یک رئالیسم پرشتاب
کیمیا سماوات / خبرنگار
او هر بار با یک نویسنده درباره آداب و شرایط نوشتن اش حرف می زند
محمود حسینیزاد سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شد.
او نمایشنامهنویس، مترجم آثار آلمانی، داستاننویس و منتقد ادبی ایرانی است. حسینیزاد فوقلیسانس علوم سیاسی خود را از دانشگاه مونیخ(LMU) دریافت کرده، دیپلم زبان آلمانی دارد و علاوه بر نوشتن، به نقاشی هم میپردازد. از سابقه فعالیتهای او میتوان بهتدریس زبان آلمانی در دانشگاه تهران، دانشگاه تربیت مدرس و دانشگاه آزاد اسلامی اشاره کرد. از جمله آثار او میتوان به «آسمان کیپ ابر» (مجموعه داستانهای کوتاه، ۱۳۹۲)، «آسمان خیس» (ترجمه، مجموعه داستانهای کوتاه، ۱۳۹۱)، «این برف کی آمده؟» (مجموعه داستانهای کوتاه، ۱۳۹۰) آلیس
(ترجمه، ۱۳۸۸) و «بیست زخم کاری»اشاره کرد.
اوایل سال ۸۰ شروع به نوشتن کتاب «بیست زخم کاری» کردم و جالب است بگویم این اثر در ابتدا بهصورت فیلمنامه بود اما بعدها تصمیم گرفتم که آن را به کتاب تبدیل کنم و به پایان رساندن و صدور مجوز چاپ آن، 10 سال طول کشید. در آن سالها فسادهای اقتصادی زیادی شروع شده بود و ما هیچکدام حدس نمیزدیم که چنین اتفاقی دچار روند صعودی شود. سیر حوادثی که در جامعه اتفاق میافتاد، رفت و آمدهایی که من برای شغلام داشتم و آدمهای اطرافم که مصداق عینی مسائل پیش روی من بودند، همگی به من کمک میکردند تا داستان را آنطور که باید پیش ببرم. زمانی که نویسندهای شروع به نوشتن کتاب خود میکند، متناسب با موضوع متن خود حالوهوای متغیری دارد. اگر ژانر متن عاشقانه باشد حال و هوای نویسنده عاشقانه، اگر درباره جنگ باشد حس و حالی مضطرب یا اگر طنز باشد حس شوخطبعی خواهد داشت؛ بنابراین وقتی من از فسادی مینوشتم که دامن جامعه را گرفته و روز به روز در حال گسترش بود، حس و حال خوبی نداشتم و ناراحت بودم. همانطور که مشاهده میکنید داستان سرتاسر سیاه است و هیچ آدم مثبتی در آن دیده نمیشود؛ بر خلاف کتابهای دیگر که وقتی درباره ظلم فئودالها یا فساد اقتصادی نوشته میشود در میان آنها آدمهای خوب هم به چشم میخورند اما در این کتاب هیچ آدم خوبی وجود ندارد.
متأسفانه این کتاب پیشگویی بدی بود و بعد از آن شاهد فسادهای اقتصادی بیشتری بودهایم و من امید داشتم روند بهتری در جامعه شکل بگیرد اما متأسفانه اینچنین نشد. برای مثال در اثر دیگری از من بهنام «سرش را گذاشت روی فلز سرد» روایت برمیگردد به یک داستان واقعی که من در جریان آن بودم و قتلی ناموسی که پدری دختر باردارش را با میل خود دختر، زنده بهگور میکند. طبیعی است که دلم نمیخواست این اتفاقها ادامه یابد اما امروزه شاهد قتلهای ناموسی بیشتری هستیم.
همان روزها بود که انحصار و واردات قاچاق شروع شد. وسایل برقی مانند یخچال، تلویزیون، گاز و... نایاب بودند؛ بههمین دلیل در نسخه اولیه کتاب، کامیونهایی بودند که کارشان واردات و قاچاق محمولههای یخچال و تلویزیون بود اما بعد از 10 سال که کتاب من چاپ شد، دیدم که در خیابان جمهوری پر از یخچال و تلویزیون است و این مورد دیگر موضوعیت ندارد و مجبور شدم سوژه را به قاچاق مواد مخدر تغییر بدهم. ابتدای نوشتن کتاب میخواستم یک کمدی از آن بسازم اما احساس کردم کمدی بودن این کتاب از محتوای سنگینش میکاهد و آن را سبک جلوه میدهد. به دو دلیل این کتاب را یک رئالیسم پرشتاب میدانم: اول اینکه نثر من موجز است؛ دوستانم به من میگویند فلان داستان تو را ما به ۳۰ صفحه میرساندیم و ادامه میدادیم در حالی که من در پنج صفحه به پایان رسانده بودم. همانطور که در آثار دیگر هم مشاهده میشود ایجاز از ویژگیهای من است و دوم اینکه فکر میکردم این موضوعی است که شتاب دارد و درآن جایی از درازگویی و اطاله نیست و همینطور هم شد و روز به روز شاهد افزایش فسادهای اقتصادی بودیم. در جای دیگری هم اشاره کردهام، زمانی که بهمن بر سرمان میریزد فرصت تعلل نداریم و دلیلی ندارد که داستان را بیدلیل طولانی کرده و حشو و مطالب زائد را به اثر خود اضافه کنیم.
بازخورد این کتاب برای من خوب بود، مصاحبههای بسیاری در داخل و خارج از کشور شد و استادان زیادی درباره این اثر صحبت کردند. همچنین دوستان زیادی درباره آن مقاله نوشتند یا برایم نکاتی را گوشزد میکردند که من حین نوشتن آن از ضمیر ناخودآگاهم کمک گرفته بودم و در ضمیر خودآگاه متوجه آن نبودم.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه