مقایسه کار شیطان است
علیرضا نراقی
منتقد
مقایسه دو اثر هنری یا دو هنرمند گاه راهگشا و حتی ضروری است، اما همواره باید بهخاطر داشت که هر اثر خلاقه و هر مؤلف اصیلی، عناصر منحصر به فرد درونی دارد که توجه به آنهاست که هم لذتآفرین است و هم شناخت ایجاد میکند. دیدن همین عناصر منحصر به فرد هم هست که در نقد و تحلیل اثر افقهای تازه ایجاد میکند و بینشهای نو میسازد. مقایسه در بیشتر موارد راهی موقت برای شناختی صرفاً ابتدایی است، اما شناخت دقیق و عمیق زمانی به دست میآید که عناصر متمایز و یگانه مورد توجه قرار گیرند. اساساً تعریف یک پدیده در معنای ارسطویی هم چیزی جز یافتن عناصر متمایز و منحصر به فرد پس از شناسایی اولیه پدیده از طریق عناصر مشترک نیست. برای همین در نقد هنری یکی از عناصر مورد تأکید این است که مقایسه کاری است غلط و اغلب گمراهکننده، کاری شبه «شیطانی» که ما را از مواجهه مستقیم با اثر هنری دور و منحرف میکند.
در مقام مقایسه ما بیشتر از مواجهه با خود پدیده موجود و پیشرو - که اینجا اثر هنری است - با ذهنیت، حافظه و قضاوتهای ساختگی روانمان مرتبط میشویم و به همین دلیل واقعیت آنچه را پیشروست از دست میدهیم. پس فراتر از اثر هنری، هر واقعیتی با مقایسه میتواند مخدوش شود و ایجاد سوءتفاهم کند.
هنرمندانی که جهانی درونی دارند و آن جهان را در قالب گونه هنری خود بیان میکنند -که البته طبق قاعده هنرمند از آن جهت که هنرمند است باید چنین باشد- اغلب از مقایسه خود با دیگری گریزانند. آنها ترجیح میدهند مخاطب نه از طریق مقایسه آنها با دیگری، بلکه از طریق ویژگیهای درونی و منحصر به فرد اثرشان با آنها ارتباط برقرار کند. فارغ از بسیاری هنرمندان میان مایه و زوالپذیر که از نقد به سبب عدم رشد خود یا بیاعتماد به نفس بودن منزجر میشوند، یکی از دلایل گریز هنرمندان اصیل و زوالناپذیر از نقد، قرار گرفتن آنها در جایگاه قیاس با دیگری و ارزشگذاری بر این مبناست، که از عادات غلط نقد سنتی بوده و هست.
هنرمندان اغلب به سبب میل به تفاوت و فردیت، در جهان هنر خود را پیدا میکنند و مأوا میگزینند. به همین دلیل مقایسه برای آنها آزاردهنده است و به آنها احساس درک نشدن میدهد. درست مثل انسانی که در تجربیات درونی، مدام با دیگران مقایسه میشود و به این ترتیب تجربه و احساس منحصر به فردش تخفیف پیدا میکند و درک نمیشود. انسان از اینکه کسی باشد چون همه، گریزان است. زندان موقعیتی ناخوشایند است، برای همین که انسان را به یکی مثل همه، یعنی به یک عدد تبدیل میکند. حال ببینید تا چه حد مضحک است که برخی از به اصطلاح هنرمندان جوان امروزی به مقایسه خود با دیگری پا میدهند و از این طریق خود را مهم میگردانند، این درست شبیه به رفتاری فرضی است که مثلاً کسی آزادی خود را که بالاترین ارزش انسان است فدا کند و برای مهم جلوه کردن، عدد بودن را برگزیند.
منتقد
مقایسه دو اثر هنری یا دو هنرمند گاه راهگشا و حتی ضروری است، اما همواره باید بهخاطر داشت که هر اثر خلاقه و هر مؤلف اصیلی، عناصر منحصر به فرد درونی دارد که توجه به آنهاست که هم لذتآفرین است و هم شناخت ایجاد میکند. دیدن همین عناصر منحصر به فرد هم هست که در نقد و تحلیل اثر افقهای تازه ایجاد میکند و بینشهای نو میسازد. مقایسه در بیشتر موارد راهی موقت برای شناختی صرفاً ابتدایی است، اما شناخت دقیق و عمیق زمانی به دست میآید که عناصر متمایز و یگانه مورد توجه قرار گیرند. اساساً تعریف یک پدیده در معنای ارسطویی هم چیزی جز یافتن عناصر متمایز و منحصر به فرد پس از شناسایی اولیه پدیده از طریق عناصر مشترک نیست. برای همین در نقد هنری یکی از عناصر مورد تأکید این است که مقایسه کاری است غلط و اغلب گمراهکننده، کاری شبه «شیطانی» که ما را از مواجهه مستقیم با اثر هنری دور و منحرف میکند.
در مقام مقایسه ما بیشتر از مواجهه با خود پدیده موجود و پیشرو - که اینجا اثر هنری است - با ذهنیت، حافظه و قضاوتهای ساختگی روانمان مرتبط میشویم و به همین دلیل واقعیت آنچه را پیشروست از دست میدهیم. پس فراتر از اثر هنری، هر واقعیتی با مقایسه میتواند مخدوش شود و ایجاد سوءتفاهم کند.
هنرمندانی که جهانی درونی دارند و آن جهان را در قالب گونه هنری خود بیان میکنند -که البته طبق قاعده هنرمند از آن جهت که هنرمند است باید چنین باشد- اغلب از مقایسه خود با دیگری گریزانند. آنها ترجیح میدهند مخاطب نه از طریق مقایسه آنها با دیگری، بلکه از طریق ویژگیهای درونی و منحصر به فرد اثرشان با آنها ارتباط برقرار کند. فارغ از بسیاری هنرمندان میان مایه و زوالپذیر که از نقد به سبب عدم رشد خود یا بیاعتماد به نفس بودن منزجر میشوند، یکی از دلایل گریز هنرمندان اصیل و زوالناپذیر از نقد، قرار گرفتن آنها در جایگاه قیاس با دیگری و ارزشگذاری بر این مبناست، که از عادات غلط نقد سنتی بوده و هست.
هنرمندان اغلب به سبب میل به تفاوت و فردیت، در جهان هنر خود را پیدا میکنند و مأوا میگزینند. به همین دلیل مقایسه برای آنها آزاردهنده است و به آنها احساس درک نشدن میدهد. درست مثل انسانی که در تجربیات درونی، مدام با دیگران مقایسه میشود و به این ترتیب تجربه و احساس منحصر به فردش تخفیف پیدا میکند و درک نمیشود. انسان از اینکه کسی باشد چون همه، گریزان است. زندان موقعیتی ناخوشایند است، برای همین که انسان را به یکی مثل همه، یعنی به یک عدد تبدیل میکند. حال ببینید تا چه حد مضحک است که برخی از به اصطلاح هنرمندان جوان امروزی به مقایسه خود با دیگری پا میدهند و از این طریق خود را مهم میگردانند، این درست شبیه به رفتاری فرضی است که مثلاً کسی آزادی خود را که بالاترین ارزش انسان است فدا کند و برای مهم جلوه کردن، عدد بودن را برگزیند.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه