نیاورده اند که...
محمدرضا رضایی
روزی پیری در غار تنهایی خود نشسته بود و در باب جهش جدید ویروس کرونا تأمل میکرد. ناگهان مریدان وی عربدهکشان به غار پیر یورش بردند. زبان پیر از ترس بند آمد و نقل است که تا ۴۰ روز توان تکلم نداشت و در این مدت مریدان، وی را تیمار میکردند. پس از اینکه پیر زبان واکرد، مریدان گفتند: «ای پیر، دستمان به دامنت، به دادمان برس که دانشگاه بلاد تصمیم گرفته امتحانات پایان ترم را حضوری برگزار کند.» پیر گفت:«خب؟» مریدان گفتند: «خب به جمالت ای پیر، ما روی امتحان مجازی حساب کرده بودیم تا از تمام فرصتها برای تقلب استفاده کنیم؛ الآن اگر امتحانات حضوری شود، همه ما مشروط میشویم که!»
پیر کمی ریشش را خاراند و گفت: «خب اگر بخواهم پندی کارگشا در این زمینه بدهم...» ناگهان یکی از مریدان حرف پیر را قطع کرد و گفت: «پیرا! جسارتاً الآن پندت را نمیخواهیم.» پیر گفت: «پس دیگه چه دردتونه؟» مرید با لبخندی مرموز یک سرنگ از جیبش درآورد و گفت: «داخل این سرنگ ویروس زنده اُمیکرون است که یکی از بچهها با بدبختی از آنور آب آورده، اگر تو قبول کنی که اولین مبتلا به اُمیکرون در بلاد باشی، ما هم میتوانیم از طریق رسانهها به دانشگاه فشار بیاوریم که امتحانات را مجازی کند. قول میدهم آمپول را طوری بزنم که دردت نگیرد.»
پیر که ابتدا خیال کرد دوربین مخفی است، کمی خندید ولی بعد که دید مریدان کاملاً جدی هستند، گفت: «بدبختا! بهجای این شامورتی بازیا بشینید درس بخونید، درخواستتون رد شد، برید میخوام بخوابم.» مرید سخنگو گفت: «ولی ای پیر، ما از تو خواهش نکردیم.» سپس به دو مرید گولاخ اشاره کرد تا دست و پای پیر را ببندند و مریدان هم که از قبل برای این لحظه آموزش دیده بودند، همین کار را کردند و پیر بدبخت هرچه تقلا کرد از دست مریدان گولاخ رهایی نیافت و سرنگ به وی تزریق شد. مریدان که از فرط خوشحالی عنان از کف داده بودند، جامهدران سر به بیابان گذاشتند تا به جشن و پایکوبی بپردازند و بعد از مثبت شدن تست پیر، عملیات روانی را برای لغو امتحانات حضوری آغاز کنند. پیر هم با حسرت به این فکر میکرد که انسان به هرچیز فکر کند، سرش میآید و اگر همان اول حکایت به جای اُمیکرون، در باب تجدید فراش تأمل کرده بود، شاید روند داستان جور دیگری پیش میرفت.
روزی پیری در غار تنهایی خود نشسته بود و در باب جهش جدید ویروس کرونا تأمل میکرد. ناگهان مریدان وی عربدهکشان به غار پیر یورش بردند. زبان پیر از ترس بند آمد و نقل است که تا ۴۰ روز توان تکلم نداشت و در این مدت مریدان، وی را تیمار میکردند. پس از اینکه پیر زبان واکرد، مریدان گفتند: «ای پیر، دستمان به دامنت، به دادمان برس که دانشگاه بلاد تصمیم گرفته امتحانات پایان ترم را حضوری برگزار کند.» پیر گفت:«خب؟» مریدان گفتند: «خب به جمالت ای پیر، ما روی امتحان مجازی حساب کرده بودیم تا از تمام فرصتها برای تقلب استفاده کنیم؛ الآن اگر امتحانات حضوری شود، همه ما مشروط میشویم که!»
پیر کمی ریشش را خاراند و گفت: «خب اگر بخواهم پندی کارگشا در این زمینه بدهم...» ناگهان یکی از مریدان حرف پیر را قطع کرد و گفت: «پیرا! جسارتاً الآن پندت را نمیخواهیم.» پیر گفت: «پس دیگه چه دردتونه؟» مرید با لبخندی مرموز یک سرنگ از جیبش درآورد و گفت: «داخل این سرنگ ویروس زنده اُمیکرون است که یکی از بچهها با بدبختی از آنور آب آورده، اگر تو قبول کنی که اولین مبتلا به اُمیکرون در بلاد باشی، ما هم میتوانیم از طریق رسانهها به دانشگاه فشار بیاوریم که امتحانات را مجازی کند. قول میدهم آمپول را طوری بزنم که دردت نگیرد.»
پیر که ابتدا خیال کرد دوربین مخفی است، کمی خندید ولی بعد که دید مریدان کاملاً جدی هستند، گفت: «بدبختا! بهجای این شامورتی بازیا بشینید درس بخونید، درخواستتون رد شد، برید میخوام بخوابم.» مرید سخنگو گفت: «ولی ای پیر، ما از تو خواهش نکردیم.» سپس به دو مرید گولاخ اشاره کرد تا دست و پای پیر را ببندند و مریدان هم که از قبل برای این لحظه آموزش دیده بودند، همین کار را کردند و پیر بدبخت هرچه تقلا کرد از دست مریدان گولاخ رهایی نیافت و سرنگ به وی تزریق شد. مریدان که از فرط خوشحالی عنان از کف داده بودند، جامهدران سر به بیابان گذاشتند تا به جشن و پایکوبی بپردازند و بعد از مثبت شدن تست پیر، عملیات روانی را برای لغو امتحانات حضوری آغاز کنند. پیر هم با حسرت به این فکر میکرد که انسان به هرچیز فکر کند، سرش میآید و اگر همان اول حکایت به جای اُمیکرون، در باب تجدید فراش تأمل کرده بود، شاید روند داستان جور دیگری پیش میرفت.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه