ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
گفت و گو با شهرام زرگر از اعضای هیأت انتخاب آثار بخش صحنهای جشنواره
دیدن با چشمهایی قرمز
نرگس کیانی
خبرنگار
شهرام زرگر، یکی از اعضای هیأت انتخاب ۲۶ نفره آثار بخش صحنهای جشنواره چهلم، بیشتر شدن تعداد اعضای هیأت انتخاب و خارج شدن روند انتخاب آثار از سلیقه جمعی محدود را اتفاقی خوب میداند اما معتقد است جای خالی جلسات اقناعی کاملاً مشهود بوده است. به گزارش روزنامه ایران، افزایش تعداد اعضای هیأت انتخاب از جمله نکاتی بود که در چهلمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به واسطه درخواست از گروههای نمایشی متقاضی شرکت در این رویداد، برای بارگذاری اثرشان در تلویزیون تئاتر ایران رخ داد و اینگونه شد که شهرام زرگر، مترجم و مدرس دانشگاه در کنار ۲۵ هنرمند دیگر مسئولیت انتخاب آثار صحنهای این رویداد را از میان نمایشهای برگزیده جشنوارههای تئاتر استانها، آثاری که صاحبان آنها به صورت مستقیم متقاضی حضور در جشنواره بودند و نمایشهای بخش میهمان برعهده گرفتند. شهرام زرگر صحبتهایش را اینطور آغاز میکند: «به عقیده من این دبیر هر جشنوارهای است که باید اقدام به دعوت از آثار کند و به عنوان مثال از ۹ کار دعوت کند و ۶ کار هم سفارش دهد و جشنواره را مثلا با ۱۵ کار سر و سامان دهد».
در پاسخ به این سؤال که روند کار هیأت انتخاب جشنواره چهلم را چگونه ارزیابی میکند، میگوید: «هیأت انتخاب این دوره از جشنواره، از نام یکدیگر اطلاعی نداشتند و در نهایت معدل امتیازهایی که هر یک، پس از دیدن آثار به تنهایی، ثبت کرده بودند موجب بالا رفتن یا نرفتن یک کار میشد. من تصادفاً مهرداد کوروشنیا را جایی دیدم و او پرسید چرا چشمهایت قرمز است؟ گفتم در حال دیدن فیلمهای ارسالی برای حضور در جشنواره تئاتر فجر هستم و گفت تو هم؟! گفتم مگر تو هم؟! این را گفتم که بدانید اطلاع پیدا کردن ما از حضور دیگری، ممکن بود تصادفاً رخ دهد یا ندهد.» او با بیان اینکه «در نتیجه چیزی به اسم رایزنی و جلسات اقناعی در کار نبود که من این را ایراد پروسه انتخاب میدانم» ادامه میدهد: «در همین جلسات اقناعی است که به عنوان مثال ممکن است یکی از اعضای هیأت انتخاب با سند و مدرک اثبات کند کاری که دیگر اعضای هیأت انتخاب نمره بالایی به آن دادهاند، کپی کاری دیگر است. اتفاقی که یک بار در یکی از دورههای جشنواره تئاتر دانشجویی رخ داد و یکی از اعضای هیأت انتخاب به این نکته اشاره کرد و آن کار کنار رفت. این نکته را هم در دلم میگویم که ما نمیدانیم آیا کسانی که در حال معدلگیری از امتیازات هستند به درستی و تمام و کمال از آرا صیانت میکنند یا خیر؟»
زرگر با اشاره به اینکه «افزایش تعداد اعضای هیأت انتخاب که به واسطه درخواست از گروهها برای بارگذاری کارشان در تلویزیون تئاتر ایران رخ داد، فوایدی دارد» میافزاید: «اما به عقیده من، برای کامل شدن، نیازمند جلسات اقناعی است و میتواند اینگونه باشد که اعلام کنند این تعداد اثر بالاترین امتیازات را گرفتهاند و حال بیایید از بین اینها دست به انتخاب بزنید و حداقل در میان خود اعضا مشخص باشد که هر کسی پای کدام اثر ایستاده است.» او تأکید میکند: «پس بیشتر شدن تعداد اعضای هیأت انتخاب و خارج شدن روند انتخاب آثار از سلیقه جمعی محدود، اتفاقی خوب است ولی جای خالی جلسات اقناعی کاملاً مشهود است.»
زرگر در پاسخ به این سؤال که روند تماشای آثار از طریق تلویزیون تئاتر ایران به جای تماشای دیویدی آثار ارسالی از سوی هنرمندان به دبیرخانه، مانند اتفاقی که هر سال رخ میداد را چگونه ارزیابی میکند، میگوید: «تماشای آثار از طریق تلویزیون تئاتر ایران اتفاقی خوب بود و حین استفاده از این سایت حتی یک بار هم معطل نشدم و هیچ مشکلی با آن نداشتم و بعد از تماشای هر اثر نیز براحتی میتوانستم نظرم را ثبت کنم و مشخص بود دقتی پشت آن است و چیزی از چشم نمیافتاد.» او همچنین در جواب اینکه آیا محتوا و شیوه اجرایی غالبی را در میان آثار متقاضی شرکت در جشنواره مشاهده کرده است یا خیر، توضیح میدهد: «تکثر آثار بسیار بود، هرچند تعداد آثاری که بر مبنای متنی ایرانی شکل گرفته بودند بیشتر بود، نکتهای که برای من به شخصه قابل اهمیت است اما تم غالبی وجود نداشت. اغلب کارها بلک باکسی بود اما باز هم تنوع موجود، جلوی اینکه بخواهید دستهبندی انجام دهید را میگرفت. البته خشونت، هم خشونت در کلام و هم خشونت در صحنه، چند سالی است که غالب است.»
خبرنگار
شهرام زرگر، یکی از اعضای هیأت انتخاب ۲۶ نفره آثار بخش صحنهای جشنواره چهلم، بیشتر شدن تعداد اعضای هیأت انتخاب و خارج شدن روند انتخاب آثار از سلیقه جمعی محدود را اتفاقی خوب میداند اما معتقد است جای خالی جلسات اقناعی کاملاً مشهود بوده است. به گزارش روزنامه ایران، افزایش تعداد اعضای هیأت انتخاب از جمله نکاتی بود که در چهلمین جشنواره بینالمللی تئاتر فجر به واسطه درخواست از گروههای نمایشی متقاضی شرکت در این رویداد، برای بارگذاری اثرشان در تلویزیون تئاتر ایران رخ داد و اینگونه شد که شهرام زرگر، مترجم و مدرس دانشگاه در کنار ۲۵ هنرمند دیگر مسئولیت انتخاب آثار صحنهای این رویداد را از میان نمایشهای برگزیده جشنوارههای تئاتر استانها، آثاری که صاحبان آنها به صورت مستقیم متقاضی حضور در جشنواره بودند و نمایشهای بخش میهمان برعهده گرفتند. شهرام زرگر صحبتهایش را اینطور آغاز میکند: «به عقیده من این دبیر هر جشنوارهای است که باید اقدام به دعوت از آثار کند و به عنوان مثال از ۹ کار دعوت کند و ۶ کار هم سفارش دهد و جشنواره را مثلا با ۱۵ کار سر و سامان دهد».
در پاسخ به این سؤال که روند کار هیأت انتخاب جشنواره چهلم را چگونه ارزیابی میکند، میگوید: «هیأت انتخاب این دوره از جشنواره، از نام یکدیگر اطلاعی نداشتند و در نهایت معدل امتیازهایی که هر یک، پس از دیدن آثار به تنهایی، ثبت کرده بودند موجب بالا رفتن یا نرفتن یک کار میشد. من تصادفاً مهرداد کوروشنیا را جایی دیدم و او پرسید چرا چشمهایت قرمز است؟ گفتم در حال دیدن فیلمهای ارسالی برای حضور در جشنواره تئاتر فجر هستم و گفت تو هم؟! گفتم مگر تو هم؟! این را گفتم که بدانید اطلاع پیدا کردن ما از حضور دیگری، ممکن بود تصادفاً رخ دهد یا ندهد.» او با بیان اینکه «در نتیجه چیزی به اسم رایزنی و جلسات اقناعی در کار نبود که من این را ایراد پروسه انتخاب میدانم» ادامه میدهد: «در همین جلسات اقناعی است که به عنوان مثال ممکن است یکی از اعضای هیأت انتخاب با سند و مدرک اثبات کند کاری که دیگر اعضای هیأت انتخاب نمره بالایی به آن دادهاند، کپی کاری دیگر است. اتفاقی که یک بار در یکی از دورههای جشنواره تئاتر دانشجویی رخ داد و یکی از اعضای هیأت انتخاب به این نکته اشاره کرد و آن کار کنار رفت. این نکته را هم در دلم میگویم که ما نمیدانیم آیا کسانی که در حال معدلگیری از امتیازات هستند به درستی و تمام و کمال از آرا صیانت میکنند یا خیر؟»
زرگر با اشاره به اینکه «افزایش تعداد اعضای هیأت انتخاب که به واسطه درخواست از گروهها برای بارگذاری کارشان در تلویزیون تئاتر ایران رخ داد، فوایدی دارد» میافزاید: «اما به عقیده من، برای کامل شدن، نیازمند جلسات اقناعی است و میتواند اینگونه باشد که اعلام کنند این تعداد اثر بالاترین امتیازات را گرفتهاند و حال بیایید از بین اینها دست به انتخاب بزنید و حداقل در میان خود اعضا مشخص باشد که هر کسی پای کدام اثر ایستاده است.» او تأکید میکند: «پس بیشتر شدن تعداد اعضای هیأت انتخاب و خارج شدن روند انتخاب آثار از سلیقه جمعی محدود، اتفاقی خوب است ولی جای خالی جلسات اقناعی کاملاً مشهود است.»
زرگر در پاسخ به این سؤال که روند تماشای آثار از طریق تلویزیون تئاتر ایران به جای تماشای دیویدی آثار ارسالی از سوی هنرمندان به دبیرخانه، مانند اتفاقی که هر سال رخ میداد را چگونه ارزیابی میکند، میگوید: «تماشای آثار از طریق تلویزیون تئاتر ایران اتفاقی خوب بود و حین استفاده از این سایت حتی یک بار هم معطل نشدم و هیچ مشکلی با آن نداشتم و بعد از تماشای هر اثر نیز براحتی میتوانستم نظرم را ثبت کنم و مشخص بود دقتی پشت آن است و چیزی از چشم نمیافتاد.» او همچنین در جواب اینکه آیا محتوا و شیوه اجرایی غالبی را در میان آثار متقاضی شرکت در جشنواره مشاهده کرده است یا خیر، توضیح میدهد: «تکثر آثار بسیار بود، هرچند تعداد آثاری که بر مبنای متنی ایرانی شکل گرفته بودند بیشتر بود، نکتهای که برای من به شخصه قابل اهمیت است اما تم غالبی وجود نداشت. اغلب کارها بلک باکسی بود اما باز هم تنوع موجود، جلوی اینکه بخواهید دستهبندی انجام دهید را میگرفت. البته خشونت، هم خشونت در کلام و هم خشونت در صحنه، چند سالی است که غالب است.»
مروری بر نمایش «سایر بازماندگان» به کارگردانی مهرداد مصطفوی
در سوگ کاشانه
بهنام دارابی
منتقد
تئاتر برای تماشاگری که به تماشای صرف آن مینشیند چه دارد؟ سرگرمی. ولی این سؤال را برای بار چند دهم مطرح میکنم که این به خودی خود کافی است؟ و پاسخ را نیز از دل وضعیت زیستیمان برون میکشم که میگوید خیر. این نوشتار به بهانه اجرای سایر بازماندگان در جشنواره بینالمللی تئاتر فجر نگارش میشود، بنابراین در وهله اول روی سخنم با کاشانهای است که این اجرا و سایرین را زیر پر و بال خود گرفته. بزرگترین و به نوعی معتبرترین جشنواره تئاتری کشور سالهاست بیرونق است و بیروغن از دهن افتاده. نه اجراهایی جاندار میتوان در آن یافت، نه شکل و شمایل و قضاوت درستی را میتوان از او انتظار داشت. خود لفظ قضاوت به نوعی بزرگترین اشتباه رایج جشنواره بوده و هست. تا به کی معیار سنجش تئاترها نظر سه داور باشد که صلاحیت آنها پیشاپیش تأیید نشده و اگر شده توسط کسی بوده که خود در تأیید صلاحیتش لنگ است. منظور نظرم الزاماً جشنواره کنونی نیست و خردهگیریام به تمام ادوار آن است. شاید بواقع بتوان اجراهایی که بالنسبه یک سر و گردن از بقیه بالاترند در جشنواره یافت اما در آخر تمامی آنها محدود میشوند به لفظ «تئاتر خوبی بود» چون احتمالاً بیشتر از بقیه سرگرمکننده بودهاند، اما تا حال شاهد چند اجرا بودهایم که روند رایج اجراها را زیروزبر کند، شکلی جدید از تئاتر را به نمایش بگذارد یا حرفی ورای دیگر سخنهای دهن پرکن داشته باشد؟ کم یا حتی هیچ. ایراد را به گردن گروههای اجرایی نمیاندازم که میدانم اگر آب باشد شناگران ماهریاند؛ ایراد به گرده محملی است که محل معتبر فعالیت این گروههاست. این محمل پوسیده است و سالهاست تئاتر را، این نحیف محتضر را با طنابی پوسیده به قعر چاه میفرستد. به صراحت میگویم و تکرار خواهم کرد که وقت آن رسیده تا جشنوارهای از نو ساخته شود، گروههایی با شور و شعور به این محمل راه یابند و پسند و ناپسند کارها به دست منتقدان و مخاطبانشان واگذار شود. این است یک تئاتر دموکراتیک که میتواند سازنده باشد، تئاتری برای همه.
این مقدمه طولانی را گفتم که در پس آن بگویم حتی اجرای خوب سایر بازماندگان نیز زیر سایه همین لاطائلات قرار گرفته است. سایر بازماندگان درامی است درباره یک خانواده مردانه متشکل از یک پدر، یک دوستِ پدر و دو پسر. تنها زن این داستان در یک سانحه جان خود را از داده است و همین واقعه بنیان خانواده را سست کرده. چهل روز از واقعه گذشته اما سایه عزا بر سر اعضای- به اصطلاح- خانواده سنگینی میکند. برای روایت این داستان در قالب نمایش سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر به چهار قسمت تقسیم شده است که به ترتیب از چپ به راست اتاق خیاطی مادر، اتاق خواب، حمام و در انتهای راست، در ورود و خروج است. روایت، ما را به سفر در زمان دعوت میکند. نیمه ابتدایی کار را در حالتی میبینیم که چهل روز از مرگ مادر گذشته و نیمه ثانی زمانی را نشانمان میدهد که بیست سال گذشته است. خوشبختانه ساخت و پرداخت این درام به مانند اکثر درامهای به اصطلاح خانوادگی که در چند سال اخیر رایج شده بود ارجاعی برون از خود ندارد و خانواده پدرسالار را به مثابه جامعهای با قدرت خودکامه در نظر نمیگیرد. هر آنچه هست در خود اجرا شروع و تمام میشود. از یکسو اجرایی است که بازی کارما را به ما نشان میدهد و از دیگر سو (که اهمیت بیشتر اجرا بر همین سویه است) رابطه ظالم و مظلوم در قیاس مرد و زن را داریم. با آن که ذکر شد اجرا مردانه است اما در پس پشت آن با درامی زنانه مواجهیم. هر چه دقیقتر به آن مینگریم متوجه میشویم حقوق نانوشتهای را به رخمان میکشد که حق مسلم زنان است. اصلاً بند درام آنجا پاره میشود که یگانه زن خانواده میمیرد. از قضا این زن خیاط هم بوده است و تمام خلل و فرج این خانه مردانه را او وصله و پینه میزده. حالا با نبودش میبینیم که چطور تاروپود خانواده در حال گسست است. پدر حتی نمیتواند ذرهای شبیه مادر باشد. در بخشی از اجرا از زبان فریدون دوست پدر میشنویم که: «تو که آنقدر خوب بلدی پاره کنی کاش دوختنم یاد میگرفتی» و همین معنا در ساحت عمل در جایجای اجرا نشو و نما پیدا میکند. پسر بزرگ خانواده سعی دارد جای مادر را بگیرد اما چندان موفق نیست چون در نهایت او هم مردی است که زیر سایه پدرش بزرگ شده و در نهایت ماجرا میتواند منتقم مادر باشد.
با این اوصاف و با پرداختهای صحیح متن میتوان مدعی بود سایر بازماندگان نمایشنامه خوبی دارد. هرچند، چند جایی پِرت میشود و سر مخاطب را گرم ماجراهای حاشیهای میکند و البته پایانبندی درستی را انتخاب نمیکند از این جهت که شکل روابط و رئالیسم فضا مهیای یک قتل نیست. با این حال متنی قابل تأمل است حتی اگر در همین حد باقی بماند که به مسأله زنان در خانه پرداخته باشد.
مابقی عناصر سازنده اثر آن قدری فراز و نشیب نداشتند که بتوان مفصل بدانها پرداخت. به همین بسنده میکنم که کارگردانی به نفع متن کنار کشیده بود. کارگردانی آن قدر ساده و سردستی بود که چشم را خسته میکرد چون فقط مجبور بودیم از یکسو به سویی دیگر سر بجنبانیم اما مهمترین نکته در کارگردانی حفظ ریتم بود. تقریباً از شروع تا پایان اجرا ریتم بهدرستی حفظ شد و شاید همین هم بود که خیلی جاها اثر را نجات داد. تخت در میانه صحنه با توجه به موقعیت مکانیاش و اینکه اکثر اتفاقات حول آن میافتاد عنصری کلیدی به نظر میرسید اما در واقعیت اثر تفاوتی با دیگر لوازم صحنه نداشت. قرار بود تخت- زندان باشد؟ نقطه امن خانواده باشد؟ نمیدانم. در مورد بازی بازیگران تحسین خود را نثار امیر جنانی میکنم که در نقش صمد (پدر) بخوبی ظاهر شد. مابقی بازیگران به فراخور مسئولیتی که برعهده داشتند بالنسبه از عهده آن برآمدند. در نیمه ابتدایی کار، بازی دو پسر در نقش فرزندان نوجوان خانواده به لوس بازی شبیه بود. هرچند پس از گذشت چندی بدان عادت کردیم ولی بهتر بود تدبیری برای آن اندیشیده میشد.
منتقد
تئاتر برای تماشاگری که به تماشای صرف آن مینشیند چه دارد؟ سرگرمی. ولی این سؤال را برای بار چند دهم مطرح میکنم که این به خودی خود کافی است؟ و پاسخ را نیز از دل وضعیت زیستیمان برون میکشم که میگوید خیر. این نوشتار به بهانه اجرای سایر بازماندگان در جشنواره بینالمللی تئاتر فجر نگارش میشود، بنابراین در وهله اول روی سخنم با کاشانهای است که این اجرا و سایرین را زیر پر و بال خود گرفته. بزرگترین و به نوعی معتبرترین جشنواره تئاتری کشور سالهاست بیرونق است و بیروغن از دهن افتاده. نه اجراهایی جاندار میتوان در آن یافت، نه شکل و شمایل و قضاوت درستی را میتوان از او انتظار داشت. خود لفظ قضاوت به نوعی بزرگترین اشتباه رایج جشنواره بوده و هست. تا به کی معیار سنجش تئاترها نظر سه داور باشد که صلاحیت آنها پیشاپیش تأیید نشده و اگر شده توسط کسی بوده که خود در تأیید صلاحیتش لنگ است. منظور نظرم الزاماً جشنواره کنونی نیست و خردهگیریام به تمام ادوار آن است. شاید بواقع بتوان اجراهایی که بالنسبه یک سر و گردن از بقیه بالاترند در جشنواره یافت اما در آخر تمامی آنها محدود میشوند به لفظ «تئاتر خوبی بود» چون احتمالاً بیشتر از بقیه سرگرمکننده بودهاند، اما تا حال شاهد چند اجرا بودهایم که روند رایج اجراها را زیروزبر کند، شکلی جدید از تئاتر را به نمایش بگذارد یا حرفی ورای دیگر سخنهای دهن پرکن داشته باشد؟ کم یا حتی هیچ. ایراد را به گردن گروههای اجرایی نمیاندازم که میدانم اگر آب باشد شناگران ماهریاند؛ ایراد به گرده محملی است که محل معتبر فعالیت این گروههاست. این محمل پوسیده است و سالهاست تئاتر را، این نحیف محتضر را با طنابی پوسیده به قعر چاه میفرستد. به صراحت میگویم و تکرار خواهم کرد که وقت آن رسیده تا جشنوارهای از نو ساخته شود، گروههایی با شور و شعور به این محمل راه یابند و پسند و ناپسند کارها به دست منتقدان و مخاطبانشان واگذار شود. این است یک تئاتر دموکراتیک که میتواند سازنده باشد، تئاتری برای همه.
این مقدمه طولانی را گفتم که در پس آن بگویم حتی اجرای خوب سایر بازماندگان نیز زیر سایه همین لاطائلات قرار گرفته است. سایر بازماندگان درامی است درباره یک خانواده مردانه متشکل از یک پدر، یک دوستِ پدر و دو پسر. تنها زن این داستان در یک سانحه جان خود را از داده است و همین واقعه بنیان خانواده را سست کرده. چهل روز از واقعه گذشته اما سایه عزا بر سر اعضای- به اصطلاح- خانواده سنگینی میکند. برای روایت این داستان در قالب نمایش سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر به چهار قسمت تقسیم شده است که به ترتیب از چپ به راست اتاق خیاطی مادر، اتاق خواب، حمام و در انتهای راست، در ورود و خروج است. روایت، ما را به سفر در زمان دعوت میکند. نیمه ابتدایی کار را در حالتی میبینیم که چهل روز از مرگ مادر گذشته و نیمه ثانی زمانی را نشانمان میدهد که بیست سال گذشته است. خوشبختانه ساخت و پرداخت این درام به مانند اکثر درامهای به اصطلاح خانوادگی که در چند سال اخیر رایج شده بود ارجاعی برون از خود ندارد و خانواده پدرسالار را به مثابه جامعهای با قدرت خودکامه در نظر نمیگیرد. هر آنچه هست در خود اجرا شروع و تمام میشود. از یکسو اجرایی است که بازی کارما را به ما نشان میدهد و از دیگر سو (که اهمیت بیشتر اجرا بر همین سویه است) رابطه ظالم و مظلوم در قیاس مرد و زن را داریم. با آن که ذکر شد اجرا مردانه است اما در پس پشت آن با درامی زنانه مواجهیم. هر چه دقیقتر به آن مینگریم متوجه میشویم حقوق نانوشتهای را به رخمان میکشد که حق مسلم زنان است. اصلاً بند درام آنجا پاره میشود که یگانه زن خانواده میمیرد. از قضا این زن خیاط هم بوده است و تمام خلل و فرج این خانه مردانه را او وصله و پینه میزده. حالا با نبودش میبینیم که چطور تاروپود خانواده در حال گسست است. پدر حتی نمیتواند ذرهای شبیه مادر باشد. در بخشی از اجرا از زبان فریدون دوست پدر میشنویم که: «تو که آنقدر خوب بلدی پاره کنی کاش دوختنم یاد میگرفتی» و همین معنا در ساحت عمل در جایجای اجرا نشو و نما پیدا میکند. پسر بزرگ خانواده سعی دارد جای مادر را بگیرد اما چندان موفق نیست چون در نهایت او هم مردی است که زیر سایه پدرش بزرگ شده و در نهایت ماجرا میتواند منتقم مادر باشد.
با این اوصاف و با پرداختهای صحیح متن میتوان مدعی بود سایر بازماندگان نمایشنامه خوبی دارد. هرچند، چند جایی پِرت میشود و سر مخاطب را گرم ماجراهای حاشیهای میکند و البته پایانبندی درستی را انتخاب نمیکند از این جهت که شکل روابط و رئالیسم فضا مهیای یک قتل نیست. با این حال متنی قابل تأمل است حتی اگر در همین حد باقی بماند که به مسأله زنان در خانه پرداخته باشد.
مابقی عناصر سازنده اثر آن قدری فراز و نشیب نداشتند که بتوان مفصل بدانها پرداخت. به همین بسنده میکنم که کارگردانی به نفع متن کنار کشیده بود. کارگردانی آن قدر ساده و سردستی بود که چشم را خسته میکرد چون فقط مجبور بودیم از یکسو به سویی دیگر سر بجنبانیم اما مهمترین نکته در کارگردانی حفظ ریتم بود. تقریباً از شروع تا پایان اجرا ریتم بهدرستی حفظ شد و شاید همین هم بود که خیلی جاها اثر را نجات داد. تخت در میانه صحنه با توجه به موقعیت مکانیاش و اینکه اکثر اتفاقات حول آن میافتاد عنصری کلیدی به نظر میرسید اما در واقعیت اثر تفاوتی با دیگر لوازم صحنه نداشت. قرار بود تخت- زندان باشد؟ نقطه امن خانواده باشد؟ نمیدانم. در مورد بازی بازیگران تحسین خود را نثار امیر جنانی میکنم که در نقش صمد (پدر) بخوبی ظاهر شد. مابقی بازیگران به فراخور مسئولیتی که برعهده داشتند بالنسبه از عهده آن برآمدند. در نیمه ابتدایی کار، بازی دو پسر در نقش فرزندان نوجوان خانواده به لوس بازی شبیه بود. هرچند پس از گذشت چندی بدان عادت کردیم ولی بهتر بود تدبیری برای آن اندیشیده میشد.
نگاهی به نمایش «احتمالات» به نویسندگی و کارگردانی علی شمس
بیزار از بیخردان، ترسان از تاریخ
سید حسین رسولی
منتقد
نمایش «احتمالات» به نویسندگی و کارگردانی «علی شمس» در جشنواره تئاترفجر امسال حاضر است که پر از ارجاعهای گوناگون به تاریخ گذشته و اکنون است. «احتمالات» اثری اپیزودیک است که به پدیده کتابسوزی در تاریخ ایران اشاره میکند و تاریخ بیخردی ایرانیان را به تصویر میکشد. شخصیتهایی مثل «لغتنامه» و «خَر» در اپیزودهای مختلف ظاهر میشوند که نمادی از تقابل خرد و بیخردی هستند. اثر تازه «علی شمس» از تئاتر واقعگرای قصهگوی متعارف، دور شده و در بستری نامتعارف و بازیگوشانه روایت شدهاست؛ یعنی اجرای حاضر با رویکردی پسامدرن، جان گرفته و انواع سبکها، ژانرها، شیوههای اجرایی و زبانهای گوناگون را ترکیب کرده است. نمایش «احتمالات» از نظر مفهوم و ایده، اثری رادیکال شده؛ زیرا پرسش از صحنه تئاتر، امری رادیکال است که «علی شمس» این کار را انجام داده است.
نبرد بیخردی و خرد
تجربه زیسته علی شمس در نمایش «احتمالات» موج میزند؛ زیرا او میخواهد زندگی خودش رابهعنوان یک هنرمند در برابر ناهنرمندان قرار بدهد. اینگونه است که شمس، دوگانه مذکور را در تاریخ ایران پیگیری میکند و به این نتیجه میرسد که نخبهکشی در تاریخ معاصر، دارای سابقهای چند هزارساله است. شاید نمایش «احتمالات»، در نظر اول، کاری فرمالیستی و غیرسیاسی به چشم بیاید؛ اما پر از اشارههای سیاسی و خشمگینانه به مسائل تاریخ اکنون است. شمس، طرفداران پهلوی را با شوخیها و پرخاشگریهای ریز و درشت خود زیر رگبار تازیانههایش میگیرد و برای این کار، شاهان بیخرد ایرانی را از ساسانیان تا قاجاریان احضار میکند. او به طور روشن، دوران پهلویها را احضار نمیکند؛ بلکه یزگرد سوم –واپسین شاه ایران، پیش از حمله مسلمانان- را با صفت «پهلوی» مشخص میکند و او را با انواع حماقتهایش نشان میدهد. شخصیت شکنجهگری در یکی از اپیزودها حاضر میشود که شبیه به ساواکیان است. او کتوشلواری تمیز پوشیده، کراوات زده و دانشمندی را به خاطر داشتن و نوشتن کتابهای روشنفکرانه، کاردآجین میکند. علی شمس از خرافات اعتقادی تاریخ اکنون هم نمیگذرد و مدام به این خرافات تباهکننده اشاره میکند که همراه با تمثیلهای گوناگون است. «خَری» که در پایان نمایش زنده مانده و به همه چیز میخندد، نمادی از معاصریت نمایش است.
نمایشدادن پیشامدهای تصادفی تاریخ
«علی شمس»، شخصیتهای مختلف تاریخی را روی صحنه احضار میکند که برخی از آنها عبارتند از: (۱) فرزند (احتمالاً خیالی) «ابنسینا»، (۲) «لطفعلیخان زند»، (۳) «آغامحمدخان قاجار»، (۴) «شیخ عطار نیشابوری»، (۵) «یزدگرد سوم»، (۶) «بهرام بیضایی»، (۷) «محمود دولتآبادی»، (۸) «شهریار» و (۹) خود «علی شمس». نشانههای روشنی نیز از ردپای اجراهای «عباس نعلبندیان» و «بیژن مفید» در «احتمالات» دیده میشود که از اعضای کارگاه نمایش بودند و آنها نیز با رویکردی پسامدرن با ساختار و مفاهیم تئاتر شوخی میکردند؛ اما تلاش میکردند سیاسی نشوند و نوعی فرمالیسم اخته و جنسیتزده را به تصویر میکشیدند. شمس، «لطفعلیخان زند» را در برابر «آغامحمدخان قاجار» قرار میدهد و آنها را افرادی نادان و دیوانه نشان میدهد که پر از خشونت روحی و جسمانی هستند. شخصیتی به نام «تاروش» –حرامزاده ابنسینا- در نمایش هست که اهل علم و فضیلت است و مدام از شخصیت «لغتنالمه» سؤال میپرسد؛ ولی در نهایت به قتل میرسد و در قبری شبیه به موزه گذاشته میشود. «شیخ عطار نیشابوری» را میبینیم که به همراه دانشمندی گمنام در حال فرار هستند؛ ولی در نهایت به دست مغولان کشته میشوند. «یزدگرد سوم» از شمشیر اعراب در حال فرار است؛ ولی در نهایت به طرز خندهداری به دست آسیابان و زنش کشته میشود. اینجاست که پای نمایشنامه «مرگ یزدگرد» (مجلس شاهکشی) نوشته «بهرام بیضایی» به اجرای شمس باز میشود و اپیزودی از این نمایشنامه در ژانر کمدی، اجرا میشود. بیشتر تماشاگران به این ارجاعهای تئاتری و تاریخی میخندند و فضای نمایش از حالت جدی خارج میشود. شمس، دعواهای امروز خود-حتی مسائل عشق و عاشقیاش- را هم نشان میدهد. «رابرت ویلسون» درباره فهم نمایشنامه میگوید: «من باور ندارم که خود «شکسپیر» هم «هملت» را فهمیده باشد. هنگامی که کسی بگوید من متنی را فهمیدهام؛ پس آن متن تمام شده است.» شمس، متن خود را اجرا نمیکند؛ بلکه آن را به معنای واقعی کلمه مصرف و تمام میکند. بعید است کارگردان دیگری بتواند دلالتهای ضمنی نمایشنامه «احتمالات» را بفهمد؛ زیرا پر از تجربههای شخصی «علی شمس» است. تمام اینها نشان میدهند که انفجاری از بینامتنیتها در «احتمالات» رخ داده است؛ البته اجراکردن چنین نمایشنامهای برای خود کارگردان هم سخت بوده است.
اجراییکردن متنی پیچیده
متن «احتمالات» بسیار پیچیده شده و به گونهای دراماتورژی شده است که هر بازیگر باید چند نقش را بازی کند. شگرد مذکور از نمایشهای ایرانی و «کمدیا دلآرته» ایتالیایی میآید. «پیتر بروک» درباره انتخاب متن میگوید: «من دنبال خصوصیتی در تئاتر بودم که آن را فقط در شکسپیر یافته بودم.» خصوصیتی که شمس بهدنبال آن است فقط در متنهای خودش حاضر است و شیوه اجرایی او با متنهایش هماهنگ است. او رویکردی پسامدرن را در نظر گرفته که ترکیبهای گوناگونی را در آن شاهدیم که عبارتند از: (۱) گروتسک، (۲) سوررئالیسم، (۳) ابزورد، (۴) فرمالیسم، (۵) ژانر کمدی و (۶) تعزیه. بازیگران این کار بخوبی از پس نقشهای خود برآمدهاند. نیاز است به بازیهای «امیر باباشهابی»، «عزالدین توفیق»، «فرزین محدث»، «دانیال خیریخواه» و «نسرین درخشانزاده» اشاره شود که زحمت فراوانی برای اجرای «احتمالات» کشیدهاند. بازی آنها بیرونی، اندازه و در خدمت نقشها است. طراحی صحنه «سیدمهدی موسویتبار»، طراحی لباس «دینا یوسفپور» و طراحی گریم «محمد مسیبی» بخوبی مفاهیم متن را نشان میدهند و در خدمت کار هستند.
منتقد
نمایش «احتمالات» به نویسندگی و کارگردانی «علی شمس» در جشنواره تئاترفجر امسال حاضر است که پر از ارجاعهای گوناگون به تاریخ گذشته و اکنون است. «احتمالات» اثری اپیزودیک است که به پدیده کتابسوزی در تاریخ ایران اشاره میکند و تاریخ بیخردی ایرانیان را به تصویر میکشد. شخصیتهایی مثل «لغتنامه» و «خَر» در اپیزودهای مختلف ظاهر میشوند که نمادی از تقابل خرد و بیخردی هستند. اثر تازه «علی شمس» از تئاتر واقعگرای قصهگوی متعارف، دور شده و در بستری نامتعارف و بازیگوشانه روایت شدهاست؛ یعنی اجرای حاضر با رویکردی پسامدرن، جان گرفته و انواع سبکها، ژانرها، شیوههای اجرایی و زبانهای گوناگون را ترکیب کرده است. نمایش «احتمالات» از نظر مفهوم و ایده، اثری رادیکال شده؛ زیرا پرسش از صحنه تئاتر، امری رادیکال است که «علی شمس» این کار را انجام داده است.
نبرد بیخردی و خرد
تجربه زیسته علی شمس در نمایش «احتمالات» موج میزند؛ زیرا او میخواهد زندگی خودش رابهعنوان یک هنرمند در برابر ناهنرمندان قرار بدهد. اینگونه است که شمس، دوگانه مذکور را در تاریخ ایران پیگیری میکند و به این نتیجه میرسد که نخبهکشی در تاریخ معاصر، دارای سابقهای چند هزارساله است. شاید نمایش «احتمالات»، در نظر اول، کاری فرمالیستی و غیرسیاسی به چشم بیاید؛ اما پر از اشارههای سیاسی و خشمگینانه به مسائل تاریخ اکنون است. شمس، طرفداران پهلوی را با شوخیها و پرخاشگریهای ریز و درشت خود زیر رگبار تازیانههایش میگیرد و برای این کار، شاهان بیخرد ایرانی را از ساسانیان تا قاجاریان احضار میکند. او به طور روشن، دوران پهلویها را احضار نمیکند؛ بلکه یزگرد سوم –واپسین شاه ایران، پیش از حمله مسلمانان- را با صفت «پهلوی» مشخص میکند و او را با انواع حماقتهایش نشان میدهد. شخصیت شکنجهگری در یکی از اپیزودها حاضر میشود که شبیه به ساواکیان است. او کتوشلواری تمیز پوشیده، کراوات زده و دانشمندی را به خاطر داشتن و نوشتن کتابهای روشنفکرانه، کاردآجین میکند. علی شمس از خرافات اعتقادی تاریخ اکنون هم نمیگذرد و مدام به این خرافات تباهکننده اشاره میکند که همراه با تمثیلهای گوناگون است. «خَری» که در پایان نمایش زنده مانده و به همه چیز میخندد، نمادی از معاصریت نمایش است.
نمایشدادن پیشامدهای تصادفی تاریخ
«علی شمس»، شخصیتهای مختلف تاریخی را روی صحنه احضار میکند که برخی از آنها عبارتند از: (۱) فرزند (احتمالاً خیالی) «ابنسینا»، (۲) «لطفعلیخان زند»، (۳) «آغامحمدخان قاجار»، (۴) «شیخ عطار نیشابوری»، (۵) «یزدگرد سوم»، (۶) «بهرام بیضایی»، (۷) «محمود دولتآبادی»، (۸) «شهریار» و (۹) خود «علی شمس». نشانههای روشنی نیز از ردپای اجراهای «عباس نعلبندیان» و «بیژن مفید» در «احتمالات» دیده میشود که از اعضای کارگاه نمایش بودند و آنها نیز با رویکردی پسامدرن با ساختار و مفاهیم تئاتر شوخی میکردند؛ اما تلاش میکردند سیاسی نشوند و نوعی فرمالیسم اخته و جنسیتزده را به تصویر میکشیدند. شمس، «لطفعلیخان زند» را در برابر «آغامحمدخان قاجار» قرار میدهد و آنها را افرادی نادان و دیوانه نشان میدهد که پر از خشونت روحی و جسمانی هستند. شخصیتی به نام «تاروش» –حرامزاده ابنسینا- در نمایش هست که اهل علم و فضیلت است و مدام از شخصیت «لغتنالمه» سؤال میپرسد؛ ولی در نهایت به قتل میرسد و در قبری شبیه به موزه گذاشته میشود. «شیخ عطار نیشابوری» را میبینیم که به همراه دانشمندی گمنام در حال فرار هستند؛ ولی در نهایت به دست مغولان کشته میشوند. «یزدگرد سوم» از شمشیر اعراب در حال فرار است؛ ولی در نهایت به طرز خندهداری به دست آسیابان و زنش کشته میشود. اینجاست که پای نمایشنامه «مرگ یزدگرد» (مجلس شاهکشی) نوشته «بهرام بیضایی» به اجرای شمس باز میشود و اپیزودی از این نمایشنامه در ژانر کمدی، اجرا میشود. بیشتر تماشاگران به این ارجاعهای تئاتری و تاریخی میخندند و فضای نمایش از حالت جدی خارج میشود. شمس، دعواهای امروز خود-حتی مسائل عشق و عاشقیاش- را هم نشان میدهد. «رابرت ویلسون» درباره فهم نمایشنامه میگوید: «من باور ندارم که خود «شکسپیر» هم «هملت» را فهمیده باشد. هنگامی که کسی بگوید من متنی را فهمیدهام؛ پس آن متن تمام شده است.» شمس، متن خود را اجرا نمیکند؛ بلکه آن را به معنای واقعی کلمه مصرف و تمام میکند. بعید است کارگردان دیگری بتواند دلالتهای ضمنی نمایشنامه «احتمالات» را بفهمد؛ زیرا پر از تجربههای شخصی «علی شمس» است. تمام اینها نشان میدهند که انفجاری از بینامتنیتها در «احتمالات» رخ داده است؛ البته اجراکردن چنین نمایشنامهای برای خود کارگردان هم سخت بوده است.
اجراییکردن متنی پیچیده
متن «احتمالات» بسیار پیچیده شده و به گونهای دراماتورژی شده است که هر بازیگر باید چند نقش را بازی کند. شگرد مذکور از نمایشهای ایرانی و «کمدیا دلآرته» ایتالیایی میآید. «پیتر بروک» درباره انتخاب متن میگوید: «من دنبال خصوصیتی در تئاتر بودم که آن را فقط در شکسپیر یافته بودم.» خصوصیتی که شمس بهدنبال آن است فقط در متنهای خودش حاضر است و شیوه اجرایی او با متنهایش هماهنگ است. او رویکردی پسامدرن را در نظر گرفته که ترکیبهای گوناگونی را در آن شاهدیم که عبارتند از: (۱) گروتسک، (۲) سوررئالیسم، (۳) ابزورد، (۴) فرمالیسم، (۵) ژانر کمدی و (۶) تعزیه. بازیگران این کار بخوبی از پس نقشهای خود برآمدهاند. نیاز است به بازیهای «امیر باباشهابی»، «عزالدین توفیق»، «فرزین محدث»، «دانیال خیریخواه» و «نسرین درخشانزاده» اشاره شود که زحمت فراوانی برای اجرای «احتمالات» کشیدهاند. بازی آنها بیرونی، اندازه و در خدمت نقشها است. طراحی صحنه «سیدمهدی موسویتبار»، طراحی لباس «دینا یوسفپور» و طراحی گریم «محمد مسیبی» بخوبی مفاهیم متن را نشان میدهند و در خدمت کار هستند.
گفتوگوی «ایران» با مهیار جوادینیا نویسنده و کارگردان اجرای «رها»
در باب هویت انسان گمگشته
آرمان رهگشا
خبرنگار
اجراهایی که مهیار جوادینیا تلاش دارد به سرانجام برساند مبتنی بر پژوهش و کار میدانی طولانی است. از این منظر به تماشا نشستن اجراهای تک تماشاگری که ترتیب میدهد با نوعی هیجان و صد البته هراس هستیشناختی همراه است. او در پی یافتن فضاهای کمتر تجربه شده به مکانهای نامتعارف نگاهی تازه دارد و امسال هم بار دیگر این کارگردان و پژوهشگر تئاتر، در پی یافتن پاسخهای تازه به پرسشهای کهنه است. هر چه هست او و گروه اجراییاش، در این سختی روزگار چندان مرعوب مشکلات زندگی نشده و با پشتکار و عزم مثالزدنی به یکی از عرصههای تاریک اجتماع شهری نزدیک شده است. گفتوگو با او را میخوانیم.
درباره اجرایی که امسال در بخش دیگرگونههای اجرایی دارید، توضیح دهید. ایده این اجرا از کجا میآید و شما و گروه اجراییتان چگونه این ایده را قرار است به اجرا درآورید؟
گروه ما از 10 ماه پیش شروع به پرورش دادن این ایده کرد که از مفهومی بهنام «گمگشتگی هویت» نشأت میگیرد. چیزی که من پارسال و پیرارسال هم با این موضوع سروکله زدم و از وقتی به ایران بازگشتم روی این مفاهیم کار کردم. تابستان سال 99 بود در نمایشی صحنهای بهنام «و همیشه پاییز» که حول محور گمگشتگی هویت در موضوع مهاجرت بود با دوستان مددجو کار کردیم. مدتی در کمپ ترک اعتیاد مشغول به کار شدم و اغلب شبها در آن مکان میماندم. این سری بار دیگر روی همین مسأله کار میکردم که ایده گمگشتگی در نهایت ما را به سمت موضوع این نمایش برد. باید توجه داشت که در این زمینه اصطلاحات گستردهای وجود دارد و میباید محتاطانه با این کلمات و عبارات برخورد کرد. ما از این قدم شروع کردیم و متوجه شدیم شخصیت اصلی که در ذهن ما پرورش یافته به نوعی با خودش درگیر است و در آستانه یک تصمیم بزرگ قرار دارد. پس تحقیقات ما شروع شد و پژوهش گستردهای در رابطه با مسائل علمی و قانونی این افراد انجام دادیم. در روند تحقیق و گفتوگو، ایده ما تغییراتی کرد و به جرأت میتوان گفت که وقفهها و تغییر نظرات، 10 الی 15 بار اتفاق افتاد. در نهایت شروع کردیم به پرورش ایده و به این اجرا رسیدیم.
نسبت به اجرای سال پیش که در همین بخش شرکت کرده بودید، اجرای نمایش «رها» چه تغییرات فرمی و محتوایی را به خود دیده است؟ چه ضرورتی در اجرای امسال این نمایش وجود دارد؟
پروژه پارسال که «تناسخ» نام داشت ذیل همین مفهوم گمگشتگی هویت تعریف میشد. باید توجه داشت که عدهای از افراد جامعه احساس میکنند هویت خویش را در این شهر از دست دادهاند. در پروژه امسال که «رها» نام دارد با تغییراتی روبهرو هستیم به این معنا که افراد ترنس معتقد هستند گمگشتگی ندارند و میدانند چه هویتی دارند بلکه این جامعه است که نمیخواهد این مسأله را پذیرا باشد که شاید هویت و جسمانیت یک فرد با هم متفاوت است. ضرورت اجرا در جشنواره تئاتر فجر مربوط به این است که همچنان این جشنواره امکانی است که هنرمندان بتوانند نظرگاه خود را در رابطه با مسائل اجتماعی بیان کنند.
آیا اجرای نمایش «رها» را میتوان ذیل تئاتر مستند صورتبندی کرد؟ یا وجه بازنمایانه و روایتگری هم چاشنی اجرای شما شده است؟
پاسخ مثبت است. اجرایی که ما در جشنواره خواهیم داشت خط باریکی از مستند بودن را دارد. چیزی بسیار نازکتر از نمایش «تناسخ» که پارسال در جشنواره اجرا کردیم. به این دلیل که در اجرای تناسخ، دو نفر از مددجویان کمپ ترک اعتیاد حضور داشتند. اساساً در آن اجرا حضور مددجویان شرط لازم بود. اما در پروژه «رها» با آنکه بسیار دوست داشتیم همان مسیر را طی کنیم و به شکل دیگری آن پروژه را به بوته آزمایش بسپاریم بنابر دلایلی چند از جمله اینکه خود ترنسها معتقد هستند که گویی حرفزدن با آدمهای دیگر در این مورد فایده چندانی ندارد و نوعی ناامیدی را میتوان در میان این افراد مشاهده کرد، به شخصه تلاش کردم تا شخصی را بیابم که به شکل مستند در نمایش ما حضور یافته و از تجربه زندگیاش بگوید. اما اغلب آنان فایده چندانی در این کار نمیبینند و به گمان من ناامید هستند که مدام بخواهند خودشان را به دیگران اثبات کنند. به دیگر سخن این عدم تمایل حضور مستند این معنای ضمنی را میرساند که «ما در اجتماع حضور داریم و اهمیتی ندارد که دیگران ما را پذیرا باشند یا نه». در اجرای «رها» تلاش کردیم همچنان خط نازکی از واقعیت مستند را نگه داریم و داخل قصه نمایش آوریم. با آنکه داستانی وجود دارد اما بیشتر بداههپردازانه است و من از بازیگران خواستهام که در لحظه و وقوع اتفاقات نا منتظره هر چیزی که به ذهنشان میرسد انجام دهند. این بهخاطر ذات «تئاتر مکان محور» است. وقتی بازیگر و تماشاگر در خیابان مشغول قدم زدن هستند هر اتفاقی میتواند بیفتد. من چیزی را با بازیگران نمایش به غیر از یک خط باریک داستانی، توافق نکردهام. از آنان خواستم که این خط باریک باشد و هر چیزی که خارج از این خط باریک به ذهن آنان خطور کرد بداههپردازی کنند. بخش بزرگی از این پروژه بر دوش دو بازیگر نمایش است. امیر عباسیان و آبان حسینآبادی که بعد از این همه تمرین به آن دو نفر اعتماد کامل دارم که هر موقعیت غیرقابل پیشبینی را میتوانند با بداههپردازی مدیریت کنند. از یاد نبریم که هر لحظه امکان دارد تماشاگر مسیر را از دست بدهد و از جانب بازیگران به من این اعتماد داده شده که بتوانند مسائل پیشبینینشده را جمع و جور کنند.
اندکی درباره شیوه تحقیق و آمادهسازی اجراهایی که گروه شما انجام میدهد، توضیح بدهید.
همانطور که ذکر کردم بیشتر تحقیقات ما مبتنی بر پژوهش میدانی بوده و من با خیلی از دوستان صحبت کردم که شاید بتوانم یکی از آنان را قانع کنم در این نمایش حضور داشته باشد. در کنار این مسأله سعی کردیم با کسانی که به لحاظ حقوقی یا پزشکی در این زمینه فعالیت میکنند صحبتهایی داشته باشیم، اما نه به اندازهای که با خود ترنسها صحبت کردیم. برای من بسیار مهم بود در مورد احساسات و عواطف این افراد صحبت کنم و نه در مورد مسائل پزشکی، حقوقی و قانونی. بخش کوچکی از نمایش ما که من آن را «موزهگردی» نامیدهام اختصاص به تماشاگرانی دارد که به شکل فشرده با این تحقیقات اینترنتی آشنایی کلی بیابند و شاید در آینده به آن رجوع کنند. برای من احساسات و عواطف یک انسان مهم است که در مورد آن صحبت شود. احساساتی که شبیه بقیه افراد است و بهتر است به رسمیت شناخته شود.
خبرنگار
اجراهایی که مهیار جوادینیا تلاش دارد به سرانجام برساند مبتنی بر پژوهش و کار میدانی طولانی است. از این منظر به تماشا نشستن اجراهای تک تماشاگری که ترتیب میدهد با نوعی هیجان و صد البته هراس هستیشناختی همراه است. او در پی یافتن فضاهای کمتر تجربه شده به مکانهای نامتعارف نگاهی تازه دارد و امسال هم بار دیگر این کارگردان و پژوهشگر تئاتر، در پی یافتن پاسخهای تازه به پرسشهای کهنه است. هر چه هست او و گروه اجراییاش، در این سختی روزگار چندان مرعوب مشکلات زندگی نشده و با پشتکار و عزم مثالزدنی به یکی از عرصههای تاریک اجتماع شهری نزدیک شده است. گفتوگو با او را میخوانیم.
درباره اجرایی که امسال در بخش دیگرگونههای اجرایی دارید، توضیح دهید. ایده این اجرا از کجا میآید و شما و گروه اجراییتان چگونه این ایده را قرار است به اجرا درآورید؟
گروه ما از 10 ماه پیش شروع به پرورش دادن این ایده کرد که از مفهومی بهنام «گمگشتگی هویت» نشأت میگیرد. چیزی که من پارسال و پیرارسال هم با این موضوع سروکله زدم و از وقتی به ایران بازگشتم روی این مفاهیم کار کردم. تابستان سال 99 بود در نمایشی صحنهای بهنام «و همیشه پاییز» که حول محور گمگشتگی هویت در موضوع مهاجرت بود با دوستان مددجو کار کردیم. مدتی در کمپ ترک اعتیاد مشغول به کار شدم و اغلب شبها در آن مکان میماندم. این سری بار دیگر روی همین مسأله کار میکردم که ایده گمگشتگی در نهایت ما را به سمت موضوع این نمایش برد. باید توجه داشت که در این زمینه اصطلاحات گستردهای وجود دارد و میباید محتاطانه با این کلمات و عبارات برخورد کرد. ما از این قدم شروع کردیم و متوجه شدیم شخصیت اصلی که در ذهن ما پرورش یافته به نوعی با خودش درگیر است و در آستانه یک تصمیم بزرگ قرار دارد. پس تحقیقات ما شروع شد و پژوهش گستردهای در رابطه با مسائل علمی و قانونی این افراد انجام دادیم. در روند تحقیق و گفتوگو، ایده ما تغییراتی کرد و به جرأت میتوان گفت که وقفهها و تغییر نظرات، 10 الی 15 بار اتفاق افتاد. در نهایت شروع کردیم به پرورش ایده و به این اجرا رسیدیم.
نسبت به اجرای سال پیش که در همین بخش شرکت کرده بودید، اجرای نمایش «رها» چه تغییرات فرمی و محتوایی را به خود دیده است؟ چه ضرورتی در اجرای امسال این نمایش وجود دارد؟
پروژه پارسال که «تناسخ» نام داشت ذیل همین مفهوم گمگشتگی هویت تعریف میشد. باید توجه داشت که عدهای از افراد جامعه احساس میکنند هویت خویش را در این شهر از دست دادهاند. در پروژه امسال که «رها» نام دارد با تغییراتی روبهرو هستیم به این معنا که افراد ترنس معتقد هستند گمگشتگی ندارند و میدانند چه هویتی دارند بلکه این جامعه است که نمیخواهد این مسأله را پذیرا باشد که شاید هویت و جسمانیت یک فرد با هم متفاوت است. ضرورت اجرا در جشنواره تئاتر فجر مربوط به این است که همچنان این جشنواره امکانی است که هنرمندان بتوانند نظرگاه خود را در رابطه با مسائل اجتماعی بیان کنند.
آیا اجرای نمایش «رها» را میتوان ذیل تئاتر مستند صورتبندی کرد؟ یا وجه بازنمایانه و روایتگری هم چاشنی اجرای شما شده است؟
پاسخ مثبت است. اجرایی که ما در جشنواره خواهیم داشت خط باریکی از مستند بودن را دارد. چیزی بسیار نازکتر از نمایش «تناسخ» که پارسال در جشنواره اجرا کردیم. به این دلیل که در اجرای تناسخ، دو نفر از مددجویان کمپ ترک اعتیاد حضور داشتند. اساساً در آن اجرا حضور مددجویان شرط لازم بود. اما در پروژه «رها» با آنکه بسیار دوست داشتیم همان مسیر را طی کنیم و به شکل دیگری آن پروژه را به بوته آزمایش بسپاریم بنابر دلایلی چند از جمله اینکه خود ترنسها معتقد هستند که گویی حرفزدن با آدمهای دیگر در این مورد فایده چندانی ندارد و نوعی ناامیدی را میتوان در میان این افراد مشاهده کرد، به شخصه تلاش کردم تا شخصی را بیابم که به شکل مستند در نمایش ما حضور یافته و از تجربه زندگیاش بگوید. اما اغلب آنان فایده چندانی در این کار نمیبینند و به گمان من ناامید هستند که مدام بخواهند خودشان را به دیگران اثبات کنند. به دیگر سخن این عدم تمایل حضور مستند این معنای ضمنی را میرساند که «ما در اجتماع حضور داریم و اهمیتی ندارد که دیگران ما را پذیرا باشند یا نه». در اجرای «رها» تلاش کردیم همچنان خط نازکی از واقعیت مستند را نگه داریم و داخل قصه نمایش آوریم. با آنکه داستانی وجود دارد اما بیشتر بداههپردازانه است و من از بازیگران خواستهام که در لحظه و وقوع اتفاقات نا منتظره هر چیزی که به ذهنشان میرسد انجام دهند. این بهخاطر ذات «تئاتر مکان محور» است. وقتی بازیگر و تماشاگر در خیابان مشغول قدم زدن هستند هر اتفاقی میتواند بیفتد. من چیزی را با بازیگران نمایش به غیر از یک خط باریک داستانی، توافق نکردهام. از آنان خواستم که این خط باریک باشد و هر چیزی که خارج از این خط باریک به ذهن آنان خطور کرد بداههپردازی کنند. بخش بزرگی از این پروژه بر دوش دو بازیگر نمایش است. امیر عباسیان و آبان حسینآبادی که بعد از این همه تمرین به آن دو نفر اعتماد کامل دارم که هر موقعیت غیرقابل پیشبینی را میتوانند با بداههپردازی مدیریت کنند. از یاد نبریم که هر لحظه امکان دارد تماشاگر مسیر را از دست بدهد و از جانب بازیگران به من این اعتماد داده شده که بتوانند مسائل پیشبینینشده را جمع و جور کنند.
اندکی درباره شیوه تحقیق و آمادهسازی اجراهایی که گروه شما انجام میدهد، توضیح بدهید.
همانطور که ذکر کردم بیشتر تحقیقات ما مبتنی بر پژوهش میدانی بوده و من با خیلی از دوستان صحبت کردم که شاید بتوانم یکی از آنان را قانع کنم در این نمایش حضور داشته باشد. در کنار این مسأله سعی کردیم با کسانی که به لحاظ حقوقی یا پزشکی در این زمینه فعالیت میکنند صحبتهایی داشته باشیم، اما نه به اندازهای که با خود ترنسها صحبت کردیم. برای من بسیار مهم بود در مورد احساسات و عواطف این افراد صحبت کنم و نه در مورد مسائل پزشکی، حقوقی و قانونی. بخش کوچکی از نمایش ما که من آن را «موزهگردی» نامیدهام اختصاص به تماشاگرانی دارد که به شکل فشرده با این تحقیقات اینترنتی آشنایی کلی بیابند و شاید در آینده به آن رجوع کنند. برای من احساسات و عواطف یک انسان مهم است که در مورد آن صحبت شود. احساساتی که شبیه بقیه افراد است و بهتر است به رسمیت شناخته شود.
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
اخبار این صفحه
-
دیدن با چشمهایی قرمز
-
در سوگ کاشانه
-
بیزار از بیخردان، ترسان از تاریخ
-
در باب هویت انسان گمگشته
اخبارایران آنلاین