امام علی (ع)
عجله و شتاب در انتقام گرفتن، روش مردمان فرومایه است.
(فهرست غرر، ص ٣٩٦)
پیام دهکردی: در بخشهای میدانی، خیابانی و پرفورمنس بشدت میتوانیم از ظرفیت تئاتر استفاده کنیم؛ می توانیم هم دست روی آسیبهای اجتماعی بگذاریم و هم حال جامعه را خوب و جامعه را به بازگشت دوباره به امید دعوت کنیم. باور من بر این است که بشر بدون امید مرده است و امروز بیشتر از هر زمانی حداقل در تاریخ چند دهه اخیر کشور، جامعه ما محتاج امید است؛ امید نه به معنای واهی بلکه به معنای واقعی و امیدی که ملموس و کاربردی در زندگی مردم باشد.
بخشی از صحبت های این بازیگر و کارگردان با مهر
«عبدالله تربیت» گنجینهای که قدرش را ندانستند
سیدرضا یکرنگیان
مدیرمسئول انتشارات خجسته
زندهیاد «عبدالله تربیت» را از سالها قبل میشناختم، از سال 1350، شاید هم یک سال بعدتر. هر چه هست این دوستی قدمتی 50 ساله دارد، طی این نیمقرن آشنایی و مراوده همیشگی، او را مردی بسیار دقیق و موشکاف یافتم. حتی لحظهای را به بیهودگی تلف نمیکرد. تا همین اواخر هم دنبال یادگیری نکات و مسائلی تازه بود. عبدالله، شیمیدان بود و سالها مدیریت فنی «شرکت پاکنام» را برعهده داشت؛ نهفقط در حوزه فرهنگ و هنر، بلکه در حیطه کاری اصلیاش هم فردی بسیار کاربلد بود. با وجود بازنشسته شدن اما هفتهای یکی، دومرتبه به آنجا سر میزد و... البته فعالیتهای فرهنگیاش هم برای او دستکمی از تحصیلات و تخصص کاریاش در شیمی نداشت و شاید نتوان گفت که شیمی فعالیت اصلیاش بود یا هنر. از همان اوایل دهه پنجاه که سینمای آزاد مورد توجه اهالی هنر قرار داشت؛ او هم از فعالان این عرصه بود. حافظه عجیبی هم داشت، کافی بود اسم فیلمی را کنار او میگفتیم تا بهسرعت اسم و فامیل همه عوامل ساخت، از کارگردان گرفته تا بازیگر و تصویربردار و حتی تاریخ ساخت آن را بگوید. آنقدر که کار تصحیح اسامی مندرج در پنج- شش جلد کتابی را که نشر «روزنه کار» درباره فیلم منتشر کرده برعهده گرفت. کار ترجمه را از مجله «خوشه» شاملو شروع کرد، در سینمای آزاد هم برای نشریات مختلفی مینوشت و ترجمه میکرد، «مجله سینما» ازجمله آنها بود که همکاری صمیمانهای با آنان داشت. آن سالها که درک فیلمهای زباناصلی برای بسیاری از ما دشوار بود، پیش از پخش فیلم خلاصهای از فیلم و حتی دیالوگهای آن را ترجمه میکرد، کپی میگرفت و در اختیار تماشاگران میگذاشت. در بسیاری از جشنوارهها در انتخاب آثار شرکت داشت و کتابهای بسیاری را هم بهتنهایی در حوزه ادبیات و سینما ترجمه کرد. دقت و وسواسی مثالزدنی در انتخاب واژهها داشت؛ در خاطرم هست که سالها قبل کاری از «ناباکوف» به نام «شکوه» را ترجمه و منتشر کرده بود. هرچه گفتم آن را ویرایش دوبارهای کرده و منتشر کن، قبول نکرد. بدون بهرهگیری از هیچ کلاسی به زبانهای انگلیسی و فرانسه مسلط بود، از سویی آلمانی و پرتغالی هم میدانست. منزوی بود و هرگز دنبال جنجال و مطرح ساختن خود و کارهای متعدد ارزشمندش نبود. با اینحال علاقهمندان بسیاری از طریق مراوده با او یا مطالعه آثارش از دانش و تجربهاش بهرهمند شدند. با گشادهرویی زیادی با جوانان علاقهمند مواجه میشد و اصلاً در انتقال داشتههای خود خساست به خرج نمیداد. طی همه این سالها، هر پنجشنبه گفتوگو یا دیداری داشتیم؛ حدود یک هفته قبل هم صحبت کرده بودیم که درباره «هانا آرنت»، اندیشمند آلمانی بود. به لطف برخورداریاش از دانش و مطالعه بسیار، هر مرتبه صحبتمان حداقل یکساعتی به طول میانجامید؛ شیفته «استنلی کوبریک» بود و صحبتهایمان هم اغلب درباره فرهنگ، هنر و مسائل اجتماعی بود. با اینحال متأسفانه به سبب منزوی بودن هرگز آنطور که باید و شاید قدر او را ندانستند. دریغ و افسوس که چنین مترجم و صاحبنظری را در عرصه فرهنگ و هنر ازدست دادهایم. نیمقرن دوستی یکعمر است. بدرود او با زندگی را باورم نمیشود؛ ایکاش این گنجینه گرانبها را قدر دانسته بودند. بعید میدانم بهراحتی کسی جایگزینش شود. یادش گرامی باد.
زندگی در مسیر خویشتن و حرکت بر معبر خواستن
منیر خلیلیان
رواندرمانگر
«ابری بزرگ و خاکستری، در آسمان، آرام حرکت میکرد. به کوهی بلند و پوشیده از برف رسید. پرسید: «خسته نشدی از این همه ایستادن؟» کوه، آرام پاسخ داد: «من با سرعت بسیار در حال حرکتم!» ابر تعجب کرد. کوه توضیح داد: «من با زمین میچرخم؛ به دور خودش و خورشید.» ابر با خود گفت: «یعنی من ساکنام؟!» کوه شنید و گفت: «اگر زندگی را دوست داشته باشی احساس سکون نخواهی کرد.» ابر با وحشت گفت: «سرما تمام وجودم را فرا گرفته! دیگر نمیتوانم حرکت کنم.» کوه گفت: «فقط کمی صبر داشته باش.» ابر آرام آرام برف شد. بارید.»
یکی از دغدغههای روزمره ما، این است که بهدنبال معنای زندگی باشیم. این اندیشه ما را آنچنان دربر میگیرد که دچار سرگردانیها و حیرانیهای آزارنده میشویم. هنر در اشکال مختلف آن، دستاویزی میشود که خودمان را از سردرگمیهای زندگی رها کنیم. گاهی هنرمند میشویم، گاهی هنردوست. دیدهام هنرمندانی را که دنبال چیزی فراتر میگردند و وقتی نمییابند، دست به تقلید میزنند. سپس افسرده میشوند. اثرشان مینشیند مقابلشان و به جای تسلی، بیقرارترشان میکند. بسیاری را سراغ دارم که برای کسب آرامش سراغ هنر میروند؛ موسیقی، فیلم، هنرهای تجسمی، کتاب؛ تا مگر دمی بیاسایند. اما اندوه بیشتر در برشان میگیرد. زیرا به دنبال معنای خاصی از زندگی هستند. زندگیکردن را فدای معنای زندگی میکنند.
معنای زندگی چیزی جز علاقهمندیهای ما نیست. ما آنها را به ارث میبریم یا به مرور کشف و کسب میکنیم. معنای زندگی در اندرون ماست. هر گاه در خارج از خود به دنبالاش باشیم به سرگشتگی و حتی پوچی میرسیم. بگذارید یک راز طلایی را فاش کنم؛ هر انسانی منحصر به فرد است. هیچکس مانند دیگری نیست. استعدادهای ما متفاوت است و علایقمان، متمایز. تقلید، نقطه مقابل عشق و لذت بردن از زندگی است. رنج و تلاش ما را از تقلید و تباهی نجات میدهد. خودمان را تبدیل به خودمان میکند. بنابراین شکستها ما را مصمم میکند نه مغلوب.
کسب آگاهی و بهرهمندی از تجربه گذشته برای زیستن در حال، مهمترین کار ما در زندگی است. منتظر چیز مبهم و نامفهومی به نام آینده بودن، فقط به ما اضطراب میبخشد و اگر هوشیار باشیم در این دام نمیافتیم. آثار هنرمندان بزرگ دقیقاً این پیام را به ما میدهد. آنها معنا و لحظه را هنرمندانه با هم تلفیق کردهاند و در راستای زندگی به حرکت درآمدهاند. شادی و غم دو طیف اصلی زندگی است، هر گاه ما این دو را متوازن کنیم از احوالمان رضایت خواهیم داشت. آنگاه خواهیم توانست که خود را ترمیم کنیم و ارتقا یابیم. درونمان را فراموش نکنیم و بیرون را به خودش واگذاریم؛ یعنی زندگی را زندگی کنیم.
سایهروشنهای رازآمیز و پرفریب نوآر
حمید زرگرنژاد
کارگردان
پیشنهاد من برای تعطیلات پیش رو تماشای فیلمهایی در گونه نوآر کلاسیک (معادل فرانسوی فیلم سیاه) است. با تماشای فیلمهای «وقتی شهر میخوابد» و «بانویی پشت پنجره» اثر فریتس لانگ و شاهکاری به نام «آپارتمان» از بیلی وایلدر، لذت نورهای مخملی روی صورتها و تندی سایه روشنها به همراه روایتی معما گونه و در عین حال صادق و صمیمی را تجربه خواهید کرد؛ تجربهای دلنشین و رضایتبخش؛ در این شیوه نورپردازی اشیا همچون مجسمههای زیبا قدر دانسته شدهاند. چیره دستی این بزرگان در ساخت چنین آثاری باعث میشود تا حتی حافظه چشمی بیننده را به مدت چند روز با هر پلک زدن تسخیر کند. با توجه به اینکه اغلب سکانسها در شب فیلمبرداری شده پیشنهاد میکنم این فیلمها را در سکوت و تمرکز شب ببینید؛ دیگر فیلمی که توصیه میکنم تماشای آن را از دست ندهید فیلم «بازگشت» (The Return) محصول کشور روسیه ساخته آندری زویاگینتسف و برنده جایزه شیر طلایی ونیز ٢٠٠٣ است؛ فیلمی کامل و اندازه که بدون اضافه گویی مخاطب را تا پایان نه تنها همراه بلکه شگفت زده خواهد کرد و به زعم من قبل از آنکه سازنده باشد افسون کننده است.
برای علاقهمندان به فیلمسازی کتاب دو جلدی «دکوپاژهای مرجع» نوشته کریستوفر کنِوُرتی و ترجمه محمد ارژنگ را پیشنهاد میدهم تا از سرگردانی دوربین فیلمساز جلوگیری کند و اگر بی نهایت زاویه برای برداشت از یک سوژه وجود داشته باشد کمک کند تا تنها همان یک زاویه را که درست است، بیابد. در حوزه کتاب انتخاب من همچنان مرور رمان «شب های روشن» داستایفسکی و «طاعون» آلبر کامو است تا کمی زیر پوست عمر رفته و لحظات پیش رو را بهتر «مشاهدهگر» باشیم.
محصور در دیوارهای آپارتمان
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
یک وقتی، آنوقتهایی که در مدرسه درس میدادم به بخش تخیل که میرسیدم تا مدتها روی این تخیل گیر میکردم و با دانشآموزها از تخیل میگفتم و میگفتم که چطور باید ذهن را باز گذاشت و خودتان را به دست فکرتان بسپارید و بعد ببینید به کجاها که نمیروید. البته دانشآموزهای من هرگز به حرفهای من توجه نمیکردند و بعید است هیچکدامشان حالا بدانند تخیل یعنی چه و چه کاری ازش برمیآید.
در این نوشته میخواهم درباره همین تخیل بگویم. از کتاب هزار و یک شب بگویم و بعد هم سراغ چندتا چیز دیگر بروم و بعد هم نتیجه بگیرم که چطور ما تخیلهایمان محدود است. همیشه فکر میکنم آن آقای فیلمنامهنویسی که در هالیوود نشسته و دارد داستان مینویسد حتماً شبها کتاب هزار و یک شب زیر متکایش میگذارد و میخوابد و تخیل از هزار و یک شب به متکا و بعد به سر نویسنده منتقل میشود و این درست کاری است که ما انجام نمیدهیم. درست اتفاقی است که در ایران رخ نمیدهد. برای همین است که آن آقای امریکایی خیالپروریاش بیداد میکند و میتواند هرکاری دلش خواست در فیلمنامه انجام دهد.
اما میخواهم بحث را جای دیگری ببرم. یک وقتی که به نوشتههای فارسی فکر میکردم و به رسمالخط فارسی و اینکه ما از راست به چپ مینویسیم و غربیها از چپ به راست مینویسند آیا تأثیری در ساختار ذهنی ما این تفاوتها دارد یا ندارد؟ یا بعضی وقتها فکر میکردم آیا وقتی یکی زبان مثلاً انگلیسی یاد گرفت با زبان انگلیسی فکر میکند یا با زبان فارسی فکر میکند و بعد فکرش را به انگلیسی ترجمه میکند. همیشه فکر میکردم این سؤالهای من سؤالهای مسخرهای است اما بعدها فهمیدم چندان هم مسخره نیستند چون بالاخره اینها تأثیر دارند. این را نوشتم تا به تخیل برسم. تخیلی که در آدم ایرانی شکل میگیرد با تخیلی که در یک آدم غربی شکل میگیرد زمین تا آسمان تفاوت میکند. بخشی از آن به فرهنگ کشورها ربط پیدا میکند. یعنی شما یک کاری را در یک فرهنگ میتوانید انجام دهید و یک کاری را در یک فرهنگ دیگر نمیتوانید انجام دهید. شما میتوانید در یک فرهنگ ومپایرها و دراکولا تولید کنید و در یک فرهنگ دیگر میتوانید از جنها حرف بزنید و در ژانر وحشت ورود کنید. اما فکر میکنم همین تفاوت فرهنگی چیز خوبی است اما بهشرط آنکه ما درست از آن استفاده کنیم. آن نویسنده غربی خوب بلد است این کار را انجام دهد چون پانصد سال است دارد انواع قصه مینویسد اما ما تنها صد سال است که وارد قصهگویی شدهایم. اما فکر میکنم اینجا یک گسست وجود دارد و آن هم این است که داستانهایی مثل هزار و یک شب یا کلیله و دمنه یا داستان سیمرغ عطار یا داستانهای دیگر از این دست را فراموش کردهایم و نمیدانیم قدیمها چطور میتوانستند تخیل کنند و خوب هم تخیل کنند و شاهکار خلق کنند. درست ماجرای ما همین گسست است که بین نسلهای قصهنویسی بهوجود آمده است. ما یکهو مدرن شدهایم و سنتهای نوشتاری خودمان را فراموش کردهایم. فراموش کردهایم چطور میشود تخیل کرد. در آپارتمانهای خودمان گیر کردهایم و چارچوبهای ذهنیمان را بستهایم و نمیتوانیم فکر کنیم دور و اطرافمان پر است از اتفاقهای نادری که میافتد یا نمیافتد اما میشود روی آنها تخیل کرد. چطور میشود در ژانر وحشت ورود کرد و وحشتنویس شد و فیلم در این ژانر ساخت و بالاخره از فیلم «شب بیستونهم» فراتر رفت؛ اما میخواهم در این نوشته بگویم این حتماً یک راهکاری دارد که من بلدش نیستم.
پیکر زندهیاد علی مرادخانی معاون سابق هنری و مدیر موزه موسیقی دیروز با حضور خانواده آن مرحوم، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و جمعی از همکاران و دوستان او در «بهشت زهرا (س)» تشییع شد. بنا به درخواست خانواده زندهیاد مرادخانی و به منظور جلوگیری از شیوع بیماری کرونا و ضرورت رعایت پروتکلهای بهداشتی، این مراسم با حضور تعداد محدودی از مشایعتکنندگان برگزار شد.
یگانه خدامی
مناظره
عصر سهشنبه دومین مناظره انتخابات ریاست جمهوری برگزار شد و نامزدهای این دوره از انتخابات در رسانه ملی کنار هم نشستند و به بیان دیدگاههای خود و نقد کاندیداهای دیگر پرداختند. این مناظره هم البته نتوانست نظر مخاطبان را به خود جلب کند و اکثراً آن را مناظرهای فاقد خروجی لازم برای تشخیص صلاحیت نامزدها دانستند. هشتگ مناظره، هشتگ داغ این یکی دو روز اخیر بود و کاربران فضای مجازی با این هشتگ نظرات خود را درباره مناظره و پسامناظره توئیت کردند: «و «فرهنگ» همچنان مظلومترین مقوله کشور ماست.»، «همتی و جلیلی هردو به روند مناظره۱۴۰۰ صداوسیما اعتراض جدی کردند.»، «در مناظره۱۴۰۰ با عنوان «سیاسی، فرهنگی و اجتماعی» درباره چاقی مردم ایران پرسیدند، ولی درباره سینما، تئاتر و موسیقی ایران نپرسیدند.»، «کاش دوستان یه دوره چگونه پوزال بنویسیم هم میگذروندن.»، «از نگاه من بازنده مناظره، برگزارکنندگان آن هستند. بعد از 3 ساعت معلوم نشد چه تفاوتی بین دیدگاه نامزدها در مورد نظام سلامت، آموزش، فضای مجازی، محیط زیست، ازدواج، سربازی و حجاب وجود دارد. واقعاً خدا قوت به کمیسیون تبلیغات انتخابات»، متاعی که در دکان مناظره از سوی نامزدهای انتخابات١٤٠٠ پیاپی عرضه شد و چوب خورد چه بود؟ جوانان، زنان، کولبران، سوختبران، اقوام، اهل تسنّن»، «با دیدن مناظرهها و حرفهای تکراری آن ۵ نفر بیشتر اطمینان یافتم که رأی به روحانی در ۹۲ و ۹۶ درست و عقلانی بود.»، «مطالبه برگزاری مناظره میان کاندیداها و روحانی را عمومی کنیم. بدون شک هیچ کدام از آن ۵ نفر در برابرش حرفی برای گفتن نخواهند داشت.»
روحانی
بعد از برگزاری مناظره و حرفهایی که در این مناظره از سوی برخی کاندیداها مطرح شد، حسن روحانی رئیسجمهوری را در جلسه هیأت دولت روز چهارشنبه مجبور به واکنش کرد. روحانی در این جلسه با اشاره به موافقت بسیاری از چهرههای سیاسی با فیلترینگ، به این نکته اشاره کرد که این چهرهها امروز از مخالفان فیلترینگ شدهاند و از پهنای باند و... حرف میزنند. صحبتهای محکم روحانی در جلسه دولت و قدرت بیان او در موضعی خارج از مذاکره، باعث شد بسیاری از کاربران این صحبتها را بسیار جذابتر از صحبتهایی که در مناظرهها مطرح شد تلقی کنند و درباره آن بنویسند: «حاجی، حسن روحانی از جایگاه تماشاچی هم از بقیه شون بهتره»، «با این حرفها و روحیات روحانی، به نظرم اگر تو مناظره های امسال هم بود نامزدای دیگه حرفی برای گفتن نداشتن»، «کاش میشد روحانی یه مناظره با این مدعیان ریاست جمهوری میذاشت، اونوقت میدیدیم جرأت دارن باز حرف بزنند یا نه». «آقای صداوسیما! دیگر محتاج وقت و نوبت برای پاسخگویی به اتهامات علیه دولت روحانی در آن مناظرهها نیستیم. روحانی امروز جلوی چشمانت پاسخی در شأن و شخصیت شما و مناظره و طراحان سؤال داد... خوب آزمونی دارید پس میدهید.»، «من از اینکه دوره قبل به روحانی رأی دادم پشیمون نیستم. باز هم برگردم این کارو می کنم.»، «تیکههایی از سخنرانی روحانی رو گوش دادم.مرسی که بعضی حرفها رو زدی.»، دراین دوره از انتخابات فهمیدیم نه قوه قضائیه نه مجلس نه هیچ ارگان و سازمان و نهاد دیگری اشکال ندارند و تمامی مشکلات از دولت ناشی میشود!!!»، آقای همتی در مناظره سوم مشاوران را کنار بگذار. آب دستته بذار زمین، سخنرانی روحانی را صدبار نگاه کن و آماده شو.»، «بعضیها هم امروز خدا را شکر کردند که آقای روحانی در مناظره ها نبود. دوران روحانی حتماً دوران بیعیب و نقصی نیست اما برخی که هر روز یک بحران برایش ایجاد کردند امروز میخواهند از آبهایی که گلآلود کردهاند ماهی بگیرند. با گسترش فضای مجازی دوران این ماهیگیریها به سر آمده.»، «در آخرین روزهایی به سر میبریم که میتوانیم به دولت انتقاد کنیم، بدون آنکه متهم به تقابل با نظام و انقلاب و اسلام و خدا و تمام مقدسات بشویم. قدر این روزها را بدانیم.»