فرنوش صمدی در گفتوگو با «ایران»:
«خط فرضی» از زشتی دروغ و پنهانکاری میگوید
پریسا ساسانی
خبرنگار
فرنوش صمدی با ساخت فیلمهای کوتاه داستانی و حضور در جشنوارههای معتبر بینالمللی در ایران شناخته شد. فیلمسازی که سینمای ایران در عرصه فیلم کوتاه نامی از او نشنیده بود و آوازه او پیش از وطن در جهان پیچید و تصور بر این بود که صمدی فیلمسازی مقیم خارج از ایران است. اما او دانش آموخته معماری در ایران است که به گفته خودش تصمیم میگیرد برای آموختن بیشتر معماری و سینما به ایتالیا برود و ادامه تحصیل بدهد تا اینکه نام این فیلمساز برای نمایش فیلم «خط فرضی» در بین آثار متقاضی برای نمایش در سی و نهمین جشنواره فیلم فجر دیده شد؛ فیلمی به تهیه کنندگی علی مصفا و حضور بازیگرانی چون سحر دولتشاهی، پژمان جمشیدی، حسن پورشیرازی، آزیتا حاجیان و همچنین تیم تولید کارکشته سینمای ایران. به گفته صمدی در طول تمام سالهایی که با فیلمهای کوتاه خود دنیا را میگشته آرزو داشته هموطنان ایرانی آثار او را ببینند و به تعبیر دیگر در میان تماشاگران در جشنوارههای مختلف دنبال مخاطب ایرانی میگشته است. این فیلمساز جوان پس از ساخت بیش از 10 فیلم کوتاه و دریافت جایزههای معتبر برای فیلمهای «سکوت»، «نگاه» و «نقش» در سی و نهمین فیلم فجر و در شرایط کرونا حضور پیدا کرده و منتظر است فیلمش دیده شود. فرنوش صمدی در گفتوگو با روزنامه ایران درباره فیلم «خط فرضی»، جشنواره فیلم فجر و بسیاری دیگر از موارد مربوط به فیلمسازی صحبت کرد.
فرصت بهدست آمده برای نمایش فیلم «خط فرضی» در جشنواره فیلم فجر و نخستین مواجهه مخاطب ایرانی با فیلمی به کارگردانی خود را چطور ارزیابی میکنید؟
در ابتدا مایلم درباره فعالیت حرفهای خودم در سینما توضیحاتی ارائه دهم چون ممکن است ذهنیت درباره سینمایی که دوست دارم و دنبال میکنم در میان مخاطبان سینمای ایران وجود نداشته باشد. من در ایران معماری خواندم و سالها در این حرفه کار کردهام و همیشه فیلم و سینما را دوست داشتهام اما هیچگاه فکر نمیکردم بخواهم فیلم بسازم. اگرچه به نوشتن علاقه بسیاری داشتم و این علاقه به اندازهای در من قوی بود که در مدرسه انشای همکلاسیهای خود را نیز مینوشتم بنابراین شوق و جوهر نوشتن در من وجود داشت و از طرفی دوستان فیلمساز زیادی داشتم که فیلمهای کوتاه میساختند و من نیز فیلمهای آنها را دنبال میکردم.
اشاره کردید که در حرفه معماری با عشق و علاقه کار میکردید چطور شد فیلم ساختید؟
عصر یکی از روزها در خواب و بیداری بودم که طرح و ایده یک فیلمنامه از ذهنم گذشت و بعد فکر کردم که چقدر جالب میشود که خودم فیلمنامه آنچه را در خواب دیده بودم ، بنویسم و بعد هم بسازم. بعد از آن با دوستان فیلمسازم درباره آن خواب و این طرح صحبت کردم و گفتم که مصرانه میخواهم این فیلم را بسازم و خب آنها هم خیلی مرا کمک کردند و آن فیلم ساخته شد و توانست جزو فیلمهای برتر خانه سینما شود. از همین زمان به بعد مراودات و معاشرتم با اهالی سینما بیشتر شد. آقای شیردل به من می گفت که چون معماری خواندم میتوانم در سینما فیلم بسازم و بعد تصمیم گرفتم کلاً شکل کاری خودم را عوض کنم و به جای اینکه در ایران سینما بخوانم، دو سال زبان خواندم و بعد برای ادامه تحصیل به ایتالیا رفتم.
درس سینما خواندید؟
بله. منتها علاوه بر درس خواندن، معتقدم برای اینکه یک فرد فیلمساز خوبی شود باید به جهان بینی برسد و رسیدن به این جهان بینی برای من مهمتر از درس خواندن و فیلم ساختن است. در سال 2013 فیلمنامه یک فیلم کوتاه را نوشتم و یکی از همکلاسی هایم که فیلمسازی میکرد آن را ساخت. از همان زمان به بعد با علی عسگری فعالیتهای زیادی در عرصه سینما کردیم و فیلمنامه اولین فیلم بلند او با نام «ناپدید شدن» را من نوشتم و از همان زمان تا امروز هم این همکاری ادامه دارد و بواقع با یکدیگر این مسیر را طی کردیم و بزرگ شدیم. از همان ابتدا هم هیچ عجلهای برای ساخت فیلم بلند نداشتم و معتقد بودم که این مسیر را باید آهسته و پیوسته پیمود به همین دلیل عجلهای نداشتم و توانستم خودم را پیدا کنم و در نهایت به «خط فرضی» رسیدم.
البته خاصیت سینما همین آهستگی و پیوستگی است.
بله و به همین دلیل عجلهای برای شروع زود هنگام نداشتم.
تجربه زیسته شما در ایران تا چه اندازه در پرورش ایده و ساخت فیلم به شما کمک کرده است؟
تمام فیلمنامههایی که نوشتم و فیلمهایی که ساختهام در ژانر سینمای اجتماعی و با محوریت زن بوده است. حتی فیلمنامه «ناپدید شدن» که نوشتم و علی عسگری آن را بهعنوان نخستین فیلم بلند خود کارگردانی کرده مربوط به بانوان است. ولی هیچگاه تصمیمی نداشتم که حتماً فیلم با موضوع یا برای بانوان و مشکلات آنها در ژانر سینمای اجتماعی بسازم، اما انگار در ناخودآگاه من وجود دارد و برای من مهم است.
طبیعی است زنی که در ایران زندگی کرده وقتی فیلمسازی، روزنامه نگاری یا هر نوع فعالیت اجتماعی را که تجربه میکند درگیر موضوع زنان میشود.
بله دقیقاً همینطور است. زمانی که میخواستم از ایران بروم به خانوادهام گفتم که 5 سال به ایران برنمی گردم و واقعاً این کار را کردم و برای مدت 5 سال حتی برای دید و بازدید به ایران نیامدم و زمانی که برگشتم به آدم دیگری تبدیل شده بودم و انگار از بیرون به خودم نگاه میکردم. جزئیات برای من اهمیت پیدا کرده بود و این تغییر و اهمیت به جزئیات را در فیلمهایی که مینوشتم یا کارگردانی میکردم، درنظر میگرفتم.
برسیم سر سؤال اول، از شما پرسیدم بهعنوان فیلمسازی که قرار است فیلم «خط فرضی» برای اولین بار در سینمای ایران نمایش داده شود چه احساسی دارید؟ و نخستین مواجهه مخاطب ایرانی با فیلمی به کارگردانی خود را چطور ارزیابی میکنید؟
طبیعتاً بسیار خوشحالم. من بر خلاف عادت معمول فیلمسازان اتفاقاً دوست دارم مخاطب بسیار زیادی فیلم هایم را ببینند. دوست دارم عکس العملهای آنها را ببینم و این مشاهده برای من همیشه جذاب بوده است. بههمین دلیل دوست دارم «خط فرضی» را کنار مخاطب ببینم.
با توجه به شرایط برگزاری جشنواره فیلم فجر در ایام کرونا و محدودیت در نمایش بخصوص اکرانهای مردمی، آیا فکر میکنید این علاقهمندی برای دیدن فیلم با مخاطب و مشاهده عکس العملها شما را راضی میکند؟
نه کامل ولی همین تعداد هم میتواند فضای کلی از میزان علاقه مردم را به من بدهد. ببینید زمانی که فیلمبرداری ما تمام شد محدودیتهای کرونا آغاز شد و تولید فیلم به تعویق افتاد و نمیدانستیم فیلم چه به لحاظ حضور در جشنوارهها و اکرانهای مردمی دچار چه سرنوشتی خواهد شد. همان زمان فیلم را برای جشنواره تورنتو فرستادم و اولین اکران هم در همان جشنواره بود و بعد هم در چند جشنواره دیگر به شکل محدود نمایش داده شد. یعنی خارج از کشور اکران شد ولی در ایران برای اولین بار است که دیده میشود و بسیار علاقه دارم حتی اندک اما «خط فرضی» توسط هموطنانم دیده شود. بسیار دوست دارم بینندگان خودشان را بخشی از قصه بدانند بخصوص اینکه همه ما در طول زندگی دروغ و پنهانکاری داشتهایم.
مخاطب در «خط فرضی» چه داستانی را میبیند؟
فیلم «خط فرضی» براساس یک داستان واقعی است که حدود 10 سال پیش برای یکی از دوستانم اتفاق افتاد و جالب است که بدانید تقریباً همه فیلم و فیلمنامههای بلند و کوتاهی که کار کردهام براساس قصههای واقعی زندگی افراد شکل گرفته است. زمانی که میخواستم فیلمسازی را شروع کنم خیلی دوست داشتم یک سه گانه درباره دروغ، پنهانکاری و مکافات عمل این دو بسازم. دلیل علاقه من به ساخت چنین سوژههایی این بود که احساس میکردم در جامعه ما دروغ و پنهانکاری به شکل افسار گسیختهای وجود دارد. قصههایی که از آدمهای مختلف میشنیدم مبین همین مطلب بود. همانطور که گفتم فیلمهایی که ساختم بر پایه همین سه خصلت ناپسند انسانی بود و وقتی فیلمهای خود را از آغاز تا امروز مرور میکردم متوجه شدم که در همه فیلمها به شکل ناخودآگاه روی این موضوع کار کردم. قصه «خط فرضی» ماجرای یک خانواده کوچک سه نفره است که قرار است به شمال سفر کنند. مرد خانواده بهدلیل مشغله کاری نمیتواند به این سفر برود و بالطبع همسر و دختر او هم به این سفر نمیروند و یکسری اتفاقها از جنس پنهانکاری میافتد.
تیم تولید اعم از بازیگران و عوامل تولید، افراد قدرتمندی در سینما هستند. چطور به این عوامل رسیدید؟
علاوه بر فیلمنامهای که هریک از عوامل خوانده بودند، جوایز متعددی که فیلمهای کوتاه در جشنوارههای مختلف گرفته بودند در جمع شدن این تیم بیتأثیر نبود. ضمن اینکه من همیشه پیگیر سینمای ایران بودم و از همان ابتدا هم میدانستم که میخواهم با اسمهای بزرگ کار کنم. چون به خودم گفته بودم که اگر قرار است بپرم باید از بلندترین نقطه بپرم و به خودم بارها گوشزد میکردم که اگر قرار است شروع کنم باید یاد بگیرم که قدمهای بزرگ بردارم. از نظر من سینما صنعت است و باید با قواعد یک سینمای صنعتی کارگردانی کرد. نکته دیگر اینکه هنگام فیلمبرداری با دکوپاژ سر صحنه میرفتم و همه کارها طبق برنامهریزی جلو میرفت و خب وقتی عوامل این موضوع را میدیدند این توجه را میکردند که با کارگردان کار نکرده مواجه نیستند.
ترکیب و انتخاب بازیگران به چه صورت بود؟
با سه گروه سنی مختلف بازیگر کار میکردم. سحر دولتشاهی، محمد حیدری و علیرضا رنجبران در یک گروه سنی بودند. آزیتا حاجیان، حسن پورشیرازی و پژمان جمشیدی گروه سنی دیگر و بازیگر خردسال هم داشتیم که برای هریک از آنها سه نوع کارگردانی انجام میدادم. بخصوص پژمان جمشیدی که همیشه نقش کمدی بازی کرده است و حالا در این فیلم نقش یک آدم جدی را بازی میکرد. از آغاز میدانستم چه بازیگران و عواملی را حین تولید و پس از تولید میخواهم و در کل همه عوامل دلسوز کار بودند.
بهعنوان آخرین سؤال دوست دارید کجای جشنواره قرار بگیرید و چه سیمرغی را دریافت کنید؟
دوست دارم مجموعه فیلم بخصوص بازیگران دیده شوند و خودم هم شخصاً دوست دارم فیلمنامه فیلم دیده شود.
رویکرد سبک گرایانه در سینما
پرویز جاهد
منتقد سینما
علـــــــی مصفـــــا، پدیدهای استثنایی در سینمای بعد از انقلاب ایران است. بازیگر و فیلمسازی که شکل متفاوتی از سینمای هنری امروز ایران را نمایندگی میکند. اگر بخشی از سینمای هنری و مطرح بعد از انقلاب ایران را از نوع فیلمهای کیارستمی و فیلمسازانی بدانیم که اساساً با نابازیگر معرفی شده و بازیگری حرفهای جایی در آنها ندارد، فیلمهایی که علی مصفا بازی کرده یا ساخته، فرم دیگری از سینمای هنری، روشنفکرانه و شاعرانه ایران را نمایندگی میکند که متکی بر بازیگر حرفهای است اما سبک و شیوه بازیگری در این نوع سینما تفاوت اساسی با شیوه رایج در سینمای تجاری و عامه پسند ایرانی دارد که پس از سالها دوری و محرومیت از سیستم ستاره سالاری، اکنون چهارنعل در مسیر ستاره سالاری بر اساس الگوهای بازیگری متأثر از سینمای هالیوود پیش میرود. در چنین سینمایی، علی مصفا حق دارد بگوید که «خودم را بازیگر نمیدانم». آری او با معیارهای رایج و حاکم بر مناسبات تجاری و عامهپسند سینمای ایران، بازیگر محسوب نمیشود اما او بواسطه نقشهایی که در فیلمهای زیبا و درخشانی چون «پری»، «لیلا»، «چیزهایی هست که تو نمیدانی»، «در دنیای تو ساعت چند است»، «پله آخر» و... بازی کرده، شیوهای از بازیگری را به نمایش گذاشته که تقریباً بیسابقه بوده و از هیچ بازیگر دیگری در سینمای ایران برنمیآید.
او بازیگری با حساسیت هنری و روشنفکرانه بسیار بالاست و جز دو فیلم اولش که قبل از «پری» بازی کرده، تقریباً در هیچ فیلم تجاری و عامه پسند ظاهر نشده است. اگر این گفته را بپذیریم که بهترین نوع بازیگری، آن نوع بازیگری است که دیده نشود، بازی علی مصفا بدون شک از این نوع بازیگری است. بازی او به ظاهر ساده و معمولی است اما در ورای این سادگی، رمز و راز و پیچیدگی عمیقی وجود دارد که از چشم تماشاگران ظاهربین پنهان میماند. اگر با مصفا اندکی نشست و برخاست داشته باشید، درمی یابید که او ذاتاً آدم آرامی است، آرام حرف میزند، آرام راه میرود و آرام نگاه میکند و این آرامش تقریباً در رفتار همه شخصیتهایی که بازی کرده دیده میشود: «این شکلها همه در من بوده و حالا در نقشهایم بروز پیدا میکند.»
بنابراین طبیعی است که برای چنین آدمی سخت و حتی غیرممکن باشد که مثلاً در نقش کاراکترهای بزن بهادر و خشن فیلمهای اکشن بازی کند. برخلاف آنچه برخی ادعا میکنند، مصفا حالا دیگر بازیگر صاحب سبکی است و این سبکگرایی در اغلب فیلمهایش به چشم میخورد. حتی اگر این را هم نپذیریم، همانطور که خود او گفته است، «قطعاً رویکرد مشخصی» در بازیگری دارد. او همین رویکرد منحصر به فرد و سبک گرایانهاش به سینما و بازیگری را در فیلمهایی که ساخته و تهیه کرده مثل «سیمای زنی در دوردست»، «پله آخر» و «مسخره باز» نیز دنبال کرده است.
مصفا، بارها گفته است که معمولاً نقشهایی را بازی میکند که با شخصیت و روحیه او متناسب باشند: «درواقع سعی میکنم در نبرد با شخصیت نوشتهشده فیلمنامه تا حد امکان خودم را جایگزین نقش کنم چون آن کار دیگر را بلد نیستم. این قدر به خودم نزدیک میشوم که حالم از خودم به هم میخورد و اصلاً شاید همین آزارم میدهد.» ممکن است خیلیها فکر کنند که او نقشهایی مشابه و تکراری بازی کرده و میکند. حتی خود او نیز ممکن است در مصاحبههایش چنین نظری داشته باشد: «از نظر من نقشهایی که بازی کردهام خیلی فرقی ندارند.» اما درواقع چنین نیست چرا که بین نقش شنگول و شوخ طبعانه او در فیلم «در دنیای تو ساعت چند است» یا «پله آخر» با بازیهای درونگرایانه او در فیلمهای «لیلا» و «چیزهایی هست که نمیدانی» یا حتی «جهان با من برقص» تفاوت زیادی وجود دارد. شاید آنچه همه این نقشها را به هم ربط میدهد و عامل شباهت آنهاست، یک نوع وجه اگزیستانسیالیستی و شاعرانه همه این کاراکترها باشد. او انگار خلق شده تا در فیلمهایی با مایههای شاعرانه و اگزیستانسیالیستی، نقش شخصیتهای تنها، خاموش، سردمزاج و ملانکولیک را بازی کند. نقشهایی که هر کدام به نوعی با شخصیت آرام، درونگرا، کم حرف، ملانکولیک و روشنفکرانه او گره خورده است.