
گفتوگو با نزار موسوینیا درباره «جزیره دکارت»
تابلوهایی که فلسفه دکارت را درهم میشکند
مریم سادات گوشه
خبرنگار
«جزیره دکارت» نام نمایشگاه جدید نزار موسوی نیا است که 19 آذرماه در گالری آرت سنتر به نمایش گذاشته است. جزیرهای که در آن آدمها با لباسهای عجیب و غریبشان در دنیایی وارونه زندگی میکنند و دنیای اطرافشان را مثل جزیرهای از هم جدا میکنند. حیوانات هم در این جزیره نگاهشان پر از شک و شبهه است به همه چیز و همه کس شک دارند، مثل همان فلسفهای که پدیده آورنده آثار از آن حرف میزند؛ فلسفه دکارت. فلسفهای که در پس آن استعمار دنیا شکل میگیرد، چرا که همیشه نگاه بالا به پایین به آدمها و جهان هستی وجود دارد. نگاهی که در تابلوهای نزار موسوی با مخاطب بخوبی همذات پنداری میکند. اما در بخشی دیگر از آثار این هنرمند میبینیم که فلسفه دکارت را در هم شکسته است. فلسفهای که مدافع بردهداری سیاهپوستان است و میخواهد تمام سرمایههای دنیا را از آن خود کند. با نزار موسوی نیا درباره جزیره دکارت به گفتوگو نشستیم که با هم میخوانیم.
چرا برای نمایشگاهتان نام جزیره دکارت را انتخاب کردید؟
این مجموعه دو بخش دارد؛ در وهله اول از فلسفه دکارت شروع میشود و سپس در بخش بعدی شروع میکند به نقض کردن بخش اول و به نوعی بهم ریختن آن فلسفه. یعنی دو گام دارد؛ اول فلسفه دکارت است که مخاطب باید آن را بداند و در گام بعدی برای ساختن فضاها آمده و با مفاهیمی که در فلسفه دکارت وجود دارد آنها را به شکلی به هم ریخته است.
یعنی مخاطب شما اول باید فلسفه دکارت بخواند و بعد به نمایشگاه شما بیاید؟
نه. وقتی با یک اثر هنری روبهرو میشوید، آن اثر لایههای مختلفی دارد. یکسری لایهها بالاترند و خیلی راحت خود را بهشما عرضه میکنند و شما براحتی میتوانید با آن ارتباط برقرار کنید. اول لذت بردن از یک اثر هنری است. در بحث لذت بردن احتیاجی به دانش ندارید. ارتباطات روحی که با یک اثر میتوانید بگیرید احتیاجی به این ندارد که بدانید حتی موضوع تابلو چیست، یا حتی فلسفه هنر بدانید. اما وقتی بخواهید وارد لایههای عمیقتر شوید احتیاج به مطالعه دارید. باید موسیقی، ادبیات، فلسفه، تاریخ هنر و جامعه شناسی بدانید. بههمین خاطر این نیست که کسی که فلسفه دکارت نداند نتواند با این آثار ارتباط برقرار کند.
درباره فلسفهای که باعث شده آثارتان بر محور آن خلق شود توضیح دهید.
فلسفه دکارت که یکی از فیلسوفان قرن هفدهم اروپا است بر مبنای چند مسأله پیش میرود. چون دکارت ریاضیدان هم بود و از یک شیوه ریاضی برای تبیین مسائلش استفاده میکرد. اولین مسأله این است که ذهن ما پر از مطالب و مفاهیمی است که بعضی از آنها اشتباه است و بعضی هم درست است و اینها درهم و قاتی در ذهن آدم است. اینکه بتوانیم اینها را از هم جدا کنیم تا بدانیم کدام درست و کدام اشتباه است، باید شک کنیم. شک اولین گامی است که دکارت در فلسفهاش مطرح میکند. اینکه بههمه چیز باید شک کرد. دوم اینکه وقتی به همه چیز شک کردیم، تمام مفاهیم را از ذهنمان بیرون میآوریم و یکی یکی آنها را بررسی میکنیم. دو تا ترازو میگذاریم که کدامیک درست است و کدامیک اشتباه؛ یکی از این ترازوها عقل است و دیگری علم و تجربهگرایی است.
دومین گام این است که ما از طریق حسمان با دنیا ارتباط برقرار میکنیم. ما از طریق حواس پنجگانه با هستی ارتباط برقرار میکنیم. بههمین خاطر حسها دریچهها و پنجرههایی هستند که با بیرون میتوانیم ارتباط برقرار کنیم. سومین گام این است که بعد از ارتباط برقرار کردن، به همه چیز شک کنیم. سپس به هر چیزی که شک کردی باید آن را کنار بگذاری. هر چیزی که باشد. تنها چیزی که میماند خود شخص است. آنچه که شک را میسازد عقل ماست. پس عقلی که تمام شکیات و مسائل و پرسشها را میسازد، نمیتوان به آن دست زد. بنابراین به این مسأله میرسد که من فکر میکنم، پس هستم. فکر کردن برای انسان قرن هفدهم دوره رنسانس اروپا مهمترین کار است که به بودن ختم میشود. این باعث شد برای انسان آن دوره معیاری شود تا ناشناختهها را با عقلش کشف کند و همه چیز را به یک مسأله عقلانی قابل تعریف که دوتا ابزار داشت همان عقل و تجربه گرایی، شروع به فهمیدن کند و بعد مفهوم کشف کردن برای انسان اروپایی به وجود میآید. طبق این نظریه کمکم اروپا شروع میکند به سمت کشورهای ناشناخته حرکت میکند. مثل آفریقا، هند، امریکا و خاورمیانه. در حقیقت به شکلی از کشف شروع میکند و سفرها را با کشتی و دریا و کشف کردن انجام میدهد.
همان کشتیهایی که در آثار شما ظهور کرده؟
بله. اتفاق بعدی که بهشکل سیاسی پیش آمد این بود که وقتی جایی را کشف میکنید مالکش میشوید و از اینجا استعمار شروع میشود. نگاه از بالا به پایین. چون ابزار آنها علم و فلسفه و تکنولوژی و ابزار نظامی و از نظر فرهنگی هم همیشه غالب هستند و ما نتوانستیم چیزی را بر آنها تحمیل کنیم.
جزیره دکارت با این فلسفهای که تعریف کردید چه کار کرده؟
اتفاقاً جزیره دکارت اینها را به هم ریخته است. وقتی تابلوها را نگاه کنید میبینید دنیا جزیره جزیره شده است. تکه پاره شده است و این فقط درباره آدمها نیست بلکه مصداقش محیط زیست هم هست. وقتی به آفریقا میروید میبینید تمام سرمایههای جنگلهای آفریقایی به اروپا منتقل شده، تاریخچه طولانی مدت بردهداری سیاه پوستان و نفت خاورمیانه همه و همه درگیر این مسأله شد. ما یک تقابل در این آثار میبینیم که انگارحیوانات و انسانها از هم جدا میشوند و در برزخ آخرالزمانی روبهروی هم قرار گرفتهاند. به یک شکلی این تابلوها این فلسفه را به هم میریزد و سعی میکند این فلسفه را بشکند، با یکسری شوکهای مفهومی و بصری که در آثار وجود دارد. طنزهای تلخی که در این کارها وجود دارد، به نوعی بهم ریختن قراردادها و دنیایی است که ساخته شده؛ مثلاً همه براحتی میتوانند در دنیای هم وارد و خارج شوند. این یکی از مسائلی بود که این فلسفه را نقض کرد. مرزها به هم ریخته چون خیلی از مرزها را در همین دوره اروپا برای کشورهای جهان سوم مشخص کرد. خیلی از دایرةالمعارفها در همین دوره نوشته شد. در مورد انسانها، جانوران، گیاهان و درکل ردهبندی جهان اتفاق افتاد. مجموعه آثار من سعی کرده اینها را بهم بریزد. مرزها بهم ریخته و شما نمیدانید چه کسی وارد قلمرو چه کسی شده است. سفر وجود دارد اما به یک بنبست رسیده است. همه گرفتار یک جزیره شدهاند که همان جزیره دکارت است. شما انگار در این کارها یک خواب میبینید ولی این خواب یک فرد نیست. خواب آدمهای جهان است. خواب تاریخ است. خوابی که اکنون تبدیل به یک کابوس شده است. وقتی وضعیت دنیا را میبینید مخصوصاً وضعیت دوران کرونا، مشکلات اقتصادی و خرده فرهنگها و خیلی چیزهای دیگر را که میبینید شاهد این کابوس هستیم.
درباره شکل وشمایل آدمهای نقاشیهایتان بگویید. درست است که در دنیای سوررئال خلق شدهاند اما انگار انسانهایی هستند فارغ از جنسیتشان. انگار یک نفرند. برخیها ماسک به چهره دارند و موهایشان مثل مردان چینی بالای سرشان بسته شده، کفشهایشان عجیب و غریب است. نوک کفشها آدم را به یاد جادوگران میاندازد و انسان در تمام آثار شما در کنار حیوان است. حتی نگاه حیوانات همه پر از سؤال و حیرت است. انسانهایی که درآثار شما به تبلور رسیدهاند همه در دنیاهایی وارونه زیست میکنند و در سختی خاصی به سر میبرند. درباره دنیای آدمهای نقاشیهایتان توضیح دهید چه معیاری در خلق این آدمها داشتید؟
یکی از شیوههایی که درنقاشیهایم استفاده میکنم شیوه تبارشناسی است. بهشکلی سوژه و موضوع را وارد تاریخ میکنید و روند تکاملی تاریخش را پیدا و آن را دنبال میکنید. مثلاً انسانی که من تصویر کردم، انسانی است که در گذر تاریخ آمده. از انسان غارنشین شروع و به انسان دوره تمدن کشاورزی، قرون وسطی، رنسانس، رمانتیک و سپس مدرن و انسان کنونی میرسد. این انسان در هر دوره لباسها و ابزارهایش تغییر میکند ولی همان انسان است. بهخاطر همین در همه تابلوها چیزهای مختلف تاریخی کنار هم قرار میگیرند. آن یخچالها در طبیعت بکر قطب قرار میگیرند و انسانها هم روبهروی آنها. آدمها لباسهای مختلف میپوشند. تلویزیون یکدفعه در 800 سال پیش میرود. همان آدمها هستند اما در موقعیتهای تاریخی مختلف به آنها نگاه شده و اینها هم فلسفهای است که از فلسفه هگل آمده و او اولین کسی بود که مطرح کرد انسان در تاریخ ساخته شده و بیرون از تاریخ چیزی وجود ندارد. دنیای من این است و خیلی هم مهم است. دنیا از اسطوره نیامده و این در دنیا وجود دارد. چیزی از ماورا به آن اضافه نشده و انسان است و عقل که تا به اینجا رسیده است. در این آثار بقایای تمدن، قرون وسطی و دوران پارینه سنگی را میبینیم. همه اینها انگار در یک زمان به هم رسیدهاند. یک زمان بیمکان که همان آخرالزمان است.
آدمهای تابلوهای شما انگار تمام مناسبتهای جهان را به هم ریختهاند و مخاطب براحتی با آن همذات پنداری میکند. انسانی که درختی را از ریشه کنده و آن را بر پشت خود بسته یا آدمهایی که چشمهایشان از حدقه درآمده و بر زانوانشان متصل شده!
آنجا دیگر ارتباط برقرار کردن با چشم نیست. ارتباط با جهان میتواند به شکلهای مختلف اتفاق بیفتد. انسانی که با گرز میجنگید اکنون با وسیله دیگر میجنگد و این همذات پنداری بهوجود میآید.
تصاویر تابلوهای شما پر از نماد است و انسانها و حتی حیوانات تابلوهای شما نماد قشری از جامعه هستند. بهگونهای مثل منطق الطیر عطار که پرندهها نماد یک نوع انسان هستند، آنها هم نماد افراد جامعه بهگونه روانکاوانه هستند.
بله. انسانها فقط نسبت به شرایط، زیستشان تغییر کرده و او خود را با آن تطابق میدهد و بقا یکی از مسائل مهم انسان بوده و هست.
یعنی منقرض نشود و در کنار گونههای دیگرزندگی کند. اما اکنون عقل بر انسان کنونی مسلط شده و توانسته طبیعت و حیوانات را کنار بزند و مرزی بهنام شهر درست کند. ولی وقتی از چشم خدا به دنیا نگاه کنید، اتفاق خاصی نیفتاده است. حیوانات هم زندگی خود را میکنند این ما هستیم که مرز کشیدیم. ما قرارداد گذاشتیم. جزیرهای برای خودمان ساختیم. یک ویروس میآید و همه چیز را به هم
میریزد.

درباره نمایشگاه «بوطیقای آب» اثر بابک حقی
عکسهایی که به دریا ختم میشوند
گروه فرهنگی/ نمایشگاه «بوطیقای آب» عکسهای بابک حقی است که در گالری آ، 19 آذرماه به نمایش درآمد. نمایشگاهی که موضوع آن طبیعت است و با نگاهی هنرمندانه، فضایی از طبیعت جنوب ایران را بهصورت آنالوگ به تصویر کشانده است. تصاویری که عکاس آن را نوعی شاعرانگی نامیده است؛ بوطیقای آب. حقی درباره اینکه چرا نام بوطیقای آب را برای نمایشگاهش انتخاب کرده به «ایران» میگوید:«نامش از کلمه poetic یونانی از همان شاعرانگی میآید. عکسهایی که همه به دریا ختم میشوند. دریا برایم یک فضای آرامش بخش بوده و هم در عین حال توهم زا، شاعرانه و وهم آلود بوده است. دریا در ساعات مختلف شبانه روز میتواند همه این حسها را بهخود بگیرد.»
او درباره چگونگی شکلگیری آثارش توضیح میدهد:«این مجموعه در زمانی عکاسی شد که پاندمی کرونا بود و تمام کسبوکارها تعطیل بود. آدمها خانه بودند و مکانها خلوت شده بود. من تصمیم گرفتم در این زمان خلوت به هرمزگان در جنوب کشور سفر کنم. میخواستم این بار دریا را از این منظر ببینم. حالا که آدمها نیستند چه چیزی از آنها بهجا مانده، برای همین زمینه تصاویرم را دریا انتخاب کردم تا ببینم اشیا و چیزهایی که در کنار دریا رها شدهاند و طبیعت به آنها شکل میدهد و به قولی در خودش هضم میکند، چگونه در تصویر نمایان میشود. همین پروسه فرسایش را اگر دقت کنید، میبینید طبیعت سعی میکند آنها را به خودش جذب کند و همین باعث زیبایی کار میشود و نیز در نورهای مختلف شکلهای متفاوتی خلق میشود. در نهایت یک ابژه هنری میشود.»
حقی درباره انتخاب آثارش بهصورت عکاسی آنالوگ میگوید:«تمام عکسها بهصورت آنالوگ عکاسی شدهاند و فیلمهایی که استفاده شدند، همه تاریخ گذشته بودند. همین عاملی است که این پروسه را تشدید میکند. وقتی با فیلمهای تاریخ مصرف گذشته عکاسی میشود بافت خاصی به عکس میدهد و این خاصیت کهنگی فیلم است و من از این خاصیت استفاده و پروسه فرسایش را تشدید کردم. علاوه بر اینکه این بافت، زیبایی خاصی به آثارم داد، آنها را از حالت شفافیت در آورد و باعث شد مخاطب، عکسها را بخوبی نگاه کند و ببیند پروسه فرسایش چگونه رخ داده است. به بیانی مرز بین شفافیت و فلو شدگی بواسطه فیلم دستکاری میشود.»
این هنرمند درباره زیباشناسی این تصاویر و معانیشان میگوید:«هر اتفاقی که در طبیعت میافتد میتوان از منظر زیباییشناسی به آن نگاه کرد. پروسه فرسایشی خود یکسری بافتها و زیباییهایی را در شکل و فرم ایجاد میکند. وقتی از منظر زیباییشناسی به آن نگاه کنیم، خودش ایجاد معنا میکند و حالا که تکنیک و متریال را در اختیار دارم بهجای اینکه با دوربین دیجیتال عکس بگیرم و کاملاً با واقعیترین و عینیترین شکل بازنمایی کنم، سراغ متریالی آمدم که این عینیت را به من ندهد. یعنی هم در معنا و هم در شکل و فرم کار تغییر ایجاد کند و این اتفاقی است که در فیلم عکاسی اتفاق میافتد. یعنی شما از نتیجه کار خبر ندارید و بعداً چیزی بهشما میدهد و در فیلم چیزی ظاهر میشود که اصلاً انتظارش را نداشتهاید یا تصویری ظاهر میشود که با تصویر ذهن شما بسیار متفاوتتر است. این خاصیت عکاسی آنالوگ است که دیجیتال آن را ندارد. وقتی با دوربین دیجیتال عکس میگیرید بلافاصله آن را میبینید اما در آنالوگ این پروسه طول میکشد. مثلاً دو ماه عکاسی کردم و در آن منطقه هم امکان ظهور عکس نداشتم، بعد از دو ماه که به تهران آمدم و آنها را ظهور کردم، با تصاویری مواجه شدم که یک مواجهه مجدد و دیگری بود. مواجههای که با تصاویر ذهنی انسان فرق میکند و به نوعی خوانش دوباره عکس است.»
حقی که با نگاهی هنرمندانه به طبیعت نگاه میکند و همیشه طبیعتگرا بوده است، درباره نوع نگاه بوطیقای آب توضیح میدهد: «من محیطزیستی به عکسها نگاه نکردم و کاملاً دید هنری داشتم.»
در یکی از عکسها ساحلی است که در آن یک خزه سبز مارپیچ به سمت دریا رونده است و آن همان طناب ماهیگیرانی است که در کنار ساحل مانده و در گذر زمان روی آن خزه روییده که به تصویر زیبایی خاصی بخشیده است. او در این باره میگوید: «طبیعت میخواهد این ابژههایی را که از آدم به جا مانده در خودش هضم کند و به سمت خود بکشاند.»
در عکسها آدمی است که سر در گریبان به سمت دریا چمباتمه زده و انگار میخواهد خودش را به سمت دریا رها کند. مثل تصویر شناگرانی که از پشت حالت خاصی به خود میگیرند تا خود را در اعماق آب رها کنند.
او درباره فیگورهای انسانی تصاویرش توضیح میدهد:«اینها به نوعی ابژههای عکس هستند و صرفاً بهعنوان انسان به آنها نگاه نکردم. آنها ابژهای تصویری بودند و خواستم با بدن انسان هم شکلهایی ایجاد کنم. میخواستم به نوعی انسان را با طبیعت تلفیق کنم. از طرفی این فیگورها مربوط به بدنهایی است که همه منقبضند آن هم در مقابل یک بیکرانگی بزرگ و آن بیکرانگی همان دریاست که بدنی مچاله شده و منقبض مقابلش قرار گرفته است؛ بدنی که از فشارهای روزانه و رنجها و عقدههای درونی منقبض شده و با دریا این انقباض از بین میرود. یعنی یک کنتراست قوی بین مچاله شدن و بیکرانگی دریا و انبساط حجم بزرگی از آب قرار میگیرد.»
حقی درباره علاقهاش به عناصر طبیعت میگوید:«علاقه اصلی من به طبیعت است. در مجموعه قبلی هم ارتباط انسان با خاک و زمان بود و نامش هم میان لحظه و خاک. در این مجموعه آب را هم اضافه کردم. این ارتباط انسان، اشیا، خاک و آب است.»یکی از عکسها تلفیقی از آب و خاک است در صورتیکه احساس میشود کل عکس دریای هرمز است، او توضیح میدهد: «ساحل هرمز است چون خاک قرمز دارد. خاصیت دریا در آنجا همین است. یک قسمت قرمز است و بعد وارد رنگ آبی دریا میشویم و فضای رنگی متفاوتی به عکس میدهد. یعنی سه فضای متفاوت رنگی دارید. یکی رنگ آب است و بعد آسمان و رنگ خاک ساحل.»
او درباره فروش آثارش میگوید: «در حال حاضر تنها یک اثر فروش رفته است. بعد از کرونا فروش خیلی کم شده است. نمایشگاه قبلیام که قبل از کرونا در گالری به نمایش درآمد بیشتر آثار فروش رفت، اما الان به خاطر کرونا و نیز به خاطر شرایط اقتصادی موجود اثر هنری کمتر میخرند. قدرت خرید مردم که پایین میآید اثر هنری بیش از سایر مشاغل با مشکل مواجه میشود و به نوعی زمین میخورد. اولویت با خورد و خوراک و پوشاک است. همیشه فروش آثار با کلکسیونردارها و مجموعهدارها نیست، یکسری هم مردم خریداری میکنند. اگر با عکس همذات پنداری کنند حتماً میخرند. در نمایشگاه قبلیام 80 درصد کارها را مردم عادی خریدند. با اینکه عکس کمتر از سایر آثار تجسمی فروش میرود.»
این هنرمند معتقد است:«عکس مستند طرفدارش کمتر است. مردم دنبال هنر هستند که زیبایی شناسی خاصی در آن باشد. هر کسی جایی برای ارائه دارد. جای هر عکسی در گالری نیست. گالری محیطی است برای دیدن اثر هنری. عکس مستند اجتماعی میتواند در کتاب چاپ شود تا مخاطب بهتری کسب کند. البته در ایران فروش عکس بسیار سخت است، چون فرهنگسازی هم نشده است. از طرفی ما در تهران، گالری تخصصی عکس یکی داریم؛ آن هم گالری راه ابریشم است. گالریهایی هستند که همه چیز کار میکنند اما چون عکس سود خوبی برای گالریدار ندارد ریسک نمیکنند و بیشتر آثار دیگر را به نمایش میگذارند. این باعث میشود که مشتریها هم بخوبی عکس را نشناسند و بحث ادیشن را متوجه نباشند. ادیشن یعنی هر عکاسی از هر عکس سه تا پنج عکس تولید میکند ولی مخاطب میگوید من فقط میخواهم یکی باشد. اگر گالریدارها روی این مسائل فرهنگسازی کنند برای ما عکاسهای هنری خیلی بهتر است تا مخاطب با عکس بیشتر آشنا شود. در تمام دنیا ویدیو آرت و عکس خیلی جایگاه خوبی دارد و از نظر قیمت همپای نقاشی به فروش میرسد، اما در ایران بجز سه عکاس که آثارشان خوب فروش میرود مثل آقای کیارستمی، بهمن جلالی و شادی قدیریان بقیه هنوز به آن جایگاه نرسیدهاند که بتوانند همپای نقاشی رقابت کنند.»