تراژدی فیلم بودن
بهاءالدین مرشدی
داستاننویس
اسمش آدم را جلب میکند. وقتی هم میفهمی قرار است فیلمی را ببینی که اقتباس شده از یک نمایشنامه خارجی است دقیقتر میشوی که قرار است چه اتفاقی رخ دهد در این میان. سینما در همین روزها هم شلوغ است. بازی پرویز پرستویی یا هدیه تهرانی این جمعیت را به سینما کشانده یا چیز دیگری است نمیدانم اما برای من اول از همه اسم فیلم جذبم کرد و بعد گفتم خب حالا بروم و بازی این بازیگرها را ببینم. «بیهمهچیز» ساخته محسن قرایی است و اقتباسی است از نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» نوشته فردریش دورنمات. به اقتباس و اتفاقهایش کاری ندارم اما میخواهم به وقتی بپردازم که یک فیلم از یک اثر خارجی برگردان میشود. اولین چیز در این بین باید ایرانیزه شدن آن باشد. چطور فضا باید ایرانی شود و قابل باور باشد که تماشاگر قبول کند دارد یک ماجرای ایرانی میبیند. به سراغ فیلم «اژدها وارد میشود» ساخته مانی حقیقی میروم. وقتی این فیلم را میبینید اصلاً فکر نمیکنید فضا ناآشناست. او همه المانها را بومی کرده و فیلمی خوشساخت ارائه داده است.«امابیهمهچیز» کمی در باورپذیر کردن لنگ میزند. یعنی چنین روستایی در باور من نمیگنجد. اینکه یک زن با این پیشینه به یک روستا بیاید و از گرسنگی و قحطی استفاده کند و خواستهاش را پیش ببرد و هیچکس هم حرفی نزند. یعنی تا سطح نماد شدن خوب پیش رفته اما در واقعیتپذیری دچار بحران است. یعنی هدیه تهرانی پا به روستایی میگذارد که روزی از آن طرد شده و حالا در پی انتقام است. تا اینجا درست اما اینکه همه روستا علیه پرستویی قد علم میکنند برایم عجیب است. البته خب شاید این مشکل من است که باورپذیریام دچار مشکل است. دیر باورم میشود که این اتفاق ممکن است در یک روستای ایران رخ دهد. اما اینکه فیلم خوش ساخت است شکی ندارم. اینکه خوب پیش میرود و بحرانها را هم خوب طراحی کرده هم شکی نیست؛ این است که ترجیح میدهم دربارهاش حرفی نزنم و بگویم فیلمی خوشساخت دیدهام که مرا روی صندلی سینما نشاند و فکر نکردم که دارم خسته میشوم.
یک امای دیگر هم این میان وجود دارد که گمان میکنم مربوط به هدایت بازیگر است. کارگردان یا بازیگردان وظیفه دارد بازیهای درستی از بازیگرهایش بگیرد. قرایی این کار را کرده اما بازی متفاوتی از بازیگرها نگرفته. اصلاً نمیدانم باید بازی متفاوتی از بازیگر گرفت؟ یا کدام بازیگر این توانایی را دارد که بازی متفاوتی از خودش بروز دهد؟ یا کدام بازیگر این قابلیت را دارد که بتواند بازیهای متفاوتی داشته باشد. گندههای بازیگری دنیا هم دچار این تکرارها میشوند یا این مسأله مخصوص سینمای ایران است؟
این است که فیلمی خوشساخت در سینما دیدم با بازیهایی تکراری. طنزی تلخ. موضوعی جذاب و اجتماعی و پرکنش و پرکشش که بخشی از آن مربوط است به اقتباسی بودن آن که بزنگاهها در نمایشنامه اصلی درست و بجاست. شاید هم دارم بیانصافی میکنم و باید بگویم چه فیلم خوبی در سینما دیدم و امیدوارم از این دست فیلمها در سینمای ایران بیشتر ساخته و اکران شود و این تراژدی شکل گرفته از همان اول تراژدی نباشد. اصلاً حالا که به سینمای ایران فکر میکنم به یاد فیلم «اجارهنشینها» ساخته داریوش مهرجویی افتادم و با خودم فکر کردم که آن فیلم کمدی است یا تراژدی؟
داستاننویس
اسمش آدم را جلب میکند. وقتی هم میفهمی قرار است فیلمی را ببینی که اقتباس شده از یک نمایشنامه خارجی است دقیقتر میشوی که قرار است چه اتفاقی رخ دهد در این میان. سینما در همین روزها هم شلوغ است. بازی پرویز پرستویی یا هدیه تهرانی این جمعیت را به سینما کشانده یا چیز دیگری است نمیدانم اما برای من اول از همه اسم فیلم جذبم کرد و بعد گفتم خب حالا بروم و بازی این بازیگرها را ببینم. «بیهمهچیز» ساخته محسن قرایی است و اقتباسی است از نمایشنامه «ملاقات بانوی سالخورده» نوشته فردریش دورنمات. به اقتباس و اتفاقهایش کاری ندارم اما میخواهم به وقتی بپردازم که یک فیلم از یک اثر خارجی برگردان میشود. اولین چیز در این بین باید ایرانیزه شدن آن باشد. چطور فضا باید ایرانی شود و قابل باور باشد که تماشاگر قبول کند دارد یک ماجرای ایرانی میبیند. به سراغ فیلم «اژدها وارد میشود» ساخته مانی حقیقی میروم. وقتی این فیلم را میبینید اصلاً فکر نمیکنید فضا ناآشناست. او همه المانها را بومی کرده و فیلمی خوشساخت ارائه داده است.«امابیهمهچیز» کمی در باورپذیر کردن لنگ میزند. یعنی چنین روستایی در باور من نمیگنجد. اینکه یک زن با این پیشینه به یک روستا بیاید و از گرسنگی و قحطی استفاده کند و خواستهاش را پیش ببرد و هیچکس هم حرفی نزند. یعنی تا سطح نماد شدن خوب پیش رفته اما در واقعیتپذیری دچار بحران است. یعنی هدیه تهرانی پا به روستایی میگذارد که روزی از آن طرد شده و حالا در پی انتقام است. تا اینجا درست اما اینکه همه روستا علیه پرستویی قد علم میکنند برایم عجیب است. البته خب شاید این مشکل من است که باورپذیریام دچار مشکل است. دیر باورم میشود که این اتفاق ممکن است در یک روستای ایران رخ دهد. اما اینکه فیلم خوش ساخت است شکی ندارم. اینکه خوب پیش میرود و بحرانها را هم خوب طراحی کرده هم شکی نیست؛ این است که ترجیح میدهم دربارهاش حرفی نزنم و بگویم فیلمی خوشساخت دیدهام که مرا روی صندلی سینما نشاند و فکر نکردم که دارم خسته میشوم.
یک امای دیگر هم این میان وجود دارد که گمان میکنم مربوط به هدایت بازیگر است. کارگردان یا بازیگردان وظیفه دارد بازیهای درستی از بازیگرهایش بگیرد. قرایی این کار را کرده اما بازی متفاوتی از بازیگرها نگرفته. اصلاً نمیدانم باید بازی متفاوتی از بازیگر گرفت؟ یا کدام بازیگر این توانایی را دارد که بازی متفاوتی از خودش بروز دهد؟ یا کدام بازیگر این قابلیت را دارد که بتواند بازیهای متفاوتی داشته باشد. گندههای بازیگری دنیا هم دچار این تکرارها میشوند یا این مسأله مخصوص سینمای ایران است؟
این است که فیلمی خوشساخت در سینما دیدم با بازیهایی تکراری. طنزی تلخ. موضوعی جذاب و اجتماعی و پرکنش و پرکشش که بخشی از آن مربوط است به اقتباسی بودن آن که بزنگاهها در نمایشنامه اصلی درست و بجاست. شاید هم دارم بیانصافی میکنم و باید بگویم چه فیلم خوبی در سینما دیدم و امیدوارم از این دست فیلمها در سینمای ایران بیشتر ساخته و اکران شود و این تراژدی شکل گرفته از همان اول تراژدی نباشد. اصلاً حالا که به سینمای ایران فکر میکنم به یاد فیلم «اجارهنشینها» ساخته داریوش مهرجویی افتادم و با خودم فکر کردم که آن فیلم کمدی است یا تراژدی؟
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه