چشم سگ عالیه


بهاءالدین مرشدی
داستان‌نویس
روزی که کتاب «چشم سگ» نوشته عالیه عطایی را که نشر چشمه منتشر کرده دیدم گوشه بالایش نوشته بود چاپ سوم. گوشه لبم را بالا دادم و ابروی چپم را هم کشیدم بالا و یک لبخند‌ ریزی زدم و با خودم گفتم خب من چاپ اولش را دارم. چاپ اول یک کتاب را داشتن شاید حالا چندان مهم نباشد اما فکر کنید سال‌ها و سال‌ها بعد شما چاپ اول یک کتاب را داشته باشید که جزو تاریخ ادبیات باشد. همین است که خوشحال به کتابی که داشتم فکر کردم. اما فاصله من با کتاب یک پرواز بود، از تهران به جایی که هستم، اما مطمئن بودم که این کتاب را دارم. توی همین چرخ‌هایی که در صفحات اجتماعی می‌زنم مدام به جلد این کتاب بر می‌خوردم که همه خوانده‌اند و معرفی کرده‌اند و خیلی‌ها نوشته‌اند که داستان «شب سمرقند» عالی است، اما در شب سمرقند چه اتفاقی ممکن است بیفتد؟ شب‌های آنجا با شب‌های تهران یا شب‌های این‌جایی که من هستم چه فرق می‌کند؟ تیرگی و سیاهی شب‌ها چه تفاوت با هم می‌کند؟ اما وقتی این داستان را می‌خوانید می‌بینید شب‌های سمرقند شما را با خودش همراه می‌کند؛ شب‌هایی که کتاب می‌گوید ساکت است و خلوت؛  در این خلوتی شب‌ها چه اتفاق می‌افتد؟
اینجاست که داستان آغاز می‌شود. داستان «شب سمرقند» یک داستان هراس سرتاسری‌ است؛ هراسی که از همان ابتدای قصه منتشر می‌شود و در ادامه و در پایان امتداد پیدا می‌کند و حتی ذهن آدم را هم در خودش می‌کشد. این داستان رفت‌وآمدهای مداوم است بین ایران و افغانستان. بین مردمان دو سرزمین. بین عاطفه جاری بین این دو سرزمین. بین جا ماندن هریک از آدم‌های این دو سرزمین در بلاد دیگر. این داستان خودش را آرام گسترش می‌دهد. یعنی شما را با یک عروسی و رسم همراه می‌کند و از این رم گریز می‌زند به یک تاریخ مشترک و از تاریخ به دل روزمره می‌آید و در شعر سعدی سیر می‌کند، خوشحالی و اندوه و اضطراب را توأم می‌کند و عاطفه مادری را پیش می‌کشد و خیانت و سیاست و اجتماع را با هم مجموع می‌کند و بعد شما را در میان شب‌های سمرقند رها می‌کند تا به قول کتاب «لاجان» شما هم پشت سر شخصیت قصه همراه او بشوید.
ببینید این جمله را: «شب سمرقند از هر شبی در هرات طولانی‌تر، از هر شبی در تهران خیلی طولانی‌تر بود.»
با خود فکر می‌کنم چطور است که شب‌ها طولانی می‌شوند؟ شب‌ها وقتی طولانی است که هراس‌ داشته باشد. شب وقتی طولانی است که اضطراب در جان شما باشد و این شخصیت قصه است که با همین هراس و ماجراهایی که از سر گذرانده این شب‌ها را طولانی می‌بیند. در شبی بحران برای زن قصه شکل می‌گیرد؛بحرانی که لطافت شعر سعدی هم نمی‌تواند آن حجم از تنش را کم کند. این تنش را در تن شخصیت اصلی قصه می‌بینید؛ از روایتی که نویسنده خلق کرده می‌بینید. نویسنده بدون آن‌که بخواهد شما را متوجه این تنش‌ها و بحران‌ها و هراس‌ها می‌کند و به شما می‌قبولاند  سرزمینی که او خلق می‌کند حتی اگر با خشونت‌های جنگی همراه نباشد باز روی آرامش دیدنش سخت، صعب و دشوار است؛ همان‌طور که برای شخصیت زن قصه «شب سمرقند» سخت، صعب و دشوار است و زندگی‌اش را یک‌ بار دیگر از جا می‌کند.


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/7524/20/564151/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها