چگونه امریکا اقتصاد متحدانش را به خطر می اندازد؟
به نام ناتو به کام کاخ سفید
یاسین شاهمرادی
روزنامه نگار
پرده آهنین دهههای 1940 و 1950 ظاهراً برای منزوی ساختن روسیه از اروپای غربی و برای جلوگیری از ایدئولوژی کمونیسم و نفوذ نظامی طراحی شده بود. اما هدف رژیم تحریمهای امروزی ایالات متحده، جلوگیری از تجارت و سرمایهگذاری بیشتر با روسیه و چین توسط ناتو و دیگر متحدان غربی امریکا است. متحدان باید از مزایای واردات گاز روسیه و محصولات چینی، چشم پوشی کنند و در مقابل LNG امریکا را با قیمت بسیار بالاتر و سایر صادرات را که قیمت بیشتری دارند {از جمله سلاح} از ایالات متحده بخرند.
تحریمهایی که دیپلماتهای امریکایی اصرار دارند متحدانشان علیه تجارت با روسیه و چین اعمال کنند، ظاهراً با هدف جلوگیری از افزایش{قدرت}نظامی است. اما چنین افزایشی واقعاً نمیتواند نگرانی اصلی روسیه و چین باشد. آنها با ارائه منافع اقتصادی متقابل به غرب، چیزهای بیشتری به دست میآورند.
بنابراین سؤال اساسی این است که آیا اروپا مزیت خود را در جایگزینی صادرات ایالات متحده با منابع روسیه و چین و پیوندهای اقتصادی متقابل مرتبط با آن خواهد یافت؟
آنچه سیاستگذاران امریکایی را نگران میکند این است که آلمان و سایر کشورهای ناتو و کشورهایی که در مسیر کمربند و جاده قرار دارند، دستاوردهایی را که میتوانند با گشایش تجارت و سرمایهگذاری صلحآمیز به دست آورند بیش از گذشته درک کنند. چرا کشورهای خارجی باید با تکیه انحصاری به صادرکنندگان و سرمایهگذاران امریکایی، منافع تجاری و مالی خود را قربانی کنند؟
همه کشورها دریافتهاند که جهان به نقطهای رسیده که در آن هیچ اقتصاد صنعتی نیروی انسانی و توانایی سیاسی برای بسیج ارتشی به اندازهای که برای تهاجم یا حتی انجام یک نبرد بزرگ با یک دشمن مهم لازم است را ندارد. افزایش فشار امریکا بر متحدانش تهدیدی برای بیرون راندن آنها از مدار ایالات متحده است. برای بیش از 75 سال آنها جایگزین عملی کمی برای هژمونی ایالات متحده داشتند اما اکنون {وضعیت}در حال تغییر است. امریکا دیگر قدرت پولی و به ظاهر مزمن تجارت و مازاد تراز پرداختها را ندارد که بتواند قوانین تجارت و سرمایهگذاری جهان را در سالهای 1945-1944 وضع کند.
بارزترین مثال، {قبل از بحران اوکراین} تلاش ایالات متحده برای جلوگیری از استفاده آلمان از خط لوله نورد استریم 2 برای دریافت گاز روسیه برای آینده است. آنگلا مرکل با دونالد ترامپ توافق کرده بود که یک میلیارد دلار برای ساخت یک بندر جدید LNG هزینه کند تا بیشتر به LNG گرانقیمت امریکا وابسته شود. (این طرح پس از تغییر رهبران امریکا و آلمان لغو شد.) اما آلمان راه دیگری برای گرم کردن بسیاری از خانهها و ساختمانهای اداری خود (یا تأمین شرکتهای کود شیمیایی خود) بجز گاز روسیه ندارد. تنها راه باقیمانده برای سیاستگذاران امریکایی برای جلوگیری از خریدهای اروپایی این است که روسیه را به واکنش نظامی سوق دهند و سپس ادعا کنند انتقام از این پاسخ بر هر گونه منافع صرفاً اقتصادی ملی برتری دارد. همانطور که ویکتوریا نولند، معاون وزیر امور خارجه جنگ طلب در امور سیاسی، در نشست مطبوعاتی وزارت امور خارجه در 27 ژانویه توضیح داد: «اگر روسیه به هر طریقی به اوکراین حمله کند، نورد استریم 2 جلو نخواهد رفت. مشکل ایجاد یک حادثه تهاجمی مناسب و نشان دادن روسیه بهعنوان متجاوز است.
تحریمهای امریکا و اقتصاد متحدان
آنچه طعنهآمیز به نظر میرسد این است که چنین تحریمهایی علیه روسیه و چین به جای آسیب رساندن به آنها کمک کرده است. به هر حال، بدیهی است که تحریمها کشورهای هدف را مجبور میکند تا به خود متکیتر شوند. تولیدکنندگان روسی که از داشتن پنیر لیتوانیایی محروم هستند، پنیر خود را تولید کردهاند و دیگر نیازی به واردات آن از کشورهای بالتیک ندارند. هدف اصلی رقابت اقتصادی امریکا حفظ اروپا و کشورهای آسیایی متحد آن در مدار اقتصادی فزاینده محافظت شده خود است. به آلمان، لیتوانی و سایر متحدان گفته میشود که تحریمهایی را علیه رفاه اقتصادی خود از طریق عدم تجارت با کشورهای خارج از مدار دلار امریکا اعمال کنند.
جدای از تهدید جنگ واقعی ناشی از جنگ طلبی ایالات متحده، هزینه تسلیم شدن متحدان امریکا به تقاضاهای تجاری و سرمایهگذاری ایالات متحده به حدی بالا میرود که از نظر سیاسی غیرقابل تحمل است. برای نزدیک به یک قرن جایگزین کمی جز موافقت با قوانین تجارت و سرمایهگذاری به نفع اقتصاد ایالات متحده بهعنوان بهای دریافت حمایت مالی و تجاری ایالات متحده و حتی امنیت نظامی وجود نداشته است. اما اکنون یک جایگزین در حال ظهور است که یکی طرح کمربند و جاده چین و دیگری تمایل روسیه برای سرمایهگذاری خارجی برای کمک به مدرنسازی صنایع صنعتی خود است.
از سالهای پایانی جنگ جهانی دوم، دیپلماسی ایالات متحده بهدنبال این بوده است که بریتانیا، فرانسه و بویژه آلمان و ژاپن را شکست داده و به وابستههای اقتصادی و نظامی ایالات متحده تبدیل شوند. بریتانیا متعهد شد که بازارهای قبل از جنگ خود را با کاهش ارزش پوند بازیابی نکند. سپس سیاستگذاران امریکایی صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی را با شرایطی ایجاد کردند که بازارهای صادراتی ایالات متحده را ارتقا بخشد و از رقابت بریتانیا و سایر رقبای سابق بازدارد. جدال در مجلس لردها و مجلس عوام نشان داد سیاستمداران بریتانیایی دریافتند در یک موقعیت اقتصادی مطیع قرار گرفتهاند، اما احساس میکردند که هیچ جایگزینی ندارند. در نیم قرن گذشته، کشورهای خارجی ذخایر پولی بینالمللی خود را به دلار امریکا عمدتاً در خزانهداری ایالات متحده، حسابهای بانکی ایالات متحده و سایر سرمایهگذاریهای مالی در اقتصاد ایالات متحده ذخیره میکردند.استانداردهای اسناد خزانهداری امریکا، بانکهای مرکزی خارجی را موظف میکند که کسری تراز پرداختهای امریکا را تأمین کنند و در این فرایند، کسری بودجه داخلی دولت تأمین میشود. اگر دلار افت کند، کشورهای خارجی پرداخت بدهیهای بینالمللی دلاری را به ارزهای خود بسیار آسانتر خواهند دید. قیمتهای واردات امریکا افزایش مییابد و خرید داراییهای خارجی برای سرمایهگذاران امریکایی پرهزینهتر خواهد بود و خارجیها از سهام و اوراق قرضه ایالات متحده که به ارزهای خودشان است ضرر میکنند و آنها را رها میکنند. بانکهای مرکزی بویژه بابت اوراق دلاری خزانهداری که در ذخایر پولی خود نگهداری میکنند ضرر میکنند، در نتیجه راه خود را در خروج از دلار میدانند.
تلاش ایالات متحده برای محصور کردن مناطق تحت الحمایه اروپا و آسیای شرقی در حوزه نفوذ خود با ظهور چین و روسیه مستقل از ایالات متحده تهدید میشود. این در حالی است که اقتصاد ایالات متحده در نتیجه انتخاب سیاستهای عمدی خود در حال صنعتی زدایی است. پویایی صنعتی که ایالات متحده را از اواخر قرن نوزدهم تا دهه 1970 بسیار مسلط کرد، جای خود را به مالی شدن نئولیبرال ایدئالیستی داده است. به همین دلیل است که سیاستگذاران امریکایی باید متحدان خود را دور بزنند تا روابط اقتصادی آنها با روسیه پس از شوروی و چین سوسیالیستی را که رشد آنها از ایالات متحده پیشی گرفته است و ترتیبات تجاری آنها فرصتهای بیشتری برای منافع متقابل ارائه میدهد، مسدود کند.
دیپلماسی نفت و رؤیای امریکا برای روسیه
انتظار گورباچف و دیگر مقامات روسیه در سال 1991 این بود که اقتصاد آنها برای سازماندهی مجدد در امتداد خطوطی که ایالات متحده، آلمان و سایر اقتصادها را تا این حد شکوفا کرده بود، به غرب روی آورد. انتظار متقابل در روسیه و اروپای شرقی این بود که سرمایهگذاران آلمانی، فرانسوی و دیگر سرمایهگذاران اقتصاد پس از شوروی را در مسیرهای کارآمدتر بازسازی کنند.
این برنامه امریکا نبود. آخرین چیزی که استراتژیستهای ایالات متحده میخواستند ببینند، روسیه احیا شده بود. مشاوران ایالات متحده بهدنبال خصوصیسازی منابع طبیعی و سایر داراییهای غیرصنعتی روسیه بودند و آنها را به دزدان اقتصادی واگذار میکردند که میتوانستند ارزش آنچه را که خصوصی کرده بودند تنها با فروش به ایالات متحده و سایر سرمایهگذاران خارجی در ازای ارز قوی «نقد» کنند. نتیجه یک فروپاشی اقتصادی و جمعیتی نئولیبرالی در سراسر کشورهای پس از شوروی بود. هدف دیپلماسی نفتی امریکا کنترل تجارت نفت در جهان است تا سود هنگفت آن نصیب شرکتهای بزرگ نفتی امریکا شود. برای نگه داشتن نفت ایران در دستان بریتیش پترولیوم بود که کرمیت روزولت با شرکت نفت انگلیس و ایران برای سرنگونی نخستوزیر منتخب ایران، محمد مصدق در سال 1954 همکاری کرد.کمکهای وعده داده شده پس از روی کار آمدن شاهی که دموکراسی بر پایه یک دولت پلیسی شرور بنا شده بود، ایران بار دیگر تهدید کرد که بهعنوان مالک منابع نفتی خود عمل خواهد کرد. بنابراین بار دیگر با تحریمهای مورد حمایت امریکا مواجه شد که تا به امروز به قوت خود باقی است.
در مواردی که دولتهای خارجی مانند عربستان سعودی و دولتهای نفتی عرب همسایه کنترل خود را به دست گرفتهاند، قرار است درآمد صادرات نفت آنها در بازارهای مالی ایالات متحده سپرده شود تا از نرخ برابری دلار و سلطه مالی ایالات متحده حمایت شود. هنگامی که آنها قیمت نفت خود را در سال 1974-1973 چهار برابر کردند (در پاسخ به چهار برابر شدن قیمتهای صادرات غلات توسط ایالات متحده)، وزارت امور خارجه ایالات متحده قانونی را وضع کرد و به عربستان سعودی گفت میتواند هر چقدر که میخواهد برای نفت خود هزینه کند. در نتیجه چتر قیمت را برای تولیدکنندگان نفت ایالات متحده افزایش داد، اما مجبور شد درآمدهای حاصل از صادرات نفت خود را به ایالات متحده و در اوراق بهادار دلاری عمدتاً در اوراق بهادار خزانهداری ایالات متحده و حسابهای بانکی ایالات متحده، ذخیره کند.
روش دوم بازیافت درآمد حاصل از صادرات نفت، خرید تسلیحات صادراتی ایالات متحده بود و عربستان سعودی به یکی از بزرگترین مشتریان صنایع نظامی-صنعتی تبدیل شد. تولید تسلیحات ایالات متحده از نیروی کار و تولید تسلیحات بهعنوان نوعی اعتبار برای دولتها استفاده میکند، نه برای جنگ واقعی. از سود خود در زمینه فروش تسلیحات برای یارانه دادن به تولیدات غیرنظامی استفاده میکند که قوانین تجارت بینالمللی را در برابر یارانههای دولتی نقض نکند. در این روش ایالات متحده از نیروی نظامی استفاده نمیکند.
البته گاهی اوقات واقعاً از نیروی نظامی استفاده میشود. در عراق، ابتدا جورج دبلیو بوش و سپس باراک اوباما از ارتش برای تصرف ذخایر نفت این کشور، همراه با ذخایر سوریه و لیبی استفاده کردند. کنترل نفت جهان تکیه گاه تراز پرداختهای امریکا بوده است. علی رغم تلاش جهانی برای کاهش گرمایش کره زمین، مقامات امریکایی همچنان نفت را کلید برتری اقتصادی امریکا میدانند. به همین دلیل است که ارتش امریکا همچنان از اطاعت از قانون عراق، مبنی بر خروج از کشور خود سر باز میزند و نیروهای خود را در کنترل نفت عراق نگه میدارد و به همین دلیل است که با فرانسویها برای نابودی لیبی به توافق رسیده و همچنان در میادین نفتی سوریه نیرو دارد. پرزیدنت بایدن حفاری فراساحلی را تأیید کرده و از توسعه شنهای قطران آتاباسکا در کانادا، که از نظر زیستمحیطی کثیفترین نفت جهان است، حمایت میکند.
از آنجایی که ایالات متحده صنعتیزدایی کرده است، کسری تجاری و تراز پرداختهای آن مشکلسازتر میشود. این کشور برای کمک به کاهش کسری تجاری فزاینده خود و همچنین یارانه دادن به هواپیماهای تجاری و بخشهای غیرنظامی مرتبط، به فروش صادرات تسلیحات نیاز دارد. چالش این است که چگونه میتوان رونق و سلطه جهانی خود را با صنعتیزدایی حفظ کرد در حالی که رشد اقتصادی در چین و اکنون حتی روسیه در حال افزایش است.
امریکا مزیت هزینه صنعتی خود را با افزایش شدید هزینههای زندگی و انجام تجارت در اقتصاد رانتی پساصنعتی مالی شده خود از دست داده است. علاوه بر این، همانطور که «سیمور ملمن» در دهه 1970 توضیح داد، سرمایهداری پنتاگون مبتنی بر قراردادهای به اضافه هزینه است: هر چه هزینههای سخت افزاری نظامی بالاتر باشد، تولیدکنندگان آن سود بیشتری دریافت میکنند. بنابراین تسلیحات ایالات متحده بیش از حد مهندسی شدهاند.
این پیشزمینه خشم ایالات متحده از شکستش در تصاحب منابع نفتی روسیه است و با مشاهده اینکه روسیه نیز از نظر نظامی آزاد میشود تا صادرات تسلیحاتی خود را ایجاد کند، صادراتی که در حال حاضر معمولاً بهتر و بسیار کمهزینهتر از صادرات تسلیحاتی امریکا هستند. روسیه نه تنها با فروش نفت این کشور با LNG امریکا رقابت میکند، بلکه روسیه درآمد حاصل از صادرات نفت خود را برای تأمین مالی صنعتی شدن مجدد خود در خانه نگه میدارد تا اقتصاد ویران شده را بازسازی کند. روسیه و چین کمترین آسیب را خواهند دید.
پاسداشت بیست و ششمین سالگرد پیروزی مقاومت اسلامی لبنان در جنگ 16 روزه 1996
محمدجواد مهدی زاده
پژوهشگر تاریخ نظامی
بیست و شش سال قبل در چنین روزهایی، ارتش اسرائیل تصمیم گرفت که جنگ جدیدی علیه مقاومت اسلامی لبنان به راه بیندازد. اجرای نزدیک به 900 مورد عملیات از سوی رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان، خصوصاً دو حمله موفقیتآمیز استشهادی در عمق نوار اشغالی جنوب لبنان (عملیاتهای شهیدان صلاح غندور و علی اشمر)، در کنار تحولات سیاسی فلسطین اشغالی و حوادث پس از ترور اسحاق رابین نخستوزیر اسبق رژیم صهیونیستی، دولت و ارتش رژیم اشغالگر قدس را به این باور رساند که در صورت پیروزی در جنگی جدید علیه حزبالله لبنان، نه تنها امنیت در مناطق شمالی فلسطین اشغالی تثبیت خواهد شد بلکه موقعیت قابل توجهی برای افزایش تمرکز روی درگیری با مبارزان گروههای مقاومت در مناطق اشغالی فلسطین پدید خواهد آمد. طبق گزارشهای مقاومت اسلامی، ارتش اسرائیل و مزدوران لبنانی تبارش در این سال بیش از 450 کشته و زخمی طی عملیاتهای مقاومت اسلامی داده بودند؛ موضوعی که مقامات صهیونیست را بخوبی متوجه وخامت اوضاع در جبهه شمالی میکرد. با وجود این نمیتوان این نکته را نادیده گرفت که ارتش اسرائیل از زمان شکست در جنگ 7 روزه سال 1993 (عملیات تسویه حساب/ تابستان 1372) بهدنبال وارد کردن ضربات قابل توجه به مقاومت اسلامی لبنان (شاخه نظامی حزبالله) بود و به همین خاطر فقط در سال 1995 (1374) دو تن از فرماندهان کلیدی مقاومت اسلامی به نامهای «رضا یاسین» و «سعید حرب» را طی عملیاتهایی در جنوب لبنان ترور کرد. بهانهای که ارتش اسرائیل برای شروع عملیات بهدنبال آن میگشت، چیزی جز حملات موشکی مقاومت اسلامی به پایگاههای نظامی و شهرکهای صهیونیست نشین شمال فلسطین اشغالی نبود که در واقع پاسخ حزبالله به بمبگذاریها و حملات صهیونیستها و مزدورانشان علیه اهالی مناطق آزاد در جنوب لبنان بود.
شهر اشباح
فرمان آغاز جنگ، که از طرف صهیونیستها «خوشههای خشم» نام گرفته بود، توسط «شیمون پرز» نخستوزیر وقت رژیم صهیونیستی و جانشین اسحاق رابین صادر شد و بلافاصله حملات هوایی گستردهای علیه شهرها و مناطق مختلف لبنان، خصوصاً جنوب بیروت، به اجرا درآمد. اهداف اصلی ارتش اسرائیل از این جنگ لغو تفاهمنامه «جولای 93»، نابودی زیرساختهای حزبالله، از بین بردن مقامات ارشد سیاسی و نظامی حزب، انهدام تمام مراکز متعلق به حزب (اعم از نظامی و فرهنگی)، تحریک دولت و مردم لبنان علیه شیعیان و حزبالله، تضمین امنیت مناطق شمال فلسطین اشغالی از راه انهدام توان موشکی مقاومت اسلامی، وادارسازی دولت لبنان به عادیسازی روابط با رژیم صهیونیستی، ایجاد شکاف هرچه بیشتر بین لبنان و سوریه و در نهایت مجموعهای از اهداف سیاسی-نظامی در داخل سرزمینهای اشغالی فلسطین بود.
ارتش اسرائیل طی 16 روز جنگ بیش از 1100 حمله هوایی علیه مناطق مسکونی و اهداف نظامی متعلق به مقاومت اسلامی و ارتش لبنان انجام داد. بخش قابل توجهی از این حملات با ادعای نابودی زیرساختهای حزبالله و تلاش برای از بین بردن فرماندهان ارشد مقاومت اسلامی انجام شد. در یکی از این حملات، که در همان روز اول جنگ
(11 آوریل) و با هدف ترور فرماندهان جهادی ارشد مقاومت اسلامی، خصوصاً شهید «سید مصطفی بدرالدین» (سید ذوالفقار) فرمانده ارشد نظامی حزبالله در جنگ 16 روزه، به اجرا درآمد، چند ساختمان در اطراف محل استقرار این فرمانده نظامی در منطقه «حاره حریک» در حومه جنوبی بیروت هدف حمله قرار گرفت که خلاف تصور اسرائیلیها موفق به از بین بردن سید ذوالفقار یا دیگر فرماندهان ارشد نشد.
با این حال قربانی اصلی حملات هوایی و توپخانه صهیونیستها، جمعیت غیرنظامی لبنانی بودند. مهمترین این حوادث را باید بمباران مقر نیروهای سازمان ملل در منطقه «قانا» در حومه شهر «صور» در نظر گرفت که طی آن 106 غیرنظامی لبنانی، که برای در امان ماندن از حملات هوایی ارتش اسرائیل از روستاهای اطراف به این مرکز پناه آورده بودند، به شهادت رسیدند.
در طرف دیگر میدان، مقاومت اسلامی در روز چهارم جنگ پس از اعلام بسیج عمومی نیروهای مقاومت اسلامی توسط «سید حسن نصرالله» دبیرکل حزبالله، با پخش یک ویدیو از یگانی 70 نفره از رزمندگان شهادتطلب (استشهادیون) که مجهز به جلیقههای انفجاری بودند، موجی از وحشت را در بین نیروهای ارتش اسرائیل و مزدوران لبنانی ارتش آنتوان لحد و خانواده هایشان به وجود آورد.
علاوهبر این، بمبارانهای گسترده ارتش اسرائیل نتوانست مانع از شلیک مداوم موشکهای کوتاه برد مقاومت اسلامی به مناطق شمال فلسطین اشغالی، خصوصاً شهرهای صفد، نهاریا و کریات شمونه در جنوب مرز فلسطین اشغالی و لبنان شود. این حملات موشکی باعث ایجاد موجی از پناهندگان جنگی صهیونیست شد که به سمت مناطقی واقع در جنوب منطقه هدف، خصوصاً حیفا و عکا، مهاجرت کردند. خبرنگاران اسرائیلی در واکنش به این مسأله، عبارت «شهر اشباح» را برای منطقه کریات شمونه به کار بردند که بعد از حملات حزبالله طی همان روزهای اول جنگ به طور کامل خالی از سکنه شد.
دست برتر حزبالله
یکی از غافلگیریهای مهم حزبالله برای دشمن در این جنگ، حمله موشکی به اطراف محل استقرار شیمون پرز نخستوزیر رژیم صهیونیستی هنگام بازدید او و هیأت همراهش از مناطق اشغالی آسیب دیده در حملات موشکی مقاومت اسلامی بود. با وجود اصابت موشک به مکانی در نزدیکی محل حضور پرز، وی و هیأت همراهش از این حمله جان سالم به در بردند. میتوان این حمله را پاسخی به تلاش ترور فرماندهان نظامی ارشد حزبالله در جنوب بیروت در روز اول جنگ به حساب آورد.
غافلگیری مهم دیگر مقاومت اسلامی ادامه حملات به پایگاهها و گشتیهای ارتش اسرائیل و مزدوران لبنانی تبار در عمق مناطق اشغالی بود به صورتی که همزمان با موشکباران مناطق شمالی فلسطین اشغالی، یگانهای رزمی درگیر در جبهه نبرد زمینی هم به وارد کردن تلفات به نیروها و تجهیزات دشمن ادامه میدادند. حمله به پایگاههای مناطق «عزیه» و «برعشیت» در منطقه اشغالی جنوب لبنان و سرنگونی پهپاد «ام کا» ارتش اسرائیل برفراز شهر «بعلبک» در شمال شرق لبنان بخشی از این اقدامات بود.
با وجود بمباران گسترده شهرهای لبنان، از بعلبک تا صور، ارتش اسرائیل نتوانست جلوی استمرار همزمان حملات موشکی علیه شمال فلسطین اشغالی و نبرد در مناطق اشغالی جنوب لبنان را بگیرد. وضعیت سیاسی که انتظار میرفت به درگیری داخلی بین دولت لبنان با مقاومت اسلامی از یک سو و سوریه از سوی دیگر شود، به یک همگرایی با مقاومت و سوریه منجر شد. به همین دلیل اسرائیل با میانجیگری امریکا و فرانسه ناگزیر از پذیرش یک آتش بس جدید برای پایان جنگ جدید خود، که یکی از طولانیترین جنگهای اسرائیل تا آن زمان به حساب میآمد، در قالب تفاهمنامهای جدید به نام «تفاهم آوریل» شد. در کنار دولت لبنان، دولت سوریه نیز بهعنوان دولت منطقهای حامی مقاومت اسلامی، در مذاکرات مربوط به روند تصمیمگیری و اجرای این آتشبس نقش ایفا کرد. این جنگ منجر به تخریب گسترده مناطق مسکونی و اداری در تمام مناطق هدف حمله ارتش اسرائیل و شهادت بیش از 200 غیرنظامی لبنانی، جراحت صدها نفر دیگر، آوارگی دهها هزار نفر و تخریب بیش از 10 هزار واحد مسکونی شد. 14 نفر از افسران و رزمندگان مقاومت اسلامی نیز طی این جنگ به شهادت رسیدند. در طرف مقابل، ارتش اسرائیل بدون اینکه به هیچ یک از اهداف خود در این جنگ برسد، در نتیجه حملات موشکی مقاومت اسلامی متحمل خسارتی بیش از 300 میلیون دلار امریکا و تخریب نزدیک به 1300 واحد مسکونی متعلق به اشغالگران در شمال فلسطین شد. مقاومت اسلامی با وجود توقف حملات موشکی علیه مناطق صهیونیستنشین شمال فلسطین اشغالی، حمله به مواضع و گشتیهای ارتش صهیونیست و مزدوران لبنانی تبار در نوار اشغالی مرزی جنوب لبنان را مانند قبل و حین جنگ 16 روزه ادامه داد. این عملیاتها تا روز آزادسازی جنوب لبنان در 25 مه 2000 (4 خرداد 1379) ادامه پیدا کرد.