داراییهایی بی قدر و قیمت از جنس شادی
آبتنی در حوضچه اکنون
لیدا ایاز
کودک بادکنک کوچکش را چنگ میزند و با نیش دندانی که به تازگی روی لثهاش جوانه زده گازریزی از بادکنک میگیرد. بادکنک میترکد و درحالی که از شوک ترکیدن بادکنک به گریه میافتد، شلیک خنده همه خانواده که روی زیلویی در چمنهای پارک نشستهاند به هوا میرود. زن جوان دستش را دراز میکند و گشنیزهایی را که سه هفته پیش در گلدان خانگی کاشته میچیند و با لبخندی آنها را در سبدی کنار پارچ و لیوان روی سفره ناهار میگذارد. دل همه اهل فامیل غنج رفته برای سرگل هندوانهای که پدر کنار کرسی شب یلدا با چاقویی از وسط آن را قاچ کرده اما اولین قاچ از سرگل چون شهد عسل هندوانه نصیب نوه ته تغاری خانواده میشود. پیرزن با همان دست های چروکین خود پماد ضد التهاب مفاصل را بر زانوهای پیرمرد میکشد و سعی میکند از گرمای تولید شده دستانش انرژی شفابخش را به بدن پیرمرد منتقل کند. اطراف ما مملو از لحظههایی است که از شادی بیپایان وجود ما پر شده، شادیهایی که به چشم نیامده و هیچ گاه در زمان شمارش داراییهایمان بهعنوان خوشبختی به حساب شان نیاوردیم به این دلیل که احساس شادی درست به چیزی متکی است که از درون ما نشأت میگیرد و هیچ گاه قابل شمارش نیست.
غلبه بر نا امیدی
سختی و غم و درد در این روزها چندان دور از ما نیست و کافی است دست دراز کنیم تا در هرگوشه از محیط اطرافمان بخشی از چیزی را که به رنج منتهی میشود، برداریم اما این عملکرد شاید آسانترین راه برای ادامه مسیر باشد. اما برای غلبه بر نا امیدی باید از آخرین ذرات نور کمک گرفت و برای بازتولید شور باید از کنار بیتفاوتی گذشت. ذرههای شادی در وجود ما به جایی تعلق دارند که هر لحظه برای شکوفا شدن نیازمند محرکاند. محرکهای اولیه زیادی در اطراف ما وجود دارد که در لحظه اتفاق میافتند. لحظه؛ نقطه اشتراک همه ماست همه ما که با داشتهها و نداشتههایمان روی یک خاک کنار هم زندگی میکنیم و خلق این لحظههاست که بی گمان ما را به شادی درونیمان وابسته نگاه داشته است و از جمع شدن همین شادیهای اندک است که بتدریج خورشید خوشبختیهای کوچک طلوع میکند.
شمردن خوشبختیهای کوچک
سعی کنید خوشبختیهای کوچک اطراف خودتان را بشمارید. آنها دقیقاً همان چیزهایی هستند که هر روز اتفاق می افتند، هر روز جلوی چشمان ما تکرار میشوند و هرکدام به تنهایی سرشار از لحظههایی هستند که به زندگیمان رنگ میدهند و مستحق آن هستند که بیشتر از طرف ما احساس شوند. تماشای یک رقص محلی و روستایی، عطسه کردن پس از بو کردن گلی که گردههایش به مجرای بینیمان نفوذ کرده، اولین گاز به همبرگر داغ لای نان باگت ترد و تازه وقت ناهار، سرمای اولین سوز زمستانی که 7صبح در مسیر رفتن به محل کار به صورتمان میخورد، آخرین ظرفی که کف رویش زیر شرشر آب تمیز میشود و روی آبچکان ظرفشویی قرار میگیرد، صندلی خالی که در شلوغی اتوبوس با پاهای تاول زده برایمان خالی میشود، خالی شدن ظرف آبی که برای گربه خیابانی گوشه دیوار همسایه گذاشتهایم، چایی که در شلوغی روز از غرفههای مترو خریدهایم وبرای سرد شدنش به شلوغی اطراف زل میزنیم، صدای پیامکی که حاوی خبری از یار است یا تماشای وزش بادی که در برگهای درخت کهنه توت ته کوچه میپیچد همه نمونههای عینی از آن زندگی است که به همین شادیهای لحظهای بند است.
نقش نگاهها
نگاهها بخش بزرگی از قضاوتهای ما را تشکیل میدهند بیایید به نگاههای پراکنده در اطرافمان دقت بیشتری کنیم. مثل نگاههای زیادی که در شلوغی اتوبوس و در میان مسافران نشسته و ایستاده رد و بدل میشود، نگاههایی که در پیاده روها و عبور از خیابانهای عریض و طویل بین عابران و رانندگان و سرنشینان خودروها تلاقی پیدا میکنند و حتی نگاه کارمندان همیشه ثابت ادارات و بانکها، آنها قاب عکاسی روزمره ما هستند. هرروز به آنها برخورد میکنیم اما پیدا کردن درخششی از جنس شادی در میان این مردمکها کار چندان آسانی نیست. یافتن شادی در این قابهای خسته تنها یک فرمول ساده دارد؛ آبتنی در حوضچه اکنون. این روزها باید بیشتر به خودمان یادآوری کنیم که حوضچه اکنون همیشه برای حضور ما آماده است. این یعنی احساسی که در لحظه حالا و اکنون ساخته میشود و از شادی لبریز است که نه جنگ، نه دلار، نه ظلم، نه فساد، نه دروغ، نه فحشا، نه حسادت، نه دشمنی و نه جنایت نمیتواند آن را بسازد. همه رازی که در احساس خوشبختی و نشاط حالا و اکنون نهفته است محتاج یک دم عمیق، چند لحظه توقف و یک بازدم سرشار از انرژی است.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه