
ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.

من، رسول، 64 سال دارم
رضا فکری
داستاننویس
دهه شصت برای رسول صدرعاملی با فیلم «گلهایداوودی» آغاز شد. فیلمی که اولین ملودرام پس از انقلاب و موفقیت بزرگ آن روزهای سینمای ایران به شمار میآمد. صدرعاملی در آن فیلم بیژن امکانیان را بهعنوان جوان اول و رخشان بنیاعتماد را بهعنوان دستیار همراه خود داشت. فیلمی که سکانس به سکانس، مخاطبش را همراه غلیانهای عاطفی جوانی نابینا میکرد که در انتظار و تب و تاب آزادی پدرش از زندان میسوزد. پدری که البته زنده از آن زندان بیرون نیامد.
هنوز جنگ هشت ساله تمام نشده بود که صدرعاملی فیلم «پاییزان» را به اکران رساند. فیلمی که همراه با موسیقی درخشان فریدون شهبازیان قصه مردی را واگو میکرد که بنا دارد زن و فرزند و مملکتش را بگذارد و برود. سفر این مرد (امین تارخ) به روستای پاییزان برایش رؤیای روشن عشق را رقم میزد تا جایی که از رفتن صرفنظر میکرد و به زندگی با همسرش (کتایون ریاحی) برمیگشت.
اواخر دهه هفتاد اما برای صدرعاملی موجی بزرگ در راه بود. «دختری با کفشهای کتانی» به نمایش درآمد و موضوعی را طرح کرد که سرتاسر حاکمیت سعی در نادیده گرفتنش داشت. فرار دختری نوجوان از خانه دستمایه ساختن فیلمی شد که حساسیتهای بسیاری را برانگیخت و عمده شهرتش هم به همین حاشیههایی که بیرون از فیلم ایجاد شده بود برمیگشت. فیلمنامهای که با الهام از ماجرای قتلهای خیابان گاندی و عشاق نوجوانش (شاهرخ و سمیه) نوشته شده بود و برای پیمان قاسمخانی جایزه بهترین فیلمنامهنویسی را از خانه سینما به ارمغان آورد. این فیلم پگاه آهنگرانی را هم در پانزده سالگی به عرصه آورد که تا دو دهه بعد هم به حیات سینمایی خود در اوج ادامه دهد. فیلم اگرچه یک تجربه ناب برای رسول صدرعاملی بود اما بلوغ فیلمسازی او را باید در «من ترانه 15سال دارم» جستوجو کرد.
فیلمی که باز هم مسأله دختران نوجوان را مطرح میکرد و این بار ترانه علیدوستی را به پرده نقرهای معرفی کرد. قصه ترانه، دختری که مادرش را در کودکی از دست داده و پدرش هم در زندان است و با پسری در مسیر آشنایی و ازدواج قرار میگیرد. پسر اما در نیمه راه او را رها میکند در حالی که دختر از او حامله است و مصمم است کودکش را به دنیا بیاورد. فیلم نمایش دست و پا زدنهای ترانه است برای رفع تهمتهای اطرافیان و کسب مشروعیت و هویت برای خودش و فرزندش. صدرعاملی پس از آن در فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا» هم بر سر مسأله دختران نوجوان باقی میماند و این بار آیدایی را تصویر میکند که در جریان رابطه پدرش با زنی غریبه قرار
گرفته است.
رسول صدرعاملی حالا شصت و چهار ساله است و در فیلم به اکران نرسیدهاش «سال دوم دانشکده من» همچنان درگیر مضامین اجتماعی است و این فیلم را هم درباره دختران جوان و دغدغههایشان در جامعه ساخته است. او همواره همگام یا قدمی جلوتر از آسیبهای اجتماعی حرکت کرده است و در جشنواره سی و هفتم فجر باید دید که با نسل پر شور دانشگاهی چه کرده است.

سرکی به اتاق ویرجینیا وولف
بانویی که در دوران مردسالار کار خودش را کرد و تلنگرش را به دنیای ادبیات زد
مترجم: فرحناز دهقی
منابع: ایندیپندنت، تایم
یکشنبه ۸ مارس ۱۹۴۱ ویرجینیا وولف در دفتر یادداشتهایش نوشت: «همین حالا از برایتون برگشتهایم. مثل یک شهر خارجی بود: نخستین روز بهار زنها روی نیمکتهای عمومی نشسته بودند. کلاه زیبایی در قهوهخانه دیدم. مد چقدر چشم را زنده میکند! …. نه: خیال درونگرایی ندارم. در تأیید جمله هنری جیمز میگویم: همواره مشاهده کن. رسیدن پیری را نظاره کن. ولع را نظاره کن… شاید کارت موزه بخرم٬ هر روز دوچرخهسواری کنم و تاریخ بخوانم. شاید در هر دوره یک فرد شاخص را برگزینم و پیرامونش بنویسم. آدم باید مشغول باشد و حالا با اندکی شادی میبینم که ساعت ۷است باید شام درست کنم. ماهی کداک با سوسیس». 20روز بعد او خود را کشت.
نویسنده کتاب «خانم دالووی» و «اتاقی از آن خود» تأثیر بسیار عمیقی بر جهان ادبیات و فراتر از آن گذاشته است. او که در 25 ژانویه سال 1882 متولد شده، از همان کودکی استعداد منحصر به فرد خود را به پدر و مادر خود که هر دو از چهرههای بزرگ ادبی لندن بودند، نشان میداد. وولف، شوهرش لئونارد و خواهرش ونسا بل، هسته اصلی حلقه روشنفکریای بودند که با نام «گروه بلومزبری» شناخته میشد. این گروه متشکل از نویسندگان، روشنفکران، هنرمندان و خلاقانی بود که غالباً عصرها گرد هم میآمدند تا درباره هنر و سیاست به گفتوگو بنشینند.
او بهدلیل لحن روایتگری یکی از بزرگترین نویسندگان عصر خود محسوب میشود که نویسندگان بعد از خود، مانند مارگارت اتوود و گابریل گارسیا مارکز را تحت تأثیر خود قرار داد. اگرچه زندگی او به تمامی تحت تأثیر بیماریهای روانی او بود، اما تمام تلاش خود را میکرد این بیماریها در نویسندگیاش تأثیری نگذارند و پیوسته و مداوم به تولید و آفرینش ادبی مشغول باشد. با این حال سرانجام او در سال 1941، نتوانست در برابر وسوسههای ذهنیاش تاب بیاورد و با پر کردن جیبهای پیراهنش از سنگ، تن به رودخانهای در نزدیکی محل زندگیاش سپرد.
وولف که بارها از بیماریهای روانی خود به رنج و عذاب افتاده بود، در دریای عمیق افسردگی فرورفته بود. همسرش برای التیام زخمهای ویرجینیا، او را به خانهای در توئیکنهام برد تا باغ پر گل و آب و هوای بهشتیاش کمی در بهبود حال و احوالش کارگر باشد. همسایگان که هیچ شناختی از او نداشتند، چند باری او را بیرون از خانه در میانه باغ یا خیابانها دیده بودند و از سکوت و تمرکز عمیق همسایه تازهشان در تعجب بودند.
وولف را بهعنوان یکی از نمادهای فمینیسم میشناسند. با این حال او همواره در آثارش، اگرچه به زنان توجه ویژهای نشان میداد اما تلاش میکرد در کتابهایش به مفهوم انسان بدون هیچگونه مرزبندیای بپردازد. او جمله معروفی دارد: «یک زن باید هم پول داشته باشد و هم اتاقی از آن خودش اگر میخواهد داستان بنویسد». او عقاید محکم و مشخصی درباره مسائل مختلف داشت و در میان گفتهها و نوشتههایش میتوان توصیههای بسیاری پیدا کرد. در ادامه بخشی از آنها را میخوانید:
زنان
- «بهعنوان یک زن من هیچ کشوری ندارم. بلکه بهعنوان یک زن، تمام دنیا کشور من است».
- «در طی تمام قرنها، زنان مانند شیشههای جادویی بودند که اندازه مردان را دو برابر نشان میدادند».
- «وقتی که دیگر زنانگی حریمی محافظتشده ندارد، هرچیزی ممکن است اتفاق بیفتد».
- «اگر میخواهید کتابخانهتان را قفل کنید، اما با هیچ دروازه، قفل وبندی نمیتوانید جلوی آزادی ذهنتان را بگیرید».
زندگی
- «اگر خوب غذا نخورده باشید، نه میتوانید خوب بخوابید، نه خوب عشق بورزید، نه خوب فکر کنید».
- «برخی از مردم به دعا روی میآورند، برخی دیگر به شعر، من به سمت دوستانم میروم».
- «هرگز تظاهر نکن چیزهایی که تو نتوانستی به دست بیاوری، ارزش به دست آوردن ندارند».
نویسندگی
- «داستان مانند شبکه تارعنکبوتی است».
- «اگر نتوانی درباره خودت حقایق را به زبان بیاوری، نمیتوانی درباره دیگران نیز حقیقت را بگویی».

محافظ آتلانتیس گیشهها را قبضه میکند
وصال روحانی
مترجم
«مرد دریایی» که جدیدترین فیلم کمیک بوکی دنیاست، با آغاز اکران خیرهکننده و 93.6میلیون دلاریاش در چین طی هفته رو به پایان تبدیل به چهره روز سینمای جهان شده است. این در حالی است که نمایش این فیلم از امروز (پنجشنبه 22 آذر) و فردا به 40 کشور دیگر بسط مییابد اما کشور مبدأ و سازنده فیلم که امریکا باشد نمایش آن را زودتر از 3 دیماه شروع نخواهد کرد. «Aquaman» محصول مشترک استودیوی قدیمی برادران وارنر و شرکت دیسی کمیکز به حساب میآید که دومی همپا با مارول، خالق اصلی مشهورترین ابر قهرمانان خیالی داستانهای مصور بوده است و بهرغم عادت داشتن چینیها به آغاز اکرانهای غولآسایی از این دست برای فیلمهای پرهزینه هالیوودی، این نکته که فیلم 180 میلیون دلاری «مرد دریایی» این هفته 85 درصد از کل پولسازی هنر سینما در کشور 1.4میلیارد نفری چین و مبالغ جمع شده در گیشهها را به تنهایی تأمین و همه چیزها را قبضه کرد. از دستاوردهای تازه سینمایی تلقی میشود.
مرد دریایی با بازی جیسون موموا در نقش اصلی ششمین مرتبهای را شکل میدهد که یکی از قهرمانان داستانهای دی.سی.کمیکز در قالب فیلمهای بلند سینمایی به تصویر کشیده میشود و کارگردانی با جیمز وان مالزیایی تبار تبعه استرالیا و مقیم امریکاست که در سالهای اخیر ساخت فیلمهای متعدد از ژانرهای ترسناک و ماورایی و یکی از قسمتهای مجموعه 8 فیلم «سریع و خشمگین» را در کارنامهاش به ثبت رسانده و داستانپردازی البته براساس قصههای دی.سی.کمیکز با دیوید لسلی جانسون مک گولدریک و ویلی بیل بوده است. شاید حک شدن زمان دسامبر 2018 روی این فیلم خبر از تازه بودن روند تولید Aquaman بدهد اما تلاشها برای تحقق این پروژه از 2004 شروع شد و طرحهای متعددی در این راه ریخته و سپس لغو شد و طی همین مدت انواع قهرمانان خیالی دیگر کمیک استریپی حکومتهای مالی فوقالعادهای را برای خود در سینماهای جهان پی ریختند. حرکت اصلی و مؤثر از بهار 2015 آغاز شد اما برای وان 41ساله و همکارانش هم دست کم دو سال طول کشید تا «مرد دریایی» فعلی را به مرحله تصویربرداری برسانند.
اتفاقات فیلم و کل کمیکبوکها مرد دریایی متمرکز بر موجودی با همین نام است که نیم انسانیاست و نیم دریایی و تمایلی به حکمت بر آبهای زیر دریا ندارد اما ناخواسته بهسوی آن کشیده میشود و به دریا نظمی را میبخشد که خلافکاران و سهلانگاران از آن ستاندهاند. «مرد دریایی» را البته آرتور کاری هم مینامند و او کسی است که میرا (با بازی امبر هرد) بهوی دل میبازد و چون او یک جنگاور زن توانا و دختر فرمانروا نرهئوس (دالف لاندگرن) است، از قدرتهای ماورایی بهره میبرد و میتواند با همتاهای خود ارتباط برقرار کرده و بر محیط آبی خویش حکم براند و هم او و هم آرتور کاری از نیودیس وولکو (با بازی ویلم دافو) خط فکری میگیرند که مشاور ارشد حاکمان کشور دریایی آتلانتیس و یک مربی توانا در هنرهای جنگی و رزمی است. کاراکتر اول «مرد دریایی» که پاتریک ویلسون و نیکول کیدمن سایر بازیگران اصلی آن هستند و بهرغم نخستین حضور انفرادیاش در یک فیلم بلند پیشتر در فیلمهای ترکیبی کمیک بوکی «بتمن مقابل سوپرمن» (2016) و «اتحادیه عدالت» (2017) هم به تصویر کشیده شده بود، در شروع فیلم جدیدش بهگونهای توسط نیدیوس وولکو به یک جنگاور توانای غیرقابل کنترل تبدیل میشود که حتی اهالی آتلانتیس قادر به تحمل وی نیستند و او مجبور به ترک این شهر میشود ولی یک سال بعد که در تهاجمهای جیسیکین و سپس پسر وی دیوید کین آتلانتیس با خطرات مهلکی روبه رو میشود، اهالی و البته حاکم منطقه به کمکهای آرتور نیازمند میشوند و او میآید تا اوباش دریایی را درهم بکوبد و این کار را انجام میدهد و در این راه با انواع یاوران و خیانتکاران مواجه میشود. این تم به قدری رؤیایی و شیرین است که مثل هر فیلم موفق کمیک بوکی دیگر از حالا طرح ساخت قسمتهای بعدی آن نیز ریخته شده است و قسمت دوم میتواند در سال 2020 روی پردههای نقرهای بنشیند و تا آن زمان و بواقع طی 3 ماه پیش رو بعید است که نسخه فعلی گیشهها را قبضه نکند و کمتر از یک میلیارد دلار در سطح جهان بفروشد.

با تو حرف می زنم، اما نگاهت نمی کنم
اگر فرصت کردید همین آخر هفته وقت بگذارید و به تماشای یک نمایش تراژیک اما تماشایی بروید
پیام عزیزی
کارگردان تئاتر
نمایش «دارم اینجا تجزیه میشم» این شبها در تئاتر خصوصی دیوار چهارم ساعت 19:30 به روی صحنه میرود و در آن بهاءالدین مرشدی و شکوفه داودی ایفای نقش میکنند. داستان این نمایش روی یک بشقاب چینی گل سرخی بهعنوان مکانی برای زندگی پیش میرود.
اگر همین نماد درون نمایش را بخواهیم بکاویم که شکلی درخور بهعنوان طراحی صحنه انتخاب شده است نشان میدهد که این اجرا، نمایش تضادهای هولناک است. بشقاب چینی گل سرخی که قدمتی بیش از نیم قرن در حافظه تاریخی ما دارد، از گذشته تا به امروز نماد زیبایی شکننده را داشته است. اگر چه در گذشته فراوان در دسترس بود، اما امروز که کمیاب و به نوعی در میان اشیای دکوراتیو قرار میگیرد از ارزش والاتری برخوردار است و ترس از ترک برداشتن آن باعث شده است دور از دسترس قرار گیرد.
اکنون این بشقاب محل زندگی انتخاب شده است. زندگی سرد و بیروحی که تلاش میکند روزمرگی را کنار بزند، اما همین روزمرگی چنان مقتدر و تضاد افکن میشود که مرد و زن را مقابل هم قرار میدهد. آنقدر که همه چیز باسمهای میشود. بطور مثال زن و مرد، رو به روی هم غذا میخورند، اما نمیخورند. غذا را به دهان نبرده به بشقاب و میز غذا برمیگردانند. در عین رعایت آداب و مراعات مراتب، عمل غذا خوردن پیش میرود، تا آنجا که به نظر میرسد خوردن غذا در حد برگزاری یک آیین است. آیینی که بلعیدن غذا را جایز نمیداند. در واقع رخوت و دلسردی موجب پدیدن آمدن آیین نخوردن شده است، آیینی که هر وعده مشترک غذایی باید برگزار شود.
زن و مرد با یکدیگر حرف میزنند اما به یکدیگر نگاه نمیکنند، و حتی جهتهایشان به سوی هم قرار نمیگیرد. اگر دیوارها را در این نمایش برقرار کنیم، گویی هر کدام از شخصیتها به سوی دیوار حرف میزنند و همصحبتی با دیوارها را اختیار کردهاند. البته زن بارها از محاصره شدن با دیوار زبان به شکایت و اعتراض باز میکند اما گویی نمیتواند همدمی غیر از دیوار پیدا کند.
مسائل و اختلافات روزمره زن و مرد به قدری ساده هستند که گاهی گمان میرود در حد نق زدن بیشتر نیست، اما حل نشدن همین مسائل کوچک در حد خرید روزانه، پخت غذا، گیر کردن در ترافیک، سوءتفاهمهایی را پدید میآورد که رهایی از آنها غیر ممکن به نظر میرسد. این ناممکن حتی سختتر از جنگ است. زیرا مرد ترجیح میدهد به جنگ برود تا آنکه در خانه بماند و مسائل کوچک را حل کند و آرامش را به خانه بر گرداند.
ویژگی بارز و برجستهای که بهاءالدین مرشدی در این نمایشنامه بوجود آورده این است که ما نمیتوانیم در این نمایشنامه قضاوت کنیم. زن مسبب است یا مرد؟ زن گناهکار است یا مرد؟ تراژدی را مرد رقم میزند یا زن؟ جنگ را کدام یک آتش گشود؟ ما نمیتوانیم کشف کنیم و گویا نویسنده عمد دارد که ندانیم ریشه ماجرا چیست. زندگی مشترکی که نمیتواند گرما بگیرد و احسان گرایلی با فضای سرد حاکم بر صحنه و هدایت بازی بازیگران به سمت دیالوگ گویی بیروح آن را تقویت کرده است.
گرایلی بخوبی توانسته است میان متن و اجرا ارتباط برقرار کند و فضای متن را به اجرا درآورد. تحرک حداقلی بازیگران، پوزیشنهای فریز شده در جای جای اجرا و جنس دیالوگ گویی و حتی طراحی لباس یکسان و همرنگ زن و مرد. در واقع در طراحی لباس تلاش شده است ما تمایز مرد از زن را به چالش بکشیم. هر دو لباسی بر تن دارند که نه زنانه است و نه مردانه و نه سیاه است و نه سفید. همین باعث میشود که ما در مدت زمان نمایش مدام به خود گوشزد کنیم که این دو یکی هستند. حتی اگر در تحلیل خود به این نتیجه برسیم که آنها تنها در لباس یکی هستند نمیتواند ما را به جایی برساند به لحاظ بصری میان آنها تمایز ایجاد کنیم. این در تداوم پیام متن است که نتوانیم متهم را تشخیص دهیم.
همه عناصر در این نمایش هوشمندانه انتخاب شدهاند، و مخاطب را به سمتی سوق میدهند که هنگام خروج از سالن همچنان مضطرب از شکستن بشقاب چینی گل سرخی باشد. چینی شکنندهای که تا پایان اجرا نمیشکند و نشکستن آن اضطراب را باقی نگه میدارد و هولناکی این زندگی را دو چندان میکند. تراژدیای که پایانش خونبار نیست، جنایتبارتر است.

زندگی در یاد و غروب جاده و دلتنگی
پراید سفید میرود،جاده میرود ...
داوود پنهانی
داستان نویس
پراید سفید، در روزی پاییزی که دل آسمان به غروب خوش بود و کمی نور لای ابرهایش مانده بود، تو جاده به جنوب میرفت و در قاب شیشه عقباش این جمله به چشم میخورد: «به یاد مادرم». رفتم تا برسم به پراید که جاده امان نداد، مرد با پراید و یاد مادرش به غروب و جنوب میرفت.
تنها میرفت، نزدیک غروب میرفت، از دو به سه و چهار دنده عوض میکرد و میرفت، غمگین میرفت. یاد مادرش را برداشته بود و با خود به دورها میرفت.
من پی رانندهای بودم که هر روز، هر دوشنبهای که پاییز به ابرها و غروبش رنگ داده، رد جاده و جنوب را میگیرد و میرود، به شتاب و همراه شب میرود، به بخت خویش لعنت میفرستد و میرود. همیشه میرود، به یاد مادرش میرود، تنها میرود، خط جاده را میگیرد و برای دل خودش میرود که جاده و تنهایی گاه بدجور توی هم گره میخورند.
وقتی یاد مادرت در میان باشد و غمی که داشتهای با پاییز و ابر گره خورده باشد، دیگر دل و دستی برای ماندن باقی نمیماند. به جاده میشوی تا یاد را با خود به دور ببری، بروی تا به جایی نرسی که خاطره همیشه در راه است، در مراجعه است.
یاد است و یاد با خود خیلی چیزها میآورد و خیلی چیزها را میبرد.گاه زندگی آدمی میان دو یاد، تقسیم میشود.
از خاطرهای به خاطره دیگر، زندگی سیلان پیدا میکند و در این جریان، انسان میآموزد یا ناچار میشود که تاریخ خود را به دو مقطع تقسیم کند. از روزگاری که یاری بود به روزگاری که یاد، جایگزین یار میشود.زندگی همیشه میان این دو مرحله در نوسان است و هر مرحله غم و شادیهای خودش را دارد. تاریخ خودش را دارد.
پراید سفید میرود، جاده میرود، خاطره و یاد مادر میروند تا در لعنتیترین غروب دوشنبه و پاییز آنها را که کوچکتر و کوچکتر میشوند از دور ببینم، از دور به یاد بیاورم و برایشان قصهای بنویسم، بنویسم که روزی روزگاری در جاده، مردی بود که هیچ چیز، هیچ چیز، هیچ چیز نداشت، مردی که تنها یاد مادرش را داشت و با همان یاد همه چیز همه چیز همه چیز
داشت.
مردی که یاد مادر را در بعد از ظهری پاییزی که به غروب میرفت برداشت، به جاده شد و پی جنوب رفت و تنها رفت و تا ابد رفت.

چند پیشنهاد برای کتابخوانان
روایت یک نویسنده از کتابهایی که در زندگیاش خوانده و بیشترین تأثیر را از آنها گرفته
منیژه آرمین
نویسنده
در سالهای دبیرستان برای نخستین مرتبه «ابله» نوشته داستایووسکی را خواندم، از خواندن این رمان آنقدر تحت تأثیر قرار گرفتم که به سراغ دیگر نوشتههای او هم رفتم.
یکی از نکات جالب توجه در نوشتههای داستایووسکی نه تنها در این کتاب بلکه در دیگر آثار او در نگاهی است که به انسان دارد که سرآمد آن را میتوان در «ابله» دید.
رمانی که قهرمان اصلیاش پرنس «میشکین» آخرین فرزند خاندانی اشرافی اما ورشکسته است که در سوئیس زندگی میکند و به دلیلی به روسیه بازمی گردد. داستایووسکی با تبحر بسیار زوایای مختلفی از روح آدمی را میشکافد و لایههای پنهانی از آن را پیش روی مخاطب
میگذارد.
از سالهای دور جوانی و علاقه مندیام به این نویسنده مشهور روس که بگذریم قدری هم از چند کتابی میگویم که بتازگی خواندهام و به نظرم آثار خوبی آمدهاند. «برج قحطی» نوشته هادی حکیمیان هم به نظر کتاب خوبی است که نویسنده در آن از زاویه خاصی به مسائل سیاسی پرداخته است.
یکی از نکات قابل توجه درباره نویسنده این کتاب تلاشی است که در مطالعه آثار متعدد تاریخی دارد وهمین مسأله بر غنای نوشته هایش افزوده است.
به علاقه مندان ادبیات تألیفی توصیه میکنم «شهرهای گمشده» آیدا مرادی آهن را هم بخوانند. این رمان هم با تکیه بر مسائل تاریخی و سیاسی نوشته شده است. رمان دو شخصیت اصلی ایرانی و امریکایی دارد و ماجراهای آن نیز در نیویورک میگذرد، به بحث ساختاری این رمان کاری ندارم، شاید مشکلاتی داشته باشد اما داستان و زاویه دید خوبی دارد و کل ماجراهای آن نیز به کشورهای محدوده خاورمیانه بازمی گردد.
از آنجایی که ماجرای رمان در نیویورک سپری میشود در کتاب اشارههایی هم به اتفاقات پشت پرده سیاستهای کشور امریکا شده است.
این چند کتابی که از آنها گفتم به نظرم بیش از همه مناسب افرادی است که از مطالعه تنها به دنبال سرگرم شدن و لذت بردن نیستند.
از میان آثاری که در دهه چهل و پنجاه منتشر شدهاند به نظرم یکی از شاخصترین رمان ها «سووشون» خانم سیمین دانشور است که در آن ردپای پررنگی از اتفاقات سیاسی- اجتماعی آن دوران دیده میشود.
نه تنها نویسنده این کتاب، بلکه حتی راوی و شخصیت اصلی آن هم یک زن است.
داستان این رمان در جنوب کشور و در دهه بیستم شمسی و سالهای پایانی جنگ جهانی دوم سپری
میشود.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
من، رسول، 64 سال دارم
-
سرکی به اتاق ویرجینیا وولف
-
محافظ آتلانتیس گیشهها را قبضه میکند
-
با تو حرف می زنم، اما نگاهت نمی کنم
-
زندگی در یاد و غروب جاده و دلتنگی
-
چند پیشنهاد برای کتابخوانان

اخبارایران آنلاین