سختیهای فانی؛ امیدهای باقی
دکتر سیدمحسن علویپور
استاد علوم سیاسی و هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
در طول تاریخ بشر، در ادبیات، اندیشه و آموزههای معنوی ملتهای مختلف، گزارهای همواره تکرار شده است و آن هم این مضمون است که «گذشتگان زندگی بهتری داشتند.» نوع بشر نیز در گذشتهای بسیار دور زندگی خوبی در باغ عدن داشته است که بواسطه فریب خوردن، با معصیتی از آن رانده میشود و میباید به تقاص چنان گناهی، زندگی دشوار کنونی را تاب آورد. گویی اکنون است که همه چیز به فساد میگراید و این «اکنون» را گویی هیچوقت پایانی نیست. همیشه «اکنون»ی هست که از «اکنونِ» گذشته، نامطبوعتر و بدتر است.
در پرتو چنین نگرشی، طبعاً همیشه «آینده» چیزی برای رنجآورتر شدن در خود میپروراند و زیستن دشوارتر و دشوارتر میشود. اما «آینده» فقط این نیست! «آینده» همزمان فرصتی است برای بازگشت به آن بهشت جاودان که زندگی خوب را ممکن میکند. راستی! آینده کدام است؟ در پاسخ به چنین پرسشی میباید به میراث بزرگ فکری بشر روی آوریم. «گذشته بهتر» از کجا سرچشمه میگیرد و اکنونِ نامناسبی که آبستن آینده بد و خوب است، چگونه در ذهن ما جای گرفته است؟
پاسخ را شاید باید از «انسان» آغاز کرد. «انسان» چیست؟ در تفکر ارسطویی انسان (و هر چیزی) همچون بذری است که «قابلیت» تبدیل شدن به چیزی «نیکو» را در خود دارد و آنچه انسانیت او را شکل میبخشد، تلاش و تدبیر برای شکوفه دادن این بذر است که در نهایت میتواند به «خیر» رهنمون شود.
در واقع، انسان در «اکنون» همیشه چیزی است که «هنوز» «نشده» است و تنها در «آینده» است که این «شدن» میسر است. پس انسان همواره «وعدهای» در آینده است که برای رسیدن به آن باید از ظرفیتها و توانمندیهای بالقوه بهره ببرد. اتفاقاً به همین دلیل هم هست که در گذشته همه چیز بهتر بود: انسانهای پیشین، تمام آنچه میتوانند باشند را در «گذشته» محقق کردهاند و تجربه این «شدن» را از سر گذراندهاند.
پس انسان در لحظه بودناش همواره متحیر است؛ متحیر آنچه میتواند باشد، اما نیست و در عین حال میبیند که دیگران در گذشته توانستهاند همان «باشند» و البته غافل از آن است که آنها نیز در «اکنون» خود هنوز آنچه بایدْ «نشده» بودند و تنها در آینده آنان (که اکنون ماست) به این امر دست یافتهاند.
ریشه این درهمتنیدگی پیچیده زمانی کجاست؟ مارتین هایدگر در خوانش انتقادی خود از تاریخ تفکر بشری، به این نکته اشاره دارد که آنچه در طول این تاریخ مغفول مانده است و آن را باید خاستگاه چنین تحیری دانست، همانا فراموشی «چیستی» انسان است. انسان پیش از آنکه چیز مشخصی (مانند فرزند، پدر، مادر، استاد، ثروتمند، فقیر و...) باشد، آنی است که در این جهان «هست» و تنها پس از تحقق این «بودن در جهان» است که انسانها این فرصت را مییابند که چیز مشخصی باشند.
اما از آنجا که این «در جهان بودن» به امری بدیهی برای ما تبدیل شده است، همواره پرسشهای خود را از گام بعدی، یعنی «چگونه بودن» آغاز میکنیم و فراموش میکنیم که در پرسش نخست ظرفیتی نهفته است که بسی فراتر از آن چیزی است که در «چگونه بودن»مان در جهان درمییابیم. غفلت از این پرسش بنیادین باعث میشود که از خوانشی انتقادی و معطوف به «بهتر شدن»، به خوانشی غیرتأملی و منفعل از زندگی برسیم.
هنگامی که به بودنمان در جهان میاندیشیم، همواره با چیزها سروکار داریم و آنها را کنشگرانه درمییابیم. در چنین وضعیتی، درخت صرفاً ماده اولیهای برای ساختن میز چوبی نیست؛ بلکه میتواند در هر نسبت کنشگرانهای میان انسان و آن، ظرفیتی برای زندگی بهتر را فراهم آورد. اما باید توجه داشت که این ظرفیت تنها در اختیار «من» نیست. «من» همزمان که در عالم هستم، «با دیگران» نیز هستم. این «دیگری» نه تنها شامل دیگر انسانهاست که هر «چیزی» را در عالم دربرمیگیرد.
بنابراین، «در عالم بودن» ویژگی بنیادین «ما» است که به فعلیت رساندن آن میتواند «اکنون» و «آینده» ما را رقم بزند. این کنشگری فعالانه میتواند با بازنگری و تأمل انتقادی در آنچه در گذشته، انسانها میتوانستند باشند و آنچه شدند آغاز شود.
ما معمولاً اینگونه میاندیشیم: گذشته بهتر است، چون تحقق یافته است؛ اکنون خوب نیست، چون هنوز تثبیت نشده است؛ آینده ناگوار است، چون هنوز معلوم نیست. اما اگر با بازگشت به پرسش از «چیستی انسان» آغاز کنیم، میتوان این صورتبندی را نیز دریافت: گذشته چندان خوب نبود، چون انسانها نتوانستند ظرفیت وجودی خود را کاملاً محقق کنند؛ اکنون بهتر است، چون انسان این فرصت را دارد که در «با دیگران بودن»، ظرفیتهای خود را بهتر بشناسد؛ و آینده میتواند بسی بهتر باشد؛ چون فرصتی بیکران و امکانات کشفناشدهای را در خود نهفته است که تنها با تدبیر و تأمل کنشگرانه میتوان به کشف آنها نائل آمد. انسان در «اکنون» هنوز تمام آنچه میتواند باشد نشده است و طبعاً زیستن در «آینده» که امکانهایی بیشتر در ظرفیت وجودی ما کشف شده است، فرصتهای بیشتری را برای بهتر زندگی کردن پیش روی ما مینهد.
شاید این تردید طرح شود که هم اکنون و هم آینده در کنار ظرفیتها و امکانات، آبستن محدودیتها و رنجها نیز هستند. این تشکیکی کاملاً موجه است. اما پاسخ بدان را نیز باید در بازگشت به همان پرسش بنیادین جستوجو کرد.
جهانی سراسر رنج و درد
با این حال،
گلها شکوفه میدهند«کوبایاشی ایسا»
این هایکو از «کوبایاشی ایسا» گزارهای روشن برای این پاسخ است. بلی! زندگی سراسر رنج و سختی است؛ اما انسان میتواند در هنگام مواجهه با سختیها، عرصههای امید برای آینده را نیز ببیند. آینده همواره سرشار از رخدادهایی است که در «اکنون» بر ما نامکشوف است. ما با در «در جهان بودن» و «با دیگران» بودنمان میتوانیم برای زمینهسازی بهتر برای تحقق رخدادهای خوب و پیشگیری از رخدادهای بد تلاش کنیم. تنها کافی است به یاد آوریم که: «من پیش از فقیر بودن، در جهانی هستم که فقیر و غنی در کنار یکدیگرند و همواره ظرفیت چیز دیگر شدن را دارند. مهم آن است که به انسان بودنم رجوع کنم و به یاد آورم که در کنار فقری که بدان دچارم، توانمندی بالقوه برای فقیر نبودن را در «بودن»م نهفته دارم.» آری! گلها میدانند که گل هستند و میتوانند شکوفه دهند؛ پس در جهان پر از رنج و درد هم شکوفه میدهند! این «آینده» هر گلی است!
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه