیگر کمتر رامبد را میدیدم تا اینکه من با دختری عقد کردم. بعد شنیدم که رامبد از یک دانشگاه معتبر امریکایی در مقطع دکتری بورسیه تحصیلی گرفته و قصد دارد از ایران برود. به همین خاطر به او تلفن کردم و بعد هم قرار ملاقات گذاشتیم تا همدیگر را ببینیم. وقتی شنید من بیخبر از او ازدواج کردهام خیلی ناراحت شد و کمی با من سرسنگین بود من هم برای اینکه با دلخوری از ایران نرود یک روز او را به خانهام دعوت کردم.
پدر و مادرم برای اینکه ما راحت باشیم از خانه بیرون رفتند وقتی دوستم به خانه آمد برایش مشروب آوردم. من در یخچال مقداری کلروفرم داشتم و خودم گاهی میخوردم و اتفاقی هم نمیافتاد. چون خودم شیمی خوانده بودم ترکیبات مواد و میزان خطر آن را میدانستم.
رامبد آن روز در یخچال را باز کرد و کلروفرم را که داخل یک قوطی آب میوه بود به اشتباه خورد. من متوجه نشدم چقدر خورد اما حالش بد شد. آنقدر که دیگر قادر به ایستادن و نشستن نبود همان لحظه با اورژانس تماس گرفتم چون دیدم به بیمارستان نمیرسد. تکنیسین های اورژانس آمدند و او را به بیمارستان منتقل کردند اما فوت کرد. من قصد کشتن دوستم را نداشتم ما دوستان قدیمی هم بودیم و هردو از نخبههای دانشگاه شریف بودیم.
در ادامه تحقیقات به بررسی پرونده شخصیت متهم پرداختند و مشخص شد او رابطه بسیار خوبی با خانوادهاش داشته و پسر آرام و متینی بوده است. نمرات تحصیلی بالایی دارد تنها برادرش نیز مدرک دکتری دارد و آنها زندگی آرامی داشتهاند و ارتباط او با برادرش هم بسیار خوب بوده است.
با توجه به مدارک موجود و شکایت اولیای دم کیفرخواست علیه متهم صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه 11 دادگاه کیفری استان تهران فرستاده شد تا وی محاکمه شود.
دستگیری 115 مجرم در طرح پلیس البرز
گروه حوادث / عملیات ویژه پلیس آگاهی استان البرز با دستگیری 115 متهم و انهدام 39باند سرقت پایان یافت.
به گزارش خبرنگار حوادث «ایران»، سردار عباسعلی محمدیان رئیس پلیس استان البرز صبح دیروز درحاشیه نمایشگاهی با عنوان دستگیری سارقان وکشف اموال مسروقه که طی 72 ساعت گذشته انجام شده در جمع خبرنگاران گفت: در این عملیات گسترده غیر از دستگیری چندین سارق، قاتل، کلاهبردار و کیف زن، موفق به کشف سه فقره قتل، پنج فقره کلاهبرداری و یک فقره سرقت مسلحانه شدیم که در مجموع اجرای این طرح 115متهم دستگیر شدند.
رئیس پلیس استان البرز همچنین از دستگیری 6 مالخر خبر داد و گفت: ارزش ریالی اموال کشف شده در این طرح 113میلیارد تومان است.
فرمانده انتظامی البرز در ادامه با بیان اینکه سارقان با هر پوشش و شکلی که اقدام به انجام جرم کنند پلیس توانایی رصد و شناسایی آنها را دارد، افزود: مجازات بسیار سنگینی در انتظار این افراد است به گونهای که کوچکترین تخفیفی برای آنها قائل نخواهیم شد، تمام مرخصی، تخفیف و عفو از این مجرمان در استان برداشته شده است.
وی از مردم خواست مراجعه افراد مشکوک تحت عنوان مأمور به در منازل یا محل کار را به مرکز فوریتهای پلیس 110 گزارش کنند.
سرقت مسلحانه از یک خانه در کرج
در میان دستگیر شدگان دو سارق بودند که ششم اردیبهشت با اسلحه وارد یک خانه در مرکز شهر کرج شده و با بستن دست و پای زن صاحبخانه طلا و وسایل گرانقیمت او را ربودند اما در اجرای این طرح شناسایی و دستگیر شدند.
زن جوان درباره سرقت گفت: نیمه شب زمانی که من و خانوادهام در خانه خواب بودیم دو نقابدار وارد خانه ما شدند یکی از آنها مقابل در ایستاده بود و دیگری وارد خانه شد بعد با تهدید اسلحهای که داشت از من خواست سکوت کنم، او با چسب دهانم را بست و طلاهایم را ربود. من آنقدر ترسیده بودم که مدتی بعد بیهوش شدم، فرزند خردسالم بعد از این ماجرا کابوس میبیند.
بررسی پدیده خشونت خانگی از نگاه ارتباطات
قتل به جای قهر؛ چرا؟
ادامه از صفحه اول/ «مدارا» یعنی طرفین فعلاً همدیگر را تحمل میکنند و خود این رخداد بعدی را به وجود میآورد که گفتوگو است.
وقتی در یک جامعه اتفاقاتی خشن رخ می دهد و مدارا به حداقل میرسد، دلایل مختلفی دارد. از دید کارشناسان ارتباطات به واقع تبادل معنا صورت نمیگیرد یعنی شاهد گفتوگوی ارتباطی نیستیم پس معنایی هم مبادله نمیشود.در خشونتهای خانگی، قاتل میگوید ما باهم تفاهم و گفتوگو نداشتیم و آزار میدیدیم اما این توجیه است چرا که اگر چنین بوده باید قهر اتفاق بیفتد نه قتل. چرا به جای «قهر»، «قتل» رخ میدهد؟
ما در حال حاضر شاهد قتل یعنی بالاترین سطح خشونت هستیم. دلیلش آن است که تبادل معنایی صورت نمیگیرد. اتفاق دوم آن است که ما در ارتباطات پدیدهای داریم بهنام ایمیجینگ یعنی تصورهایی که از مفاهیم و مصادیق به وجود میآیند.ما ممکن است از موضع طرف مقابل مان یک تصوری پیدا کنیم که آن تصور با واقعیت فاصله دارد. اما چرا دچار سوءبرداشت میشویم؟
بهخاطر اینکه به واقع آن چیزی که در مصداق عینی و مصداق عملی درون جامعه است حداقل است.مصادیق در جامعه ما باید به سمت یک تفاهم و گفتوگوی «جمعی» یا «گروهی» و «فردی» باشد.
«خشونت خانگی» از دید من آیینهای است از یک جامعه به خشونت و به بنبست رسیده. من این عوامل را بسیار جدی میدانم.
توصیه اول من به «نخبگان» است. نخبگان باید با همه دلخوریهایی که دارند به میدان بیایند چون میتوانند راهکار ارائه دهند. هم به بالای هرم که حاکماناند و هم به میانه هرم که کنشگرانند و هم به پایین هرم که شهروندانند.نخبگان در هرجامعهای سرمایه بزرگی هستند و از این سرمایه بزرگ اجتماعی باید استفاده کرد. باید راه گفتوگو را باز کنیم تا به یک راهکار برسیم که حتی اگر آن را قبول نداشته باشیم وقتی که اجرا میشود نتیجهاش آرامش برای جامعه است. اگر آرامش باشد آدمها حذف نمیشوند. نخبگان باید این چرخه غلطی را که در جامعه رخ داده برگردانند. باید این زنگ خطر را جدی بگیریم تا شاهد اتفاقات بدتری نباشیم.
فرودگاه قلعهمرغی -4
آغاز مبارزه برای قتل عام کبوتران
محمدبلوری/آنچه گذشت: اواخر دهه 30 هجوم دستهای از کبوتران به یک هواپیمای نظامی سبب سقوط این هواپیما شد و برای امنیت پرواز در آسمان تهران، مبارزه با کبوتربازی به حکومت نظامی سپرده شده و مقرر شد کسانی که اقدام به مسابقات کبوتربازی کنند یا کبوتری در خانه داشته باشند در دادگاه نظامی محاکمه میشوند. یک استوار پاسگاه ژاندارمری قلعهمرغی در جنوب شهر که حوزه استحفاظی نخستین فرودگاه تهران بود با سفارش یکی از همکاران روزنامه نگارم در تحریریه روزنامه کیهان به دیدنم آمد تا مشکل عجیبی را که داشت با من (بهعنوان دبیر سرویس حوادث روزنامه) در میان بگذارد...
٭٭٭
استواری چاق با قامتی نسبتاً کوتاه نگاه مهربانی در چشمهایش میدرخشید که هر بینندهای را جذب میکرد، وقتی من را در انتظار شنیدن دید با تواضع خاصی گردن خم کرد و گفت: -من استوار قاسمی، معروف به خان نایب، سرگروه مأموران پاسگاه ژاندارمری در حوزه استحفاظی فرودگاه قلعه مرغی هستم و در دوره خدمت ده - پانزده سالهام طوری با مردم رفتار کردهام که بزرگ و کوچک حرمتم را داشته باشند و از همه مهر و محبت ببینم.
استوار نایب لبخندی زد و ادامه داد:
اهالی بهشوخی مثلی دارند که میگویند: شبی که نوبت استوار نایب در گشت شبانه است، آن شب دزدها هم به احترامش از دیوار خانهای بالا نمیروند، هرچند این حرفشان از سر مزاح و شوخی است اما نشان میدهد که همه احترامم را دارند و من هم همینطور... پرسیدم: پس مشکلتان چی هست که برای حل آن به دیدنم در روزنامه آمدهاید؟
استوار نایب آه کشان میگوید:
در ارتباط با دستگیری و محاکمه کبوتر بازهاست. همانطور که درصفحه حوادث روزنامهتان نوشتهاید پساز برخورد یک دسته کبوتر با یک هواپیما، کبوتر بازی قدغن شد و هرکس اقدام به نگهداری یا برگزاری مسابقه کبوتر پرانی کند در دادگاه نظامی محاکمه خواهد شد.
از قضا آن شب در حاشیه فرودگاه قلعهمرغی دو کبوتر باز مسابقه کفترپرانی داشتند و نقل میکنند که دستهای از کبوترهای این مسابقه با هواپیما برخورد کردهاند در صورتی که این حادثه در آسمان فرودگاه مهرآباد اتفاق افتاده با این حال دستور رسیده در قلعه مرغی مبارزه با کفترپرانی با شدت بیشتری اجرا شود.
به دستور رئیس باشگاه قلعهمرغی، باید یک گروه ضربت با همکاری مأموران پاسگاه برای مبارزه با کبوتر بازی تشکیل بدهیم، به دارندگان کبوتر یک هفته مهلت دادیم کبوترانشان را به پاسگاه بیاورند و در حیاط کارد و چاقو به دستشان دادیم تا کبوترانشان را سر ببرند و بعد تعهدنامهای را امضا کنند که از این پس اگر در خانهشان کبوتری کشف شود او را با تنظیم پروندهای برای محاکمه به دادگاه نظامی معرفی کنیم. بعد هم بازرسی خانه بهخانه را شروع کردیم تا کبوتر بازی را قلعوقمع کنیم. هرچند در این مدت احترام و حرمت من در میان مردم قلعه مرغی بهخاطر مبارزه با کبوتربازی از بین رفته و در کوچه و خیابان حتی بزرگ و کوچک نگاهی به من نمیکنند و بیاعتنا از کنارم میگذرند اما مشکل بزرگتری پیدا کردهام که آرامش شب و روزم را از من گرفته به خاطر همین مشکل است که به دیدنتان آمدهام تا راه نجاتی پیدا شود. استوار آهی میکشد و میگوید:
از روزی بگویم که مأموریت مبارزه با کبوتربازی به من واگذار شد. رفتم به مردم نشان بدهم در ریشهکن کردن کبوتر و کبوتربازی آشنا و غریبه برایم فرقی ندارند و برنامه کبوتر کشی را از خانواده خودم شروع کردم...
و اما مبارزه چگونه آغاز شد. توی قهوهخانه بازارچه قلعه مرغی مردها کیپ هم بهت زده نشسته بودند و چشم به رادیوی قدیمی روی پیشخوان قهوهچی داشتند؛ مارش عزا پخش میشد و گوینده رادیو لحظه به لحظه اعلام میکرد:
شنوندگان عزیز توجه کنید در پی سقوط یک هواپیمای نظامی در برخورد با کبوتران چند لحظهای اطلاعیه فرمانداری نظامی تهران درباره این سانحه غمناک پخش خواهد شد. در این هنگام استوار نایب با شتاب وارد قهوهخانه شد و با فشار دست در را بهروی هجوم طوفان باد که در بیرون ادامه داشت بست کاسکت خاکآلودش را از سر برداشت و در حال تکان دادن کلاه، پی یک صندلی خالی چشم گرداند. پیرمردی با احترام نیمخیز شد و گوشهیک تخت برایش جا وا کرد. بفرما خاننایب، خوشآمدی، صفا آوردی.
و سرها به احترامش خم شدند.استوار لب تخت نشست و نگاه نگرانش به چهره مردها پرسه زد. از پیرمرد پرسید:
چه خبر شده اخوی؟ مارش عزا برای چه پخش میشه؟ قراره اعلامیه جنگی پخش کنند از رادیو؟نه خان نایب، این مارش برای کشتهشدگان طیاره نظامی است. منتظریم اعلامیه فرمانداری نظامی را پخش کنند. شنیدیم کفتربازی قدغن میشه قراره کفتر بازها تو دادگاه نظامی محاکمه شن. در این هنگام مارش نظامی قطع شد و گوینده رادیو با صدای غرایی اعلام کرد:
شنوندگان عزیز توجه کنید. این اعلامیه امروز از طرف فرمانداری نظامی تهران انتشار یافته است. هموطنان توجه کنید... با این هشدار سکوت سنگین با چهرههای بهت زده حاضران فضای قهوهخانه را فرا گرفت...
ادامه مطلب پنجشنبه آینده