بررسی تاریخ معاصر ایران با نگاهی به کتاب «من تقیزاده هستم»
خنجر از پشت میزند دشمن...
مهدی خانعلیزاده
نویسنده
قرن 19 و 20 میلادی را باید اوج گسترش و تحکیم نگاه مبتنی بر مدرنیته بر جهان دانست؛ یعنی زمانی که برخی از کشورهای غربی با راهاندازی تمدن مدرن و استفاده از علم تجربی توانسته بودند به استعمارگری در جهان بپردازند و از طریق همین رویکرد، به موفقیتهایی در حوزه اقتصاد و سیاست دست پیدا کنند. استیلای مدرنیته بر تمامی شئون جهانی، سبب شد تا زمینه برای انتقال و گسترش مفاهیم مبتنی بر آن به تمامی کشورهای جهان – حتی شرق که دارای تمدن و پیشینه تاریخی غنی بود – فراهم شود.
یکی از کشورهای غرب آسیا که به دلیل جایگاه راهبردی خود در این منطقه، به طور جدی مورد توجه نیروهای غربی و بویژه بریتانیا و روسیه تزاری قرار داشت، ایران بود؛ کشوری با وسعت زیاد و منابع عظیم انرژی که به دلیل ساختار قدیمی و کهن پادشاهی ایلیاتی که دودمان قاجاریه بر آن استوار کرده بود، در جمله کشورهایی قرار داشت که هنوز وارد دوران مدرن نشدهاند.
عقبمانده نگه داشتن ایران توسط سلطنت قجری، نوعی عطش را نسبت به توسعه کشورهای غربی در کشورمان ایجاد کرد و به نوعی، کشورهای اروپایی را که در آن زمان در حال پیشرفت و تأسیس مظاهر تمدن مدرن بودند، به یک الگوی حسادتبرانگیز و دست نیافتنی برای ایرانیان تبدیل کرد. همین مسأله باعث شد تا برخی از افراد به بهانه تقویت ساختار توسعه در ایران، تیشه به ریشه سنتها و دستاوردهای فرهنگی و اجتماعی جامعه ایرانی بزنند. در میان این افراد، نام یک فرد بیشتر از دیگران به چشم میخورد: سیدحسن تقیزاده.
تقیزاده در میان افکار عمومی با جمله معروفش در تقدیس تمدن غرب شناخته میشود؛ جمله معروفِ «ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس» که از زمان انقلاب مشروطه تاکنون، بسیار درباره آن صحبت شده و مطالب زیادی درباره آن و در نقد آن نگاشته شده است.اگرچه تقیزاده بعدها از این اظهارنظر خود ابراز پشیمانی کرد و صراحتاً گفت که «اینجانب در تحریض و تشویق، نخستین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را در 40 سال قبل بیپروا انداختم» اما واقعیت اینجاست که مسأله اصلی در این میان، جمله معروف او نیست؛ بلکه تفکری است که از همان ایام در میان برخی از روشنفکران وابسته و غربگرای ایرانی رایج شد و نهایتاً به خار و خفیف دانستن ایران و فرهنگ ایرانی – اسلامی مردم ختم شد.
کتاب «من تقیزاده هستم» دقیقاً دست روی همین نکته گذاشته و تلاش کرده تا با استفاده از روایات و مطالبی که خود سیدحسن تقیزاده در دوران حیاتش نوشته، مخاطب را با ماهیت رویکرد او در قبال مردم ایران آشنا کند.
ویژگی مهم این کتاب، طراحی یک سناریو و قصه بر مبنای نوشتهها و اسناد مرتبط با فعالیتهای این سیاستمدار دوران قاجاریه و پهلوی است که کتاب را از یک منبع اسنادی صرف به یک رمان تاریخی و مستند تبدیل کرده و خواننده را با روایتی شیرین از یک رویکرد تلخ مواجه میکند. در واقع، همان طور که از اسم کتاب مشخص است، «من تقیزاده هستم» روایت خود آقای دیپلمات از رویکردهای ذهنی و فکری و اقدامات اجرایی خودش در حدود 70 سال سیاستورزی است که به سبک خاطرهنویسی، بازنویسی و تدوین شده است.
اگرچه برجستهکردن برخی عبارات و استفاده از کلمات و جملات درشت و پررنگ، کتاب را اندکی از حالت استنادی خارج کرده اما نمیتوان زحمتی که برای تدوین کتاب به این صورت انجام شده را نادیده گرفت؛ حتی اگر خواننده با علامت تعجبهای متعدد و بیدلیل فراوان در کتاب مواجه باشد که خیلی راحت میتوانست حذف و با نتیجهگیری از سوی خواننده، جایگزین شود.
اهمیت کتاب «من تقیزاده هستم» در نوع نگاهی است که به خواننده میدهد تا بتواند با تکیه بر یک مدل انتقادی، مسائل دو صده اخیر ایران را تحلیل کند و به ریشهیابی شکستها و پیروزیها بپردازد.
در واقع، مطالعه این کتاب به نسل جوان و نوجوان کشورمان کمک میکند تا علاوه بر آشنایی با تاریخ معاصر ایران، ریشه برخی از اعوجاجات فرهنگی و اجتماعی در جامعه ایرانی را درک کند و به او یادآوری شود که ایران مقتدر امروز در چه دورانی، چه زخمهای عمیقی برداشته و این «زخمیِ سربلند دورانها» حالا چه میراث ارزشمندی در دستان نسل جدید است.
نگاهی به کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»
از تحقیر تا عزت در مقابل امریکا
احمد صبار
نویسنده
خانم کونیکو یامامورا یا همان سبا بابایی یگانه مادر شهید از کشور ژاپن است که در این کتاب سوار بر بالهای خاطراتش میشویم و از دل شهرها و حتی روستاهای سرزمین آفتاب به کف خیابانهای تهران میرسیم.
کونیکو یامامورا که در زبان ژاپنی به معنای دختر وطن است، به لطف حافظه خوبش و نیز به لطف قلم توانای حمید حسام و مسعود امیرخانی خاطراتش را دقیق و با جزئیات روایت کرده که مخاطب همزمان با خواندن کتاب در ذهنش شروع به تصویرسازی میکند و این موضوع جذابیت اثر را برای خواننده دوچندان میکند.
وقتی به روایت روزهای کودکیاش در ژاپن و شهر اَشیا میپردازد و از سبک زندگی و آداب و رسوم خودشان سخن میگوید، ناخودآگاه مخاطب را به قیاس و کشف نقاط اشتراک و افتراق فرهنگی ایران و ژاپن وا میدارد. برای نمونه آنجایی که به بهانههای مختلف مثل روز شکرگزاری از طبیعت، جشن میگیرند یا آنجایی که پای آداب و رسوم ازدواج درمیان است! اینکه مردان ژاپنی از معشوقه خود به چه شیوهای خواستگاری میکنند و اینکه دختران ژاپنی باید مهارتهایی مثل درستکردن چایی سبز و گلآرایی را قبل از ازدواج آموخته باشند، نکاتی است که نظر مخاطب را به خود جلب میکند. مخاطب با خواندن این اثر با برخی آداب و اعتقادات سنتی مردم ژاپن آشنا میشود و این از جمله ویژگیهای جذاب این اثر است که مخاطب را بهواسطه ارائه اطلاعات شنیده نشده با خود همراه میکند.
خانم کونیکو یامامورا، دختر ژاپنی است که با یک تاجر ایرانی بهنام اسدالله بابایی ازدواج میکند و پس از آن مسلمان میشود و به دنبال اسلام آوردنش، نام قرآنی سبا را برای خود انتخاب میکند. نکتهای که اهمیت دارد، این است که اسلام او به اصطلاح شناسنامهای و موروثی نیست. در حقیقت او ایمانش به اسلام را از تجلی روح معارف و احکام در اعمال و رفتار همسرش گرفته بود و بارها در کتاب دلیل شوق و علاقهاش به اسلام را مهربانی، صداقت و رفتار با اخلاص همسرش بیان میکند.
در نگاه اول شاید تصور اینکه دختری از دورترین نقاط شرقی کره زمین روزی چطور و چگونه با آن همه مسافت به ایران میرسد و نه تنها خودش بلکه فرزندانش هم سرباز امام خمینی(ره) میشوند و پا به پای انقلاب پیش میروند، کمی دور از تصور باشد اما او علاوه بر اینها، محل زندگی خود را که سرشار از آرامش و محبت بود، تبدیل به مرکزی برای هماهنگی مبارزان انقلابی علیه شاه کرد. در نهایت دست تقدیر برای کونیکو اینگونه رقم خورد که از سرزمین آفتاب، تنها مادر شهید در ایران باشد و فرزند خوشسیمایش را در سن 19 سالگی در عملیات والفجر یک در راه اسلام قربانی کند.
او از بچگی طعم جنگ را از عمق جان درک کرده بود و صدای انفجار در گوشش از بمب اتم هیروشیما و ناکازاکی تا موشکهای صدام صدا میکرد. او روایتی تلخ از شکست و تحقیر کشورش توسط امریکا بیان میدارد و در عین حال روایت از مبارزات ایران در مقابل دشمنانش ارائه میدهد که بهطور کل متفاوت است. «ایرانی نبودم، از خاور دور از سرزمین خورشید تابان آمده بودم. اما غرور شکسته شدهام در هیروشیما و ناکازاکی را اینجا، هزاران کیلومتر دورتر از سرزمین مادریام بازیافتم.» (قسمتی از متن کتاب)
بعد از شهادت محمد بابایی، خانم یامامورا از پا ننشست و فعالیتهایش را در بسیج، مراکز جهادی، درمانی و فرهنگی ادامه داد و با توجه به کثرت استعدادهایش در عرصههای مختلف هر کاری از دستش برمیآمد برای انقلاب انجام داد؛ از کمک به رزمندگان مجروح در پشت جبهه گرفته تا کمک به مردم زلزلهزده در شهرستان بم.
از آنجایی که روایت این کتاب از پیوند دو عاشق غیر همزبان است، ظرفیت ترجمه به زبانهای مختلفی را دارد و خواننده این کتاب با هر زبان و ملیتی میتواند حس همزادپنداری با این کتاب برقرار کند و این هم از دیگر ویژگیهای فوقالعاده این کتاب است.
این کتاب در سال 99 در 248 صفحه، توسط انتشارات سوره مهر به بازار کتاب عرضه شد و اکنون پس از سه سال به چاپ دهم رسیده است.