«حیات فلسفه در ایران» در گفتوگو با دکتر علی افضلی (عضو هیأت علمی مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه)
آداب خودباوری فکری
مهسا رمضانی
خبرنگار
یکی از پرسشهای جدی و معنادار در فضای فلسفی معاصر ما، پرسش از «پویایی فلسفه» است. دلیل این معناداری و مسألهشدگی، عقبه و پیشینه تاریخی- فلسفی ما است. در گذشته تاریخی و فلسفی ما متفکرانی همچون ابنسینا، فارابی، سهروردی، ملاصدرا و... به چشم میخورند و دغدغه اصلی و معاصر ما، پرسش از امتداد و تداوم این مسیر است؟ امروز از کدام مکتب، کدام فیلسوف و کدام پرسشهای فلسفی میتوان حرف زد؟ اساساً پرسش و مسأله فلسفی معاصر ما چیست؟ چقدر توانستهایم پرسشهای تازهای طرح کنیم؟ اگر تفکر فلسفی را «خودآگاهی به جهان و وضعیت خود» تعریف کنیم، چقدر آگاهیهایی که تولید میکنیم ناظر به خود ما است؟ مجموعه این پرسشها، ما را بر آن داشت تا با دکتر علی افضلی، دکترای فلسفه و مدیر گروه کلام مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه به گفتوگو بنشینیم تا ببینیم «آیا فلسفه در ایران هنوز زنده است؟» او معتقد است اگر از سه ظرفیت «خودباوری فکری»، «تفکر انتقادی» و «نوآوری در فلسفههای مضاف» بهره بگیریم میتوانیم تفکر فلسفی در ایران را از رخوت و سستی که سالها است به آن گرفتار شده، خارج کنیم. افضلی در این گفتوگو، از «آداب خودباوری عقلی و فلسفی» برایمان میگوید.
جناب دکتر افضلی، چقدر فلسفه و تفکر فلسفی در جامعه ما از پویایی لازم برخوردار است؟ این روزها بسیاری از اهالی فلسفه، حکم به «انسداد تفکر فلسفی در ایران» دادهاند! آیا با چنین قضاوتهایی درباره حیات تفکر فلسفی در ایران موافق هستید؟ از نظر شما، آیا تفکر فلسفی در جامعه ما به بنبست رسیده است؟
از یک جهت در جامعهمان «انسداد تفکر فلسفی» نداریم و از جهتی داریم؛ از آن جهت نداریم که نسل جدید، در حوزه پژوهشهای فلسفی، مسیر تازهای را کلید زده است که تا پیش از این مرسوم نبود، مثل ورود به بحث «فلسفههای مضاف» که در سنت فلسفی ما غایب بود یا استادان نسل پیش چندان به این مباحث ورود نمیکردند و به همان بحثهای سنتی متافیزیکی بسنده میکردند، اما نسل جدید دانشجویان، استادان و پژوهشگران فلسفه، به واسطه ورود به مباحث فلسفههای مضاف، حوزههای تازهای را در پژوهشهای فلسفی رقم زدهاند، اما این پیشرفت، صددرصدی و کامل نیست و تنها یک نقطه شروع است و باید بیش از اینها در این زمینه کار و پژوهش کرد.
اما از آن جهت دچار «انسداد تفکر فلسفی» هستیم که بسیاری از مواضع فلسفی دستنخورده باقی مانده است تا آنجا که میتوان مدعی شد که از زمان ملاصدرا به بعد ما نوآوری فلسفی چندانی نداریم! بجز معدود متفکرانی که کوشیدهاند حرفها و موضوعهای جدیدی را در جامعه فکری بسط دهند. با این حال، موضوعها همان موضوعات است، مسائل همان مسائل است، راهحلها همان راهحلها است، پاسخها هم عمدتاً همان چیزی است که در فلسفه ملاصدرا وجود دارد. تقریباً همهچیز دستنخورده باقی مانده است و استادان فلسفه ما به تکرار این مباحث بسنده کردهاند.
در دانشگاهها همان مباحث تدریس میشود که در حوزههای علمیه هم به همین صورت است. هیچ نوآوری فلسفی چه در مسائل فلسفی چه در پاسخها دیده نمیشود. واقعیت این است که مکتب فلسفی ما از زمان ملاصدرا به بعد قفل شده است و متأسفانه کار ما به تکرار و شرح همان بحثها خلاصه شده است. بنابراین، معتقدم ما از «انسداد تفکر فلسفی» در جامعهمان رنج میبریم.
چه موانعی بر سر راه «پویایی تفکر فلسفی ما» وجود دارد؟
در زمینه «پویایی تفکر فلسفی» با دو مشکل مواجه هستیم که اگر این دو مشکل حل شود، باب تفکر فلسفی باز و رخوت از جامعه فلسفی تا حد زیادی رخت برمیبندد؛ نخست، «نوآوری در فلسفه» است و دوم، «نقد جدی بر فلسفههای سنتی» اعم از فلسفههای مشاء، اشراق و ملاصدرا است.
امروز کمتر کسی به فلسفههای مشاء و اشراق توجه دارد و عمدتاً تمرکز بر فلسفه ملاصدرا است اما در همین فلسفه هم ما نقدی جدی نمیبینیم. شاید میزان نقدهایی که در جامعه فلسفی ما صورت میگیرد تنها ۵ درصد باشد،این در حالی است که برای پویایی فلسفی باید ذهنها را از تابوی فلسفه سنتی رها کنیم.
«تفکر انتقادی» چرا در میان متفکران فلسفه ما ضعیف است؟ چرا جامعه فلسفی ما، نقد را در دستور کار خود قرار نمیدهد؟
دلیل این وضعیت نخست تعصب نسبت به آرای گذشتگان و دوم کم جرأتی و عدم شهامت کافی برای نقد است. این در حالی است که سهروردی با نقد ابنسینا و بعدها ملاصدرا با نقد ابنسینا و سهروردی، مکتب تازه و نظریههای جدید را پایهگذاری کردند.
بنابراین، مادامی میتوان از پویایی و زایایی تفکر فلسفی در جامعه حرف زد که اهالی فلسفه مواجههای «فعال» و «منتقدانه» را نسبت به ملاصدرا در دستور کار خود قرار دهند، اما واقعیت این است که در عمل چنین مواجههای اتفاق نمیافتد، چراکه فیلسوفان گذشته در جامعه ما از چنان قداستی برخوردارند که عملاً اهالی فلسفه را از پرداخت نقادانه به آنان بازمیدارد.
این در حالی است که تفکر علمی و فلسفی نباید تقدسگرایانه باشد؛ مادامی که این تقدسگراییها و تعصبها وجود داشته باشد، تفکر فلسفی تا ده قرن دیگر هم نوآوری نخواهد داشت و اگر کسانی هم پیدا شوند که بخواهند نقدهای جدی و مهمی به آرای گذشتگان صورت دهند با دشواریهای بسیاری مواجه خواهند شد و مورد هجوم و حمله قرار میگیرند.
بنابراین، تنها راه تحقق «پویایی تفکر فلسفی» در جامعه فکری و فلسفی ما به اعتقاد من «خودباوری عقلی، فکری و فلسفی» است، تنها در این صورت است که میتوانیم راه گذشتگان را نقد و مکتب و تفکرات جدید فلسفی را عرضه کنیم.
برخورد تند با افکار منتقدانه باعث میشود جامعه فکری به سمت نوعی خودسانسوری حرکت کند که اگر هم حرف جدی دارند به خاطر عواقب احتمالی، از بیان، طرح و پرداخت به آن خودداری کنند.
«خودباوری فلسفی» چگونه اتفاق میافتد؟ و نیازمند چه پیششرطهایی است؟
«آموزههای دینی» پتانسیل و ظرفیت بسیار بالایی در ایجاد «نوآوریهای فکری» دارند. باید از این پتانسیل عظیم برای پویایی جریان تفکر فلسفی در جامعهمان بهره بگیریم.
بسیاری از کسانی که به آموزههای وحیانی معتقدند بشدت نسبت به مکاتب فلسفی گذشته تعصب دارند، لذا حتی اگر سراغ آموزههای دینی هم میروند باز همان رویکردهای مرسوم را پیش رو دارند در حالی که اگر تعصب را کنار بگذاریم میبینیم که در آموزههای دینی خودمان بسیاری از مباحث با آموزههای فلسفی سازگار
نیست.
اگر تفکر فلسفی را «خودآگاهی به جهان و وضعیت خود» تعریف کنیم، چقدر آگاهیهایی که تولید میکنیم ناظر به مسائل جامعه ما است؟
موضوعها و مباحث فلسفه به گونهای هستند که ربط چندانی به وضعیت یک جامعه خاص ندارند، مثل دانش ریاضیات و فیزیک.
این جنس از علوم (علوم پایه) به یک معنا جهانشمول هستند و مسائل آنها، اختصاص به یک جامعه خاص ندارد، مگر آنکه در یک جامعه، به دلایل فرهنگی، اجتماعی و... چالشها و پرسشهایی طرح شود که از یک طرف این پرسشها در دیگر جوامع موضوعیت نداشته باشد و از طرف دیگر، آن پرسشها، یک پاسخ فلسفی بطلبد.
در این فضا، مجموعه این پرسشها و چالشها، متفکران آن جامعه را وامیدارد تا به این پرسشها، پاسخهای فلسفی ارائه کنند. به این معنا، شاید بتوان از «خودآگاهی فلسفی» حرف زد؛ اما اساساً خود فلسفه و مسائل آن مقید به یک جامعه خاص نیست.
نیم نگاه
تنها راه تحقق «پویایی تفکر فلسفی» در جامعه ما «خودباوری عقلی، فکری و فلسفی» است؛ تنها در این صورت است که میتوانیم راه گذشتگان را نقد و مکتب و تفکرات جدید فلسفی را عرضه کنیم.
تفکر علمی و فلسفی نباید تقدسگرایانه باشد. فیلسوفان گذشته در جامعه ما از چنان قداستی برخوردارند که عملاً اهالی فلسفه را از پرداخت نقادانه به آنان بازمیدارد.
از «انسداد تفکر فلسفی» در جامعهمان رنج میبریم، چون بسیاری از مواضع فلسفی دستنخورده باقی مانده است تا آنجا که میتوان مدعی شد که از زمان ملاصدرا به بعد ما نوآوری فلسفی چندانی نداریم!
در زمینه «پویایی تفکر فلسفی» با دو مشکل مواجه هستیم؛ نخست، نوآوری در فلسفه و دوم، نقد جدی بر فلسفههای سنتی اعم از فلسفههای مشاء، اشراق و ملاصدرا.
«آموزههای دینی» پتانسیل و ظرفیت بسیار بالایی در ایجاد «نوآوریهای فکری» دارند. باید از این پتانسیل عظیم برای پویایی جریان تفکر فلسفی در جامعهمان بهره بگیریم.
نسل جدید، در حوزه پژوهشهای فلسفی، مسیر تازهای را کلید زده است که تا پیش از این مرسوم نبود، مثل ورود به بحث «فلسفههای مضاف» که در سنت فلسفی ما غایب بود.
خبرنگار
یکی از پرسشهای جدی و معنادار در فضای فلسفی معاصر ما، پرسش از «پویایی فلسفه» است. دلیل این معناداری و مسألهشدگی، عقبه و پیشینه تاریخی- فلسفی ما است. در گذشته تاریخی و فلسفی ما متفکرانی همچون ابنسینا، فارابی، سهروردی، ملاصدرا و... به چشم میخورند و دغدغه اصلی و معاصر ما، پرسش از امتداد و تداوم این مسیر است؟ امروز از کدام مکتب، کدام فیلسوف و کدام پرسشهای فلسفی میتوان حرف زد؟ اساساً پرسش و مسأله فلسفی معاصر ما چیست؟ چقدر توانستهایم پرسشهای تازهای طرح کنیم؟ اگر تفکر فلسفی را «خودآگاهی به جهان و وضعیت خود» تعریف کنیم، چقدر آگاهیهایی که تولید میکنیم ناظر به خود ما است؟ مجموعه این پرسشها، ما را بر آن داشت تا با دکتر علی افضلی، دکترای فلسفه و مدیر گروه کلام مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه به گفتوگو بنشینیم تا ببینیم «آیا فلسفه در ایران هنوز زنده است؟» او معتقد است اگر از سه ظرفیت «خودباوری فکری»، «تفکر انتقادی» و «نوآوری در فلسفههای مضاف» بهره بگیریم میتوانیم تفکر فلسفی در ایران را از رخوت و سستی که سالها است به آن گرفتار شده، خارج کنیم. افضلی در این گفتوگو، از «آداب خودباوری عقلی و فلسفی» برایمان میگوید.
جناب دکتر افضلی، چقدر فلسفه و تفکر فلسفی در جامعه ما از پویایی لازم برخوردار است؟ این روزها بسیاری از اهالی فلسفه، حکم به «انسداد تفکر فلسفی در ایران» دادهاند! آیا با چنین قضاوتهایی درباره حیات تفکر فلسفی در ایران موافق هستید؟ از نظر شما، آیا تفکر فلسفی در جامعه ما به بنبست رسیده است؟
از یک جهت در جامعهمان «انسداد تفکر فلسفی» نداریم و از جهتی داریم؛ از آن جهت نداریم که نسل جدید، در حوزه پژوهشهای فلسفی، مسیر تازهای را کلید زده است که تا پیش از این مرسوم نبود، مثل ورود به بحث «فلسفههای مضاف» که در سنت فلسفی ما غایب بود یا استادان نسل پیش چندان به این مباحث ورود نمیکردند و به همان بحثهای سنتی متافیزیکی بسنده میکردند، اما نسل جدید دانشجویان، استادان و پژوهشگران فلسفه، به واسطه ورود به مباحث فلسفههای مضاف، حوزههای تازهای را در پژوهشهای فلسفی رقم زدهاند، اما این پیشرفت، صددرصدی و کامل نیست و تنها یک نقطه شروع است و باید بیش از اینها در این زمینه کار و پژوهش کرد.
اما از آن جهت دچار «انسداد تفکر فلسفی» هستیم که بسیاری از مواضع فلسفی دستنخورده باقی مانده است تا آنجا که میتوان مدعی شد که از زمان ملاصدرا به بعد ما نوآوری فلسفی چندانی نداریم! بجز معدود متفکرانی که کوشیدهاند حرفها و موضوعهای جدیدی را در جامعه فکری بسط دهند. با این حال، موضوعها همان موضوعات است، مسائل همان مسائل است، راهحلها همان راهحلها است، پاسخها هم عمدتاً همان چیزی است که در فلسفه ملاصدرا وجود دارد. تقریباً همهچیز دستنخورده باقی مانده است و استادان فلسفه ما به تکرار این مباحث بسنده کردهاند.
در دانشگاهها همان مباحث تدریس میشود که در حوزههای علمیه هم به همین صورت است. هیچ نوآوری فلسفی چه در مسائل فلسفی چه در پاسخها دیده نمیشود. واقعیت این است که مکتب فلسفی ما از زمان ملاصدرا به بعد قفل شده است و متأسفانه کار ما به تکرار و شرح همان بحثها خلاصه شده است. بنابراین، معتقدم ما از «انسداد تفکر فلسفی» در جامعهمان رنج میبریم.
چه موانعی بر سر راه «پویایی تفکر فلسفی ما» وجود دارد؟
در زمینه «پویایی تفکر فلسفی» با دو مشکل مواجه هستیم که اگر این دو مشکل حل شود، باب تفکر فلسفی باز و رخوت از جامعه فلسفی تا حد زیادی رخت برمیبندد؛ نخست، «نوآوری در فلسفه» است و دوم، «نقد جدی بر فلسفههای سنتی» اعم از فلسفههای مشاء، اشراق و ملاصدرا است.
امروز کمتر کسی به فلسفههای مشاء و اشراق توجه دارد و عمدتاً تمرکز بر فلسفه ملاصدرا است اما در همین فلسفه هم ما نقدی جدی نمیبینیم. شاید میزان نقدهایی که در جامعه فلسفی ما صورت میگیرد تنها ۵ درصد باشد،این در حالی است که برای پویایی فلسفی باید ذهنها را از تابوی فلسفه سنتی رها کنیم.
«تفکر انتقادی» چرا در میان متفکران فلسفه ما ضعیف است؟ چرا جامعه فلسفی ما، نقد را در دستور کار خود قرار نمیدهد؟
دلیل این وضعیت نخست تعصب نسبت به آرای گذشتگان و دوم کم جرأتی و عدم شهامت کافی برای نقد است. این در حالی است که سهروردی با نقد ابنسینا و بعدها ملاصدرا با نقد ابنسینا و سهروردی، مکتب تازه و نظریههای جدید را پایهگذاری کردند.
بنابراین، مادامی میتوان از پویایی و زایایی تفکر فلسفی در جامعه حرف زد که اهالی فلسفه مواجههای «فعال» و «منتقدانه» را نسبت به ملاصدرا در دستور کار خود قرار دهند، اما واقعیت این است که در عمل چنین مواجههای اتفاق نمیافتد، چراکه فیلسوفان گذشته در جامعه ما از چنان قداستی برخوردارند که عملاً اهالی فلسفه را از پرداخت نقادانه به آنان بازمیدارد.
این در حالی است که تفکر علمی و فلسفی نباید تقدسگرایانه باشد؛ مادامی که این تقدسگراییها و تعصبها وجود داشته باشد، تفکر فلسفی تا ده قرن دیگر هم نوآوری نخواهد داشت و اگر کسانی هم پیدا شوند که بخواهند نقدهای جدی و مهمی به آرای گذشتگان صورت دهند با دشواریهای بسیاری مواجه خواهند شد و مورد هجوم و حمله قرار میگیرند.
بنابراین، تنها راه تحقق «پویایی تفکر فلسفی» در جامعه فکری و فلسفی ما به اعتقاد من «خودباوری عقلی، فکری و فلسفی» است، تنها در این صورت است که میتوانیم راه گذشتگان را نقد و مکتب و تفکرات جدید فلسفی را عرضه کنیم.
برخورد تند با افکار منتقدانه باعث میشود جامعه فکری به سمت نوعی خودسانسوری حرکت کند که اگر هم حرف جدی دارند به خاطر عواقب احتمالی، از بیان، طرح و پرداخت به آن خودداری کنند.
«خودباوری فلسفی» چگونه اتفاق میافتد؟ و نیازمند چه پیششرطهایی است؟
«آموزههای دینی» پتانسیل و ظرفیت بسیار بالایی در ایجاد «نوآوریهای فکری» دارند. باید از این پتانسیل عظیم برای پویایی جریان تفکر فلسفی در جامعهمان بهره بگیریم.
بسیاری از کسانی که به آموزههای وحیانی معتقدند بشدت نسبت به مکاتب فلسفی گذشته تعصب دارند، لذا حتی اگر سراغ آموزههای دینی هم میروند باز همان رویکردهای مرسوم را پیش رو دارند در حالی که اگر تعصب را کنار بگذاریم میبینیم که در آموزههای دینی خودمان بسیاری از مباحث با آموزههای فلسفی سازگار
نیست.
اگر تفکر فلسفی را «خودآگاهی به جهان و وضعیت خود» تعریف کنیم، چقدر آگاهیهایی که تولید میکنیم ناظر به مسائل جامعه ما است؟
موضوعها و مباحث فلسفه به گونهای هستند که ربط چندانی به وضعیت یک جامعه خاص ندارند، مثل دانش ریاضیات و فیزیک.
این جنس از علوم (علوم پایه) به یک معنا جهانشمول هستند و مسائل آنها، اختصاص به یک جامعه خاص ندارد، مگر آنکه در یک جامعه، به دلایل فرهنگی، اجتماعی و... چالشها و پرسشهایی طرح شود که از یک طرف این پرسشها در دیگر جوامع موضوعیت نداشته باشد و از طرف دیگر، آن پرسشها، یک پاسخ فلسفی بطلبد.
در این فضا، مجموعه این پرسشها و چالشها، متفکران آن جامعه را وامیدارد تا به این پرسشها، پاسخهای فلسفی ارائه کنند. به این معنا، شاید بتوان از «خودآگاهی فلسفی» حرف زد؛ اما اساساً خود فلسفه و مسائل آن مقید به یک جامعه خاص نیست.
نیم نگاه
تنها راه تحقق «پویایی تفکر فلسفی» در جامعه ما «خودباوری عقلی، فکری و فلسفی» است؛ تنها در این صورت است که میتوانیم راه گذشتگان را نقد و مکتب و تفکرات جدید فلسفی را عرضه کنیم.
تفکر علمی و فلسفی نباید تقدسگرایانه باشد. فیلسوفان گذشته در جامعه ما از چنان قداستی برخوردارند که عملاً اهالی فلسفه را از پرداخت نقادانه به آنان بازمیدارد.
از «انسداد تفکر فلسفی» در جامعهمان رنج میبریم، چون بسیاری از مواضع فلسفی دستنخورده باقی مانده است تا آنجا که میتوان مدعی شد که از زمان ملاصدرا به بعد ما نوآوری فلسفی چندانی نداریم!
در زمینه «پویایی تفکر فلسفی» با دو مشکل مواجه هستیم؛ نخست، نوآوری در فلسفه و دوم، نقد جدی بر فلسفههای سنتی اعم از فلسفههای مشاء، اشراق و ملاصدرا.
«آموزههای دینی» پتانسیل و ظرفیت بسیار بالایی در ایجاد «نوآوریهای فکری» دارند. باید از این پتانسیل عظیم برای پویایی جریان تفکر فلسفی در جامعهمان بهره بگیریم.
نسل جدید، در حوزه پژوهشهای فلسفی، مسیر تازهای را کلید زده است که تا پیش از این مرسوم نبود، مثل ورود به بحث «فلسفههای مضاف» که در سنت فلسفی ما غایب بود.
ارسال دیدگاه
- ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
- دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
- از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
- دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
ویژه نامه