مرا از این حیرت، رهایی ده
سید حبیب حبیبپور
ای همواره با من!
ای کاش میدانستم کدام ریسمان، مرا به تو پیوند میدهد و کدام نردبان، به آسمان رسیدن، میرساندم.
دورافتاده ام؛ دورافتاده از خویش و گرنه اینگونه پریش و سردرگم نبودم. دورافتاده ام؛ دورافتاده از تو که در وادی حیرت، سرگردان ماندهام.
این روزها و ساعتها که به میهمانی خویشتن دعوتم کردهای امید آن دارم که به عروه الوثقای محبت تو چنگ بزنم تا به لبخند زیبایت شادم کنی.
ای پناه آوارگان!
از خشم تو به مهرت رو آوردهام و از عذابت به آمرزشت امید بسته ام.
لغزش هایم شرمندهام کردهاند و نافرمانی هایم سرافکندهام ساختهاند.
دل هر جاییام، سرگشته بیابان گمراهی است و جز تو کیست که سرو سامانش بدهد؟ پس در اوج نیاز، به تو پناهنده شدم و چه کسی از تو دستگیرتر؟
مرا از این آوارگی، نجات ده و مگذار بیش این حیران باشم.
ماه باران است؛ باران مهری که هیچگاه از من دریغ نداشتی و من چه ناسپاسم که خویش را از لطافت این قطرههایی که با هزاران فرشته فرو میبارند، بینصیب ساختهام.
باران میبارد و چه زیباست که به شکرانه آن با تو به زمزمه بنشینم. به زمزمه کلامی که کلام توست و واژههایی که عطر حرا و کعبه و مدینه دارند.
اینک در زیر بارش نور، آیه هایت را بر زبان جاری میکنم و با ترتیل دل انگیز نیایش، با تو سخن میگویم که جان و روانم را به سرسبزی و طراوت، صفا دهی.
دل مانده غریب، یاری اش کن امشب
خود چاره بیقراری اش کن امشب
ای آبی عشق! این دل هرجایی
پاییزی شد بهاری اش کن امشب
ای همواره با من!
ای کاش میدانستم کدام ریسمان، مرا به تو پیوند میدهد و کدام نردبان، به آسمان رسیدن، میرساندم.
دورافتاده ام؛ دورافتاده از خویش و گرنه اینگونه پریش و سردرگم نبودم. دورافتاده ام؛ دورافتاده از تو که در وادی حیرت، سرگردان ماندهام.
این روزها و ساعتها که به میهمانی خویشتن دعوتم کردهای امید آن دارم که به عروه الوثقای محبت تو چنگ بزنم تا به لبخند زیبایت شادم کنی.
ای پناه آوارگان!
از خشم تو به مهرت رو آوردهام و از عذابت به آمرزشت امید بسته ام.
لغزش هایم شرمندهام کردهاند و نافرمانی هایم سرافکندهام ساختهاند.
دل هر جاییام، سرگشته بیابان گمراهی است و جز تو کیست که سرو سامانش بدهد؟ پس در اوج نیاز، به تو پناهنده شدم و چه کسی از تو دستگیرتر؟
مرا از این آوارگی، نجات ده و مگذار بیش این حیران باشم.
ماه باران است؛ باران مهری که هیچگاه از من دریغ نداشتی و من چه ناسپاسم که خویش را از لطافت این قطرههایی که با هزاران فرشته فرو میبارند، بینصیب ساختهام.
باران میبارد و چه زیباست که به شکرانه آن با تو به زمزمه بنشینم. به زمزمه کلامی که کلام توست و واژههایی که عطر حرا و کعبه و مدینه دارند.
اینک در زیر بارش نور، آیه هایت را بر زبان جاری میکنم و با ترتیل دل انگیز نیایش، با تو سخن میگویم که جان و روانم را به سرسبزی و طراوت، صفا دهی.
دل مانده غریب، یاری اش کن امشب
خود چاره بیقراری اش کن امشب
ای آبی عشق! این دل هرجایی
پاییزی شد بهاری اش کن امشب
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه