مادری به وسعت ایران


 مطهره خرم
محقق تاریخ شفاهی
​​​​​​​مادری برای دختران از همان کودکی شروع می‌شود؛ از همان زمانی که مهر مادری‌شان را نثار پدر می‌کنند و برای عصمت این‌گونه بود. دختر کوچک خانواده که با سن کمش همراه پدر برای کار به باغ می‌رفت تا کمک حال باشد و پولی دربیاورد. شاگرد زرنگ مکتب‌خانه بود و قشنگ قرآن می‌خواند. زبان شیرینش حسابی او را پیش ملا عزیز کرده بود.
دختری روستایی که چای دم کردن بلد نبود و زمانی که برایش خواستگاری آمد که چای نمی‌خورد، بله را گفت و رفت سر زندگی‌اش. خواستگاری تا عقدی که تنها سه ساعت طول کشید! عصمت عاشق محمدجواد، پسری شهری، خوش‌قد ‌و بالا و کت شلواری شد؛ راهی شهری غریب و کنار خانواده‌ شوهر. دختری که برای پر کردن اوقات زندگی‌اش در خانه‌ بزرگ مادرشوهر از همسرش خواست یک خروس و مرغ برای او بخرد؛ صدای قدقد و قوقولی قوقو برایش صدای زندگی بود. از چندتا شروع کرد و شد 200 ‌تا. مرغ و خروس پر خیر و برکتی که تخم‌مرغ‌هایش دانه دانه شدند سرمایه‌ خرید یک زمین 150 متری.
عصمت حالا واقعاً مادر شده بود و تنها 12سال با اسماعیلش تفاوت سنی داشت. اسماعیل همه زندگی‌اش شده بود حتی مادرش! این را خودش می‌گوید که همراه اسماعیل بزرگ و بزرگ‌تر شد. بعدها نسرین و ابراهیم هم به خانواده‌شان اضافه می‌شوند. عصمت شروع به یاد گرفتن خیاطی می‌کند و این آغازی‌است برای زدن کارگاه خیاطی‌اش. دنیای اقتصادی بانو احمدیان در اینجا محدود نمی‌شود و از سال 1360 وارد پرورش ماهی می‌شود؛ دنیای متفاوتی که تا به امروز همراه اوست. در میان جریان زندگی صدای موشک و خمپاره است که 7 مهر 1359 شهر را فرا می‌گیرد و لشکر 92 است که در آتش می‌سوزد؛ بعضی از مردم اهواز تصمیم بر ترک خانه‌شان می‌کنند اما خانواده‌ فرجوانی‌ در شهر می‌مانند و گوشه‌ای از بار سنگین جنگ را می‌گیرند؛ عصمتی که تنها با اسماعیل به لشکر 92 رفته و تفنگ‌های سوخته را برمی‌دارند تا بلکه تک توکی سالم پیدا شود.
اسماعیل در جبهه، خط مقدم. ابراهیم رزمنده و در میدان جنگ. پدر در گردان اسماعیل و کنار پسر، و نسرین... نسرین در پایگاه مقاومت مسجد جوادالائمه و انفجاری که تمام بدنش را با باندپیچی سفید می‌کند! جبهه کمبود امکانات دارد؛ خانم‌ها ستاد بازسازی و تعمیر شهید علم‌الهدی را تشکیل می‌دهند؛ چادرشان را از پشت بسته و مشغول بازسازی لباس، پوتین و وسایل رزمندگان می‌شوند. کارگاه خیاطی تبدیل به پایگاهی برای دوخت لباس‌های رزمنده‌ها می‌شود و حتی اگر نیاز باشد ماشین برمی‌دارد، به منطقه می‌رود تا به بهانه‌ پشتیبانی روی ماه اسماعیلش را هم ببیند. اسماعیلی که نه تنها دست و پایش  را برای دفاع از آزادی داد بلکه شیمیایی هم شد و دو دختر عزیزش نیز به همین خاطر معلول دنیا آمدند. جنگیدن بانو احمدیان جنس لطیفی دارد؛ از جنس زن، جنس مادری. جنگ، هم گذشته را می‌سوزاند و هم آینده را؛ تنها یک مادر است که می‌تواند به آینده فکر کند، آن هم آینده‌ فرزندانش. آینده‌ ابراهیم، حنابندان و کت شلوار، نقل و نبات...
اما آینده طور دیگری رقم می‌خورد؛ ابراهیم شهید می‌شود اما مفقودالاثر. اسماعیل در جست‌وجوی برادر است که به سویش می‌شتابد؛ پدر در فراق فرزند شانه خالی می‌کند. مرد است دیگر یک‌دفعه تمام می‌شود! عصمت می‌ماند و یک دنیا تنهایی، یک دنیا غم. حالا محمدجواد تنها مرد زندگی‌اش بود که برای بهتر شدن حالش باید در بیمارستان بستری می‌شد.
جنگ نفس‌های آخرش را می‌کشید اما جهاد هنوز هم ادامه داشت؛ فعالیت در جهاد سازندگی، ارتباط و صحبت کردن با مردم و رفع مشکلات خانوادگی‌شان، چالش‌ها و سختی‌های مسیر خسته‌اش می‌کند ولی ناامید نه! زدن کارگاه قالی‌بافی و کسب درآمد برای بانوان زیاد روستایی، باغداری، مرغداری و... تنها بخشی از کارهای این بانوست. عصمتی که راهی روستاهای مختلف می‌شود؛ نه تنها راه و روش کارآفرینی را به جوانان انتقال می‌دهد بلکه حامی آنهاست و مخالف کوچ‌شان. بانویی که جنگ امروز را، جنگ اقتصادی می‌داند. کتاب «مادر ایران» روایتی داستانی از زندگی پرفراز و نشیب عصمت احمدیان، مادر شهیدان ابراهیم و اسماعیل فرجوانی به قلم نورالهدی ماه‌پری توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است.
مادر ایران / نویسنده: نورالهدی ماه‌پری / انتشارات راه‌یار 


آدرس مطلب http://old.irannewspaper.ir/newspaper/page/8056/20/633856/0
ارسال دیدگاه
  • ضمن تشکر از بیان دیدگاه خود به اطلاع شما رسانده می شود که دیدگاه شما پس از تایید نویسنده این مطلب منتشر خواهد شد.
  • دیدگاه ها ویرایش نمی شوند.
  • از ایمیل شما فقط جهت تشخیص هویت استفاده خواهد شد.
  • دیدگاه های تبلیغاتی ، اسپم و مغایر عرف تایید نمی شوند.
captcha
انتخاب نشریه
جستجو بر اساس تاریخ
ویژه نامه ها